گنجور

شمارهٔ ۴۲

ساقی، به غم تو عقل و جان رفت
می ده، که تکلف از میان رفت
شد تاب و توانم اندر این راه
من هم بروم، اگر توان رفت
تا شد رخ و زلفت از نظر دور
کام دل و آرزوی جان رفت
من بودم و دل که قامتت برد
آن نیز بجای راستان رفت
شاهی که چو لاله غرق خون است
با داغ تو خواهد از جهان رفت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقی، به غم تو عقل و جان رفت
می ده، که تکلف از میان رفت
هوش مصنوعی: ای ساقی، به خاطر غم تو، عقل و جانم از بین رفته‌اند. حالا می‌خواهی می‌دهم که دیگر نیازی به تظاهر نیست.
شد تاب و توانم اندر این راه
من هم بروم، اگر توان رفت
هوش مصنوعی: من در این مسیر به شدت عزم و اراده‌ام را از دست داده‌ام، اما اگر توانایی رفتن داشته باشم، ادامه می‌دهم.
تا شد رخ و زلفت از نظر دور
کام دل و آرزوی جان رفت
هوش مصنوعی: وقتی که چهره و موهایت از نظرم دور شد، آرزوی قلب و جانم از بین رفت.
من بودم و دل که قامتت برد
آن نیز بجای راستان رفت
هوش مصنوعی: من تنها بودم و دل، که زیبایی تو را دید، آن هم به سوی راهی غیر از راست و درست رفت.
شاهی که چو لاله غرق خون است
با داغ تو خواهد از جهان رفت
هوش مصنوعی: شاهی که مانند گل لاله در خون غوطه‌ور است، به خاطر دل‌تنگی تو از این جهان می‌رود.