گنجور

شمارهٔ ۷۸

دل را چو نیست جز غم تو همدمی دگر
بادا فزون بهر غم از آن در غمی دگر
تیغت کجاست کین نفسی کو ز عمر ماند
با او به شوق او برآرم دمی دگر
زاهد مخوان به سوی بهشتم که کوی دوست
این بقعه‌ام به است ز صد عالمی دگر
درد مرا به غیر وصالش چو چاره نیست
ضایع مکن طبیب تو هم مرهمی دگر
بحر محیط آتش دل را نمی کشد
ای شاهدی ز دیده چو جوئی نمی دگر

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل را چو نیست جز غم تو همدمی دگر
بادا فزون بهر غم از آن در غمی دگر
هوش مصنوعی: وقتی که دل من جز غم تو رفیق دیگری ندارد، پس به خاطر غم بیشتر، غم دیگری هم برای خودم اضافه نخواهم کرد.
تیغت کجاست کین نفسی کو ز عمر ماند
با او به شوق او برآرم دمی دگر
هوش مصنوعی: کجاست تیغ تو که با آن بتوانم این نفسم را از چنگال عمر آزاد کنم تا برای یک لحظه به شوق تو بپردازم؟
زاهد مخوان به سوی بهشتم که کوی دوست
این بقعه‌ام به است ز صد عالمی دگر
هوش مصنوعی: به زهد و پارسایی، مرا به سوی بهشت نخوان، چونکه محل دوست برای من از تمام دنیاها بهتر است.
درد مرا به غیر وصالش چو چاره نیست
ضایع مکن طبیب تو هم مرهمی دگر
هوش مصنوعی: درد من تنها با رسیدن به او درمان نمی‌شود، بنابراین ای پزشک، تلاش نکن که به شکل دیگری به من کمک کنی.
بحر محیط آتش دل را نمی کشد
ای شاهدی ز دیده چو جوئی نمی دگر
هوش مصنوعی: آتش دل را نمی‌توان با دریا خاموش کرد، ای شاهدی که از چشم به دنبال چیزی هستی، دیگر چیزی نمی‌یابی.