شمارهٔ ۱۰۸
ما را درون پرآتش و غافل نگار از آن
لعلش شراب کوثر و ما را خمار از آن
گفتم به طول عمر شود کارم از تو راست
جانم رسید برلب و بگذشت کار از آن
روزی به عمر نسبت قد تو کرده ام
عمر دراز رفت و من شرمسار از آن
پیکانها که در دلم از ناوک تو بود
بردم به زیر خاک بسی یادگار از آن
عشقت چو در درون دل و جان قرار یافت
زین رفت عقل و دانش و صبر و قرار از آن
دوران چرخ چون نبود بر مراد خود
ای شاهدی مکن گله روزگار از آن
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ما را درون پرآتش و غافل نگار از آن
لعلش شراب کوثر و ما را خمار از آن
هوش مصنوعی: ما در حالتی آتشین و غافل از زیبایی معشوق هستیم و او از لبان خود شراب خوشگوار به ما میدهد، ولی ما به خاطر آن شراب مست و غافل شدهایم.
گفتم به طول عمر شود کارم از تو راست
جانم رسید برلب و بگذشت کار از آن
هوش مصنوعی: گفتم که با تو به طول عمر، کارم درست میشود، اما جانم در همین فکر بود و زمان به سرعت گذشت و نتوانستم به آنچه میخواستم برسم.
روزی به عمر نسبت قد تو کرده ام
عمر دراز رفت و من شرمسار از آن
هوش مصنوعی: روزی به قد و قامت تو فکر کردهام، و دیدم که عمرم به خاطر این فکر، طولانیتر شده است، اما من از این موضوع شرمندهام.
پیکانها که در دلم از ناوک تو بود
بردم به زیر خاک بسی یادگار از آن
هوش مصنوعی: تیرهایی که از عشق تو در قلبم نشسته بود، اکنون به زیر خاک بردم و بسیاری از یادگاریهای آن را نیز با خود بردم.
عشقت چو در درون دل و جان قرار یافت
زین رفت عقل و دانش و صبر و قرار از آن
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو در عمق دل و جانم جا گرفت، همهٔ عقل، دانش، صبر و آرامش از من رفت.
دوران چرخ چون نبود بر مراد خود
ای شاهدی مکن گله روزگار از آن
هوش مصنوعی: زندگی همیشه بر وفق مراد و خواستههای ما نمیچرخد، پس ای دوست، نباید از روزگار شکایت کنیم.

شاهدی