شمارهٔ ۸۶
مرغ دل راست عزم مسکن خویش
خاطرش می کشد به گلشن خویش
چند باشد درین قفس محبوس
نیست جایش بجز نشیمن خویش
جان من چون لب تویاد آرم
پر کنم من ز لعل دامن خویش
گر نه فکر تو قصد جان من است
چیست مو جب به لب گزیدن خویش
شمع روی تو نور دیده ماست
رد مکن دیده را ز دیدن خویش
لب شیرین چو کام خسرو شد
ماند فرهاد و کوه کندن خویش
تیغ برکش بکش مرا و مپرس
گنه شاهدی به گردن خویش
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرغ دل راست عزم مسکن خویش
خاطرش می کشد به گلشن خویش
هوش مصنوعی: پرندهی دل به سوی خانهاش میرود و آرزوهایش را به باغی که متعلق به خودش است میکشاند.
چند باشد درین قفس محبوس
نیست جایش بجز نشیمن خویش
هوش مصنوعی: در این قفس چه اندازه میتواند کسی محبوس باشد؟ جایی برای او نیست جز منزل خودش.
جان من چون لب تویاد آرم
پر کنم من ز لعل دامن خویش
هوش مصنوعی: وقتی به یاد لبهای تو میافتم، جانم پر از عشق و عشقبازی میشود.
گر نه فکر تو قصد جان من است
چیست مو جب به لب گزیدن خویش
هوش مصنوعی: اگر فکر تو به جان من نمیتواند باشد، پس چرا خود را به زدن بر لب آوردهای؟
شمع روی تو نور دیده ماست
رد مکن دیده را ز دیدن خویش
هوش مصنوعی: نور چشمان ما به دلیل زیبایی توست، پس نگاهت را از ما دور نکن.
لب شیرین چو کام خسرو شد
ماند فرهاد و کوه کندن خویش
هوش مصنوعی: زمانی که کام خسرو شیرین شد، فرهاد همچنان به کندن کوه ادامه داد.
تیغ برکش بکش مرا و مپرس
گنه شاهدی به گردن خویش
هوش مصنوعی: شمشیرت را بکش و مرا بزن، ولی از من نپرس که آیا گناهی بر گردنم هست یا نه.

شاهدی