گنجور

شمارهٔ ۶۲

عمر بگذشت بدو سال اگر باز آید
دل گم گشته در آن زلف دگر باز آید
دل و جان را بفرستیم به استقبالش
چون مه چارده ما ز سفر باز آید
دیده روشن شود از رایحه پیرهنش
گر از آن یوسف گم گشته خبر باز آید
چه شود گر ز غبار قدمش هر سحری
با صبا کحل جلایی به نظر باز آید
بود در دام سر زلف تو مرغ دل من
غمزه‌ات نیز به خونریز جگر باز آید
بگذرم از دل و جان و بنهم بر گذرش
گر خدنگ تو از این راه گذر باز آید
عمر دیگر ز نوش باز به تن باز آید
شاهدی را اگر آن عمر بسر باز آید

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عمر بگذشت بدو سال اگر باز آید
دل گم گشته در آن زلف دگر باز آید
هوش مصنوعی: عمر سپری شده و اگر سال‌ها بگذرد، دل گمشده در آن زلف دوباره پیدا نخواهد شد.
دل و جان را بفرستیم به استقبالش
چون مه چارده ما ز سفر باز آید
هوش مصنوعی: دل و جان خود را به استقبال او می‌فرستیم چرا که مانند ماه چهارده که از سفر برمی‌گردد، او نیز به زودی باز خواهد گشت.
دیده روشن شود از رایحه پیرهنش
گر از آن یوسف گم گشته خبر باز آید
هوش مصنوعی: اگر بوی پیراهن یوسف گم‌شده به مشام برسد، چشم‌ها روشن خواهد شد و شور و شوقی تازه به دل می‌افتد.
چه شود گر ز غبار قدمش هر سحری
با صبا کحل جلایی به نظر باز آید
هوش مصنوعی: اگر هر صبحی با وزش نسیم، غبار قدم او به هوا برود، چه خوب خواهد شد که جلا و درخشندگی چشم نوازش دوباره به نظر بیاید.
بود در دام سر زلف تو مرغ دل من
غمزه‌ات نیز به خونریز جگر باز آید
هوش مصنوعی: پرنده دل من در دام زلف تو گرفتار شده است و حتی جاذبه چشمان تو که مانند تیر و زخم به دل می‌نشیند، دوباره و دوباره به یاد می‌آید.
بگذرم از دل و جان و بنهم بر گذرش
گر خدنگ تو از این راه گذر باز آید
هوش مصنوعی: اگر دل و جانم را فدای عشق کنم و خود را در مسیر تو قرار دهم، حتی اگر تیر عشق تو دوباره از این راه بگذرد، باز هم بی‌توجه نیستم.
عمر دیگر ز نوش باز به تن باز آید
شاهدی را اگر آن عمر بسر باز آید
هوش مصنوعی: اگر عمر دوباره به انسان برگردد، مانند نوشیدن شراب لذت بخش خواهد بود و تنها در صورتی امکان‌پذیر است که شاهدی در آن زندگی وجود داشته باشد.