گنجور

شمارهٔ ۱۰۱

خواهم که با تو قصه خود در میان نهم
چون بینمت ز شوق گره بر زبان نهم
بر لوح جان نماند گمان و خیال و وهم
از بس که داغ درد تو بر لوح جان نهم
دارم هوای آنکه شوم خاک پای تو
من کز شرف قدم به سر فرقدان نهم
نقش دهان تنگ تو چون آیدم به دل
مهر نگین ختم سلیمان بدان نهم
گر پسته دم زند ز دهان تو باک نیست
مغزش کنم ز غیرت و اندر دهان نهم
جانا بگو که شاهدی از خادمان ماست
کآیم رخ نیاز بر آن خاندان نهم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خواهم که با تو قصه خود در میان نهم
چون بینمت ز شوق گره بر زبان نهم
هوش مصنوعی: می‌خواهم داستانم را با تو به اشتراک بگذارم، زیرا وقتی تو را می‌بینم از خوشحالی زبانم بند می‌آید.
بر لوح جان نماند گمان و خیال و وهم
از بس که داغ درد تو بر لوح جان نهم
هوش مصنوعی: حس و اندیشه‌ای در وجودم باقی نمانده است، زیرا درد تو آن‌چنان عمیق است که در جانم حک شده و جای هیچ تصوری را باقی نگذاشته است.
دارم هوای آنکه شوم خاک پای تو
من کز شرف قدم به سر فرقدان نهم
هوش مصنوعی: همچنان به یاد و آرزوی کسی هستم که دوست دارم خاک پایش شوم، زیرا با قدمش می‌توانم به بالاترین مقام‌ها دست یابم.
نقش دهان تنگ تو چون آیدم به دل
مهر نگین ختم سلیمان بدان نهم
هوش مصنوعی: وقتی به یاد دهان باریک تو می‌افتم، دلم پر از عشق و محبت می‌شود، مانند نگینی که در انگشتری سلیمان قرار دارد.
گر پسته دم زند ز دهان تو باک نیست
مغزش کنم ز غیرت و اندر دهان نهم
هوش مصنوعی: اگر پسته‌ای از دهانت حرفی بزند، نگران نیستم؛ من مغز آن را از غیرت می‌سازم و در دهانت می‌گذارم.
جانا بگو که شاهدی از خادمان ماست
کآیم رخ نیاز بر آن خاندان نهم
هوش مصنوعی: عزیزم، بگو که این شاهدی که تویی، از خدمتگزاران ماست؛ زیرا می‌خواهم با چهره‌ای نیازمند به آن خاندان مراجعه کنم.