بخش ۸ - تمثیل در بیان ظهور خورشید حقیقت در آیینه کائنات
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
بخش ۸ - تمثیل در بیان ظهور خورشید حقیقت در آیینه کائنات به خوانش رضا
حاشیه ها
dorud be ruh pak hazrat shbestari ta ayene del pak nashavad hazrat haghra natavan did ba sepas arash
با سلام در بیت ز هر یک نقطه زین دور مسلسل هزاران شکل می گردند مشکل در مصراع دوم می گردد نوشته شده است.با تشکر همایون
با درود به روان شیخ شبستری فکر میکنم جسم در بیت اول چشم باشد به معنی بهتر میخورد
ارش جان درود بر جان پاکت پارسی بنویس برادرم
اقای امین کیخای گرامی
همان جسم درست است .
قدما عینک افتابی یا کلیشه رادیو گرافی که نداشتند . کسوف را در اب یا اشیائ میدیدند تا چشمشان صدمه نبیند .
در ضمن خورشید را که نمی توان با چشم دیگر دید .
ان شمس اصل اثیر را باید با چشم دیگر دید .
عدم ایینه هستی است مطلق
کزو پیداست عکس صورت حق
عدم چون گشت هستی را مقابل
درو عکسی شد اندر حال حاصل
یعنی نیستی ایینه هستی مطلق است . هر موجودی برای خود ماهیتی دارد . یکی سنگ است یکی گل . یکی داعشی یکی طالب .
ولی عدم همچون ایینه تصویر ثابتی ندارد . گل و سنگ و داعش و ... همه را انطور که هستند بی اغراق و تغییر نشان می دهد . همه رنگ ها را نشان می دهد ولی الوده به هیچ رنگی نمی شود . عدم ، قابلیت است . هر چه به عدم یعنی باور به ناچیزی نزدیکتر شویم قابلیتمان بیشتر می شود و ایینه درونمان تصاویر بیشتر و دقیقتری را نشان میدهد .
در دنیای ملموس نیز این حقیقت را بکرات می بینیم . انسانهایی که وارد حزب یا فرقه ای خاص می شون مثل کمونیسم یا فراماسون یا داعش ، محدود به یک تعین خاص می شوند . برای خود ماهیت خاصی تعریف می کنند و زندانی ان چارچوب می شوند و از ان چار چوب خارج نمی شوند و خارج از ان تصویری را نمی بینند و درک نمی کنند .
تابلوی مونالیزا هم بر دیوار کسل کننده می شود . ولی ایینه هیچ گاه کسل کننده نمی شود چون هر لحظه تصویر جدیدی از این جهان پویا را نشان می دهد .
شد ان وحدت از این کثرت پدیدار ...
در این مصراع از بمعنای from نیست . بلکه به معنای through است . یعنی کثرت سرچشمه وحدت نیست بلکه واسطه است .
این مطلب در عرفان انگلیسی به گونه ای دیگر امده است great people always know the : greatness is not from them but it's through them !
یکی را چون شمردی گشت بسیار ...
ابن سینا در شفا در تعریف عدد می گوید فقط عدد یک تعریف خاصی دارد و اعداد دیگر را نمی توان مستقل از عدد یک تعریف کرد . هفت همان یک است که هفت بار تکرار شده است !
این بیت شیخ شبستر می گوید این همه کثرات که در جهان هستی می بینیم همان یک است که تکرار شده است . قاعده ای نیز وجود دارد که می گوید الواحد یصدر عنه الا الواحد . یعنی از یک غیر از یک چیز صادر نمی شود .
سلام به همه اساتید محترم
هر جند تقریبا همه ابیات گلشن راز به زیبایی به بیان اسرار پرداخته اند اما مصرع "جهان انسان شدو و انسان جهانی..." توجه ویژه مرا به خود معطوف داشته است. سپاسگذار خواهم شد اگر اساتید محترم در خصوص این مصرع با بیان نظراتشان این حقیر را یاری کنند.
