گنجور

شمارهٔ ۴۱

عمر بگذشت و دلم جز عاشقی کاری نیافت
چشم یاری داشت از یاران ولی یاری نیافت
ای دل از کویش ببر سرمایه درد و نیاز
کین متاع کاسد اینجا هیچ بازاری نیافت
تا صبا زلفش برای صید دلها باز کرد
آن کمند فتنه را چون من گرفتاری نیافت
سالها دل چون صبا طوف ریاض دهر کرد
در فضای او گلی گر یافت، بی خاری نیافت
شاهی از یاران خود با کنج تنهایی بساخت
زانکه با هر کس غم دل گفت غمخواری نیافت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عمر بگذشت و دلم جز عاشقی کاری نیافت
چشم یاری داشت از یاران ولی یاری نیافت
هوش مصنوعی: زمان زیادی گذشت و من جز عشق ورزیدن کار دیگری نتوانستم انجام دهم. چشم انتظار یارانم بودم، اما هیچ‌کدام به کمکم نیامدند.
ای دل از کویش ببر سرمایه درد و نیاز
کین متاع کاسد اینجا هیچ بازاری نیافت
هوش مصنوعی: ای دل، از مسیر او با خود درد و نیازت را ببر، چون اینجا هیچ جایی برای خرید و فروش آنچه می‌خواهی وجود ندارد.
تا صبا زلفش برای صید دلها باز کرد
آن کمند فتنه را چون من گرفتاری نیافت
هوش مصنوعی: وقتی باد صبحگاهی زلف‌های او را در هم ریخت و آن دام جذابیتش را به نمایش گذاشت، من که گرفتار بودم، نتوانستم از چنگال آن فتنه رهایی پیدا کنم.
سالها دل چون صبا طوف ریاض دهر کرد
در فضای او گلی گر یافت، بی خاری نیافت
هوش مصنوعی: سال‌ها دل مانند نسیمی در باغ‌های دنیا پرسه زد و اگر گلی هم پیدا کرد، بدون درد و سختی نبود.
شاهی از یاران خود با کنج تنهایی بساخت
زانکه با هر کس غم دل گفت غمخواری نیافت
هوش مصنوعی: شاهی از دوستانش به خاطر تنهایی و کناره‌گیری، دوری گزید؛ زیرا هر زمان که دلش را با دیگران در میان می‌گذاشت، در واقع کسی را پیدا نمی‌کرد که واقعاً همدل و غم‌خوار او باشد.