گنجور

شمارهٔ ۱۲۰

بگو به یار که کاشانهٔ که می‌پرسی
منم خراب تو ویرانهٔ که می‌پرسی
حدیث زلف تو امشب حکایتی است دراز
تو خوابناک ز افسانهٔ که می‌پرسی
منم که خلوت دل کردم از غم‌آبادت
تو از غم که و غمخانهٔ که می‌پرسی
ز جام عشق تو خلق جهان همه مستند
تو از تواضع مستانهٔ که می‌پرسی
گدای کوی تو شد شاهدی و شاهی یافت
بگو دگر در شاهانهٔ که می‌پرسی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگو به یار که کاشانهٔ که می‌پرسی
منم خراب تو ویرانهٔ که می‌پرسی
هوش مصنوعی: به دوست بگو که آن خانه‌ای که درباره‌اش سوال می‌کنی، متعلق به من است و من در ویرانی آن زندگی می‌کنم.
حدیث زلف تو امشب حکایتی است دراز
تو خوابناک ز افسانهٔ که می‌پرسی
هوش مصنوعی: امشب داستانی طولانی درباره گیسوان تو دارم که به خواب می‌بردت، مثل افسانه‌ای که از آن می‌پرسی.
منم که خلوت دل کردم از غم‌آبادت
تو از غم که و غمخانهٔ که می‌پرسی
هوش مصنوعی: من خودم را از غم و اندوهی که در دل دارم دور کرده‌ام، حالا تو چرا از غم و اندوه من یا از مکان غمگینی که در آن هستم سوال می‌کنی؟
ز جام عشق تو خلق جهان همه مستند
تو از تواضع مستانهٔ که می‌پرسی
هوش مصنوعی: همه موجودات از عشق تو سرمست شده‌اند و تو با آرامش و تواضع، از حال مستانه آن‌ها می‌پرسی.
گدای کوی تو شد شاهدی و شاهی یافت
بگو دگر در شاهانهٔ که می‌پرسی
هوش مصنوعی: یک فقیر در کوی تو به مقام بالایی رسیده و حالا به عنوان شاهد و شاه در آمده است. بگو، حالا دیگر از چه کسی در مورد بزرگی و مقام می‌پرسی؟