جهان انسان شد و انسان جهانی
از این پاکیزهتر نبود بیانی
من ازین بیت این طور برداشت میکنم: نتیجه همه تکامل و آفرینش جهان انسان است که بلقوه آینه تمام نمای حضرت حق است. و انسان چون مظهر حق و نماینده خداست در درون خود جهانی دارد که هر چه در جهان بیرون هست، در جهان درون هم وجود دارد. این درک این حقیر است که البته که خداوند بهتر میداند. با احترام
سلام همیشه بیدار گرامی
بارها تلاش کردم پاسخ دوستی را که درباره این ابیات پرسیده ام بدهم ولی جگر نکردم .
ابیات بسیار دشواری است .
عدم آیینه عالم عکس و انسان
چو چشم عکس در وی شخص پنهان
تو چشم عکسی و او نور دیده است
به دیده دیده را هرگز که دیده است
جهان انسان شد و انسان جهانی
از این پاکیزهتر نبود بیانی
استادم فرمودند انسان کنایه از مردمک چشم است .
به دهخدا مراجعه کردم .
دیدم معنای مردم برایش آورده است ولی مردمک نه !
بعد یادم افتاد که معادل انگلیسی مردمک pupil است که باید با واژه people خویشاوند باشد .
نام مردمک احتمالا از آن جهت مردمک است که ما میتوانیم در مردمک خود در آیینه تصویر کوچکی از خود ببینیم .
تصویری از آدمیت خودمان .
جهان انسان شد و انسان جهانی احتمالا یعنی همه جهان در مردمک آدمی میگنجد و مردمک استعاره از آدمیست که با همه کوچکی ظرفیت مشاهده و ادراک همه جهان را دارد .
بسم الله الرحمن الرحیم
چو نیکو بنگری در اصل این کار / هم او بیننده هم دیده است و دیدار
چون به اصل این کار ـ که هستی مطلق اوست ـ با دیدۀ دل و نور ایمان نظر شود، عالم و معلوم و علم، و یا به تعبیر دیگر ناظر و منظور و نظر همه او می باشند.
حدیث قدسی این معنی بیان کرد / «فَبی یَسمَع وَبی یُبصِر» عیان کرد
فرمودۀ گذشتۀ نجم الدین را حدیث قدسی، که خداوند می فرماید: «فَبی یَسمَع وَبی یُبصِر»= (به من می شنود، و به من می بیند.) روشن می کند، ولی شخص همه او باید شود، یعنی در نور حضرتش ذوب گردد، تا معنای حدیث در مورد او صدق کند.
خلاصه این که این ابیات در مقام آن است که بگوید اگر به دیدۀ دل و نور ایمان نظر شود، در عالم یکی بیش نیست، اگر چه به اعتبار مرائی و تعینات، کثیر می نماید.
بمنه و کرمه
اگر یک ذره را برگیری از جای / خلل یابد همه عالم سراپای
برای این بیت دو معنا می توان گفت:
اول آن که: نجم الدین بخواهد بگوید که آن چه در عالم به قضای الهی جریان پیدا کرده و به طریق مخصوص خود نهاده شده، اگر به آن دست بخورد، در سراسر عالم خَلل واقع خواهد شد.
دوم: مقصود نجم الدین معنای عرفانی باشد و بخواهد بگوید: اگر ذره ای از موجودات و مظاهر را بخواهی برگیری، چون او سبحانه از هستی مظاهر جدا نیست، برگرفتن آن برگرفتن هستی است، و برگرفتن هستی از عالم، موجب خَلل در همۀ عالم است؛ چرا که او سبحانه با همۀ جهان هستی، و در کنار مظاهرش نبوده و نخواهد بود. به زعم حقیر، این معنا با گفتار گذشته بیشتر سازش دارد.
همه سرگشته و یک جزو از ایشان / برون ننهاده پا از حد امکان
بشر و موجودات دیگر به حساب فقر ذاتی سراپا احتیاجند، و ناچار حالت سرگشتگی به غنی بالذات و اصل هستی ـ که همه چیز به آن ها می دهد و کنار از آن ها نمی باشد ـ دارند، لذا نمی توانند از حد امکانی و احتیاج و نداریِ مطلق، پا بیرون بگذارند.
