بخش ۴ - حکایت
بر جُنَید ابلهی گرفت این دَقْ
که چه داری دلیل هستی حق
پیر دم زد ز عالم ارواح
گفت: اغنی الصّباح عن مصباح
صبح را نیست حاجتی به چراغ
نور خود دارد از چراغ فراغ
همه عالم فروغ نور خور است
چه مجال چراغ مختصر است
مهر در تافت از در و دیوار
ذرّه را با فروغ شمع چه کار
ذرّه بود آنکه از خطاب الست
به جواب «بلی» میان در بست
ذرّه از نور مهر تابان است
هم بدو سوی او شتابان است
رشتۀ مهر تا که بر جان بست
یک زمان از طلب فرو ننشست
در هوا چون فلک از آن اِستاد
که هوا را به زیر پا بنهاد
چون در این کوی پای سر کرد او
دست با مهر در کمر کرد او
تا در این حالت پسندیده
شد سراپای او همه دیده
تن او روی و روی او دیده ست
بودنی بوده، دیدنی دیده ست
او به مطلوب خویشتن برسید
کوری آنکه مینیارد دید
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بر جُنَید ابلهی گرفت این دَقْ
که چه داری دلیل هستی حق
هوش مصنوعی: آدم نادانی از جُنید پرسید که چه چیزی دلیلی بر وجود خداوند است.
پیر دم زد ز عالم ارواح
گفت: اغنی الصّباح عن مصباح
هوش مصنوعی: پیر گفت: صبح خود بهحدی روشن است که نیازی به چراغ ندارد.
صبح را نیست حاجتی به چراغ
نور خود دارد از چراغ فراغ
هوش مصنوعی: صبح به نور خودش احتیاج ندارد و نیازی به چراغ ندارد چون در حجاب شب قرار ندارد و از تاریکی رهایی یافته است.
همه عالم فروغ نور خور است
چه مجال چراغ مختصر است
هوش مصنوعی: تمام جهان روشنیاش از نور خورشید است و جایی برای نور کم و کوچک چراغ نیست.
مهر در تافت از در و دیوار
ذرّه را با فروغ شمع چه کار
هوش مصنوعی: عشق و محبت در فضای اطراف بهقدری قوی و روشن است که نیازی به نور شمع نیست؛ حتی ذرهای کوچک هم نمیتواند در برابر آن قدرت عشق مقاومت کند.
ذرّه بود آنکه از خطاب الست
به جواب «بلی» میان در بست
هوش مصنوعی: کسی که در پاسخ به فرمانی از طرف خداوند در عالم الست، گفت «بله»، فقط یک ذرّه است و در مقابل عظمت و بزرگی خداوند محصور و محدود است.
ذرّه از نور مهر تابان است
هم بدو سوی او شتابان است
هوش مصنوعی: ذرهای از نور خورشید میدرخشد و در عین حال، به سمت او با شتاب حرکت میکند.
رشتۀ مهر تا که بر جان بست
یک زمان از طلب فرو ننشست
هوش مصنوعی: درست است که عشق به جان تعلق میگیرد، اما این عشق به قدری عمیق و قوی است که هیچگاه از جستوجو و طلب آن کم نمیشود.
در هوا چون فلک از آن اِستاد
که هوا را به زیر پا بنهاد
هوش مصنوعی: در آسمان مانند دایرهای بزرگ ایستادهاست، بهگونهای که هوای زیر پا را نادیده گرفته است.
چون در این کوی پای سر کرد او
دست با مهر در کمر کرد او
هوش مصنوعی: وقتی او در این مسیر قدم گذاشت، با دست محبتش آن را به کمر خود بست.
تا در این حالت پسندیده
شد سراپای او همه دیده
هوش مصنوعی: در این حالت زیبا و دلنشین، همه چشمها مجذوب جمال او شدهاند.
تن او روی و روی او دیده ست
بودنی بوده، دیدنی دیده ست
هوش مصنوعی: وجود او مانند رو و چهرهاش، چیزی است که قابل مشاهده است و دیدن آن، تجربهای است که درک میشود.
او به مطلوب خویشتن برسید
کوری آنکه مینیارد دید
هوش مصنوعی: او به خواسته خود دست یافت، بیخبر از آنکه چه کسانی نمیتوانند او را ببینند.