گنجور

شمارهٔ ۵۱

جز تحفه جان عاشق درویش ندارد
جانا بستان زو که از این بیش ندارد
بیگانه شدم از همه خویشان به غم عشق
عاشق بجز از یار کس و خویش ندارد
رو اندش دنیا ز دل خویش برون کن
هر کس که چنین کرد بد اندیش ندارد
در باغ جهان یک گل بی خار ندیدم
وان نوش که دیده‌ست که او نیش ندارد
هر تیر که آن ترک سوی شاهدی انداخت
او را سپری غیر جگر پیش ندارد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جز تحفه جان عاشق درویش ندارد
جانا بستان زو که از این بیش ندارد
هوش مصنوعی: عزیزم، تنها چیزی که عاشق درویش می‌تواند به تو هدیه دهد، جان اوست. از او بگیر چون بیشتر از این چیزی ندارد.
بیگانه شدم از همه خویشان به غم عشق
عاشق بجز از یار کس و خویش ندارد
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، از همه‌ی آشناها و خویشاوندانم جدا شده‌ام. عاشق به جز یار، هیچ‌کس و هیچ‌گونه خویشاوندی ندارد.
رو اندش دنیا ز دل خویش برون کن
هر کس که چنین کرد بد اندیش ندارد
هوش مصنوعی: به دنیا و مسائلش بی‌توجه باش و نگرانی‌هایت را از دل خود بیرون بران، زیرا هر کسی که این کار را انجام دهد، دیگر بداندیش نخواهد بود.
در باغ جهان یک گل بی خار ندیدم
وان نوش که دیده‌ست که او نیش ندارد
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ گلی را بدون خار ندیدم و آن نوشیدنی که دیده‌ام، هیچ زخم و آسیبی ندارد.
هر تیر که آن ترک سوی شاهدی انداخت
او را سپری غیر جگر پیش ندارد
هوش مصنوعی: هر بار که آن دختر زیبا نگاهمان می‌کند، انگار تمام دل مان را در برابرش از دست می‌دهیم و دیگر چیزی جز عشق و احساس باقی نمی‌ماند.