تعیّن هر یکی را کرده محبوس / به جزویت، ز کلی گشته مأیوس
همه محبوس جهت تعینی می باشند (با آن که تعین جز نیستی چیزی نیست) و از حقیقت خویش و عالم مأیوس و ناامیدند؛ زیرا ذات و صفات و کمالات از تعینات نیست، و افعال هم از لوازم صفات است. بنابراین، برای عالم جز تعین چیزی باقی نمی ماند.
تو گویی دایما در سیر و حبس اند / که پیوسته میان خَلع و لَبس اند
چون با نظر دقیق توجه شود، دیده می شود که ذرات عالم متوجه هستی خود هستند، لذا در سیرند؛ و از طرفی پای بند تعین هستند و لذا در جنبش اند، یعنی از سویی پیوسته جهت تعینی و عدمی را رها کرده و به سوی مقصود و عالم هستی خود رهسپارند، و از سویی دیگر پیوسته متلبس به لباس بشریت و مظهریت می شوند. لذا همه دایما در خلع و لبس اند.
و نیز به معنای دیگر، همۀ عالم در هر آن به حساب افاضۀ فیض الهی در خلع و لبس اند.
عدم آیینه عالم عکس و انسان
چو چشم عکس در وی شخص پنهان
تو چشم عکسی و او نور دیده ست
به دیده دیده را هرگز که دیده ست
عدم _ آیینه
عالم _ عکس
انسان _ چشم عکس
شیخ محمود عدم را به آیینه تشبیه کرده ، جهان را به عکسی که در آیینه عدم افتاده است . عکسی از او . و انسان را به چشم عکس او تشبیه کرده است . که این چشم در درونش عکس کاملی از روی او ( جهان که بر طبق نظریه وحدت وجود با خدا یکیست ) را دارد .
مثل تصویر درون آینه که تصویر کاملی از شخص را در چشمش دارد .
این ابیات از مولانا رمز گشاست :
بود آدم دیده نور قدیم
موی در دیده بود کوه عظیم
گرچه یک مو بد گنه کو جسته بود
لیک آن مو در دو دیده رسته بود
در بیت تو چشم عکسی و او نور دیده ....
میگوید تو چشم آن تصویر از جهان هستی درون آینه ای . و او نوریست که باعث میشود پدیده ابصار روی دهد .
العلم نور ، یقذفه ا... فی قلب من یشاء
و در نیم بیت آخر میگوید با چشم نمیتوان چشم را دید . چشم راست نمیتواند چشم راست یا چپ را ببیند . بلکه این دیدار فقط از طریق آیینه امکان پذیر است .
البته استادم اینگونه میخواند :
به دیده دیده ای را دیده دیده است
یعنی باصر و مبصور و ابصار همه یک چیز واحدند .
دوست عزیزی که میخواهند بیشتر در اینباره بدانند میتوانند آنرا در کتاب beyond faith and infidelity ، ورای کفر و ایمان ، اثر لیونارد لویسون در شرح گلشن راز شیخ محمود شبستری جستجو کنند .
اگر یک ذره را برگیری از جای
خلل یابد همه عالم سراپای
بدین معنی نیست که هیچ تغییری در نظام و روال هستی به دست انسان ممکن نیست مگر در راستای آن نظام؟
پس آیامعجزه که تغییر درین روال است از حیز انتفاع خارج است؟
ایزد جوی گرامی سلام
معلوم است دیگر !
عده ای میگویند غیر ممکن است .
عده ای میگویند اراده و مشیت الهی اگر بر این باشد که نظام را تغییر دهد از طریق واسطه ها این کار را میکند .
سخن شیخ محمود هم صرفنظر از اینکه مقصودش این بود یا نه الزاما حقیقت محض نیست .
او هم یکی از همین دو گروه است .
ولی از شما چه پنهان من هم خیلی دوست داشتم شکافته شدن رود نیل و تبدیل عصا به اژدها را با چشمان خود میدیدم .
چه روزگار هیجان انگیزی بود آن روزها !
البته اینکه من و شما تنها از طریق یک وسیله کوچک از دو گوشه دنیا تبادل اندیشه میکنیم هم معجزه کوچکی نیست .
باعرض سلام و ادب تا آنجایی که بنده می دانم تمام عالم هستی درانسان است وهرچیز که شمامیبینید ودرک می کنید چه خوشایند چه ناراحت کننده همه درخودشما است که شما دردیگران میبینید اسان کلمه عربی = مردمک چشم که خدا وقتی خود رابخواهد ببیند درانسان نگاه می کند چشم عکسی همان آیینه هستی نور خداست الله نور... و دیده انسان که نورحق را آشکارمی کند پس دیده به تنهای نه چیزی را میبیند ونه درک می کند ودرظلمات محض است اما اگر نور دردیده باشد همه چیز آشکار است
بانو روفیای گرامی
درود
این همان است که من و همفکران من به آن معتقد نیستیم همانی که خداوند تاس بازی میکند
اعتقاد من برین است که نظامی موجوداست و هیچ قدرتی توان دخالت و تغییر در آنرا ندارد
این از سردرگمی انسان است که گمان میکند خداوند سررشته را به دست گرفته و هر زمانی صلاح ببیند تغییری در آن میدهد ، چون ما نمیدانیم ، بی خبریم ، برای خودمان داستان میبافیم ، ّقصه میگوییم
ما برای توجیه احتیاج به دستاویز داریم ، چه کسی از خدا بهتر و آسانتر ، خدا خواسته ، تمام
هان تا سررشته ی خرد گم نکنی
با احترام
بنده این جسارتها را میکنم تا امواج خاموش سرکار توفانی شود شاید صدفی و درّ شهواری ما را نصیب شد
بله به قول شما:
اینکه من و شما تنها از طریق یک وسیله کوچک از دو گوشه دنیا تبادل اندیشه میکنیم هم معجزه کوچکی نیست .
بزرگترین معجزه ی تمام دورانهاست ولی معجزه ی با دلیل و منطق
آیا باور کنم شب اول قبر را
آیا باور کنم عیسی رفت آسمان تا دوباره برگردد ؟
میگویند اینها برای خداوند کاری ندارد
راحتترین جواب
سلام جناب ایزد جو اگر صدسال قیل به شما می گفتند یک شی یا وسیله ای به اندازه یک بند انگشت که می توان دریک لحضه چندمیلیون کتاب را درآن جا دادمنطقی بود ؟ پس بنابرین منطقی بودن حرف وسخن به مقدارایمان برخداوند قادر درین جا مشخص می شود اینکه تغیر درجهان آفرینش همه دوگونه است خداند به اعمال ما آگاه است ولی اینگونه نیست که اگرشما مرتکب گناه یا اشتباهی شدی بگوییم خواست خدا بوده یا چون خداخواسته گناهی شامل حال ما نمی شود این جهان کوه است فعل ماندا سوی ما آید نداهاراصدا پس هرعملی که بکنیم به خودما برگشت داده می شود حالا به هرطریقی پس ما قادربه تغیر هستیم وچون خداوند آگاه براعمال ما ست تغییر روشما حس نمی کنید وتغییری پیش نمی آید
درود آقای ایزدجوی گرامی
اقبال لاهوری میگوید :
میان آب و گل خلوت گزیدم
ز افلاطون و فارابی بریدم
نکردم از کسی دریوزه چشم
جهان را جز به چشم خود ندیدم
این یعنی چه دوست عزیز ؟
یعنی ما همه اطلاعات را از محیط میگیریم و در نهایت با چشم خود آن را تفسیر میکنیم .
یعنی فاکتور شخص و individuality یا فردیت اودر این میان چنین نیست که هیچ کاره باشد .
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچکاره نیست
فردیت شما در جهان آفرینش رسمیت دارد . همانطور که اثر انگشت شما .
به شما گوهر بی همتایی عطا شده همانطور که به مسلم گرامی و به من نیز .
این یعنی چه ؟
یعنی شما میتوانید به گونه ای منحصر به فرد نگاه کنید و بیندیشید .
هر چند ما در ویژگیهای کلی شباهتهای اساسی داریم .
ولی تفاوتها رانیز نمیتوان نادیده انگاشت .
نگاه شما شما را یگانه میسازد .
همانطور که نگاه حافظ ، نگاه اقبال ، نگاه فروید ، و نگاه افلاطون ...
آیا کسی میتواند بگوید من این گوهر یگانه را نمیخواهم ؟
و میخواهم دقیقا مثل این یا آن فرد بیندیشم ؟
همه زیبایی زندگی و شکوه رشد و تکامل بشر به همین است .
وگرنه شما تصور کنید دنیایی که در آن همه سنی یا همه مسیحی یا همه شیعه اثناعشری یا همه بودایی یا همه حافظ یا همه مولانا باشند و همه دقیقا نظیر یکدیگر فکر کنند .
براستی دنیای ملال آوریست !!!
مشیت خداوند ، آن هوش برتر ، بر این قرار گرفته که حتی دو نفر نظیر یکدیگر نباشند .
حتی دوقلوهای همسان با فرمول ژنتیکی برابر افکار و سلیقه ها یشان دقیقا یکسان نیست .
میلیاردها کنش و واکنش صورت گرفته تا شما به این نقطه رسیدید .میلیاردهای دیگر نیز در راه است .
شما هر لحظه در حال پویش هستید .
چون کل یوم هو فی شان ، چون او هر روز و هر ثانیه در امر تازه ایست .
من نه تنها به فردیت شما احترام میگزارم بلکه به تغییر شما هم احترام میگزارم .
شاید امروز با عابد و زاهد دوست داشتنی ای ملاقات کنید که آنچنان دل از شما ببرد که بخواهید مانند او باشید .
باز هم حق دارید .
زیاد به خود سخت نگیرید و اندیشه تان را بپرانید تا در فضای بیکران جستجو کند و از آن آزادی ای که خواوند عطایش کرده لذت ببرد .
درود آقای ایزد جوی گرامی
اقبال لاهوری میگوید :
میان آب و گل خلوت گزیدم
ز افلاطون و فارابی بریدم
نکردم از کسی دریوزه چشم
جهان را جز به چشم خود ندیدم
این یعنی چه دوست عزیز ؟
یعنی ما همه اطلاعات را از محیط میگیریم و در نهایت با چشم خود آن را تفسیر میکنیم .
یعنی فاکتور شخص و individuality یا فردیت اودر این میان چنین نیست که هیچ کاره باشد .
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچکاره نیست
فردیت شما در جهان آفرینش رسمیت دارد . همانطور که اثر انگشت شما .
به شما گوهر بی همتایی عطا شده همانطور که به مسلم گرامی و به من نیز .
این یعنی چه ؟
یعنی شما میتوانید به گونه ای منحصر به فرد نگاه کنید و بیندیشید .
هر چند ما در ویژگیهای کلی شباهتهای اساسی داریم .
ولی تفاوتها رانیز نمیتوان نادیده انگاشت .
نگاه شما شما را یگانه میسازد .
همانطور که نگاه حافظ ، نگاه اقبال ، نگاه فروید ، و نگاه افلاطون …
آیا کسی میتواند بگوید من این گوهر یگانه را نمیخواهم ؟
و میخواهم دقیقا مثل این یا آن فرد بیندیشم ؟
همه زیبایی زندگی و شکوه رشد و تکامل بشر به همین است .
وگرنه شما تصور کنید دنیایی که در آن همه سنی یا همه مسیحی یا همه شیعه اثناعشری یا همه بودایی یا همه حافظ یا همه مولانا باشند و همه دقیقا نظیر یکدیگر فکر کنند .
براستی دنیای ملال آوریست !!!
مشیت خداوند ، آن هوش برتر ، بر این قرار گرفته که حتی دو نفر نظیر یکدیگر نباشند .
حتی دوقلوهای همسان با فرمول ژنتیکی برابر افکار و سلیقه ها یشان دقیقا یکسان نیست .
میلیاردها کنش و واکنش صورت گرفته تا شما به این نقطه رسیدید .میلیاردهای دیگر نیز در راه است .
شما هر لحظه در حال پویش هستید .
چون کل یوم هو فی شان ، چون او هر روز و هر ثانیه در امر تازه ایست .
من نه تنها به فردیت شما احترام میگزارم بلکه به تغییر شما هم احترام میگزارم .
شاید امروز با عابد و زاهد دوست داشتنی ای ملاقات کنید که آنچنان دل از شما ببرد که بخواهید مانند او باشید . و.بگویید :
گفت مقصودم تو بودستی نه آن
لیک کار از کا خیزد در جهان
باز هم حق دارید .
شاید من امروز با مسیحی وارسته ای دیدار کنم و بگویم :
ای لقای تو جواب هر سوال
مشکل از تو حل شود بی قیل و قال !
زیاد به خود سخت نگیرید و اندیشه تان را بپرانید تا در فضای بیکران حق جستجو کند و از آن آزادی ای که خداوند عطایش کرده لذت ببرد .
پیوند به وبگاه بیرونی
با سلام دوباره خدمت جناب ایزدجو. ویدیوی در باره قضا و قدر الاهی و اختیار انسان را دیدم که لینک آنرا برای شما کپی کردم. به من برای جواب به بعضی سوالها کمک کرد. با احترام
اگر یک ذره را برگیری از جای
خلل یابد همه عالم سراپای
ایزد جوی کمیاب بلکه نایاب
گمان نمی کنم پاسخ این پرسش آن باشد که فرمودید، که قوانین universal قابل تغییر نیستند، «یک بار گفتم الهی دوستی بر من تاخت که از شما دیگر انتظار مذهبی بازی نداشتم» !!اگر می گفتم universal یحتمل بر من نمی خروشید. Universal همان الهی است!
احتمالا شیخ محمود دارد درباره جایگاه و قدر و منزلت هر ذره در نظام هستی می گوید، مانند اینکه می گویند شکار بی رویه گونه جانوری خاصی کل چرخه حیات را دچار عدم توازن و تعادل خواهد کرد.
درود بر دوستان جان
در هر محدوده و موضوعی، قوانینِ کلی تر و جامع تر، با وسعت یافتن شناخت و آگاهی، نمایان می گردند و به نوبه خود مسائل و پدیده های غیر متعارفی را که با آنها روبرو شده ایم و پیشتر توضیحی بر آن نداشته ایم، روشن می نمایند..
این که این عالم و شاکله ای که ما در آن داریم - به نوعی همانند عالم خواب و رویاهایی که در آن می بینیم - عالمی مجازی ست و نمود و یا عکسی است در رابطه با عالم معنا و حقیقی، بسیاری از پدیده ها و سئوالات و ابهامات اولیه پدید آمده در ذهن را پاسخ داده و می تواند مثالی از یک قانون کلی تر محسوب شود ..
همچون پرسشی که پیشتر در یکی از حاشیه ها مطرح کردم و دوستان لطف نموده، بنا به دیدگاه خود پاسخهایی ارسال نمودند (بسیاری از انسانها در سالهای آغازین زندگی - مثلا در دو سالگی- بدون هیچگونه دخالتی از جانب خود، از این دنیا حذف می شوند.. برای خود آنها چه حسنی داشته؟! و ...)
روفیای گرانمایه
درود بر شما
سپاس که منت گزاردید
ابتدا یاد آوری کنم که مردمک چشم لفظ عامیانه ی مردم چشم است .
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
یا
غلام مردم چشمم که با سیاه دلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
دیگر آنکه دوستان عزیز هر کدام به زعم خود برداشتی دگر گونه از نوشته من کرده اند و جوابی نه چندان مناسب داده .
زنده باشند که از ایشان می آموزم .
می بینم که بر مبنای آموزش و شنیده ها ، باورها دارند ولی نه بر بنیاد تفکر
آنچه قدما بر اعتقاد گفته اند بر مغز حک کرده اند .
لُب کلامم بر جبر و اختیار نبود که چنین بود: هیچ قدرتی قادر به تغییر نظام حاکم بر جهان نیست . اگر پروانه ای در خراسان بال گشود و اثرش در سوئد کشف شد جزئی ازین نظام است . انسان در تنگنای نادانی برای خود داستان می بافد ، خدا را دستاویز میگیرد تا جواب پیدا کند . نام خداوند توجیه گر خوبیست ، مَفر است . من فهم نمی کنم این نام را از کجا پیدا کرده اند که هر چه هست به او نسبت می دهند ؟ ، به فرمایش شما { یونیورس}{الهی}، که بر همین نکته انتقاد دارم ، تا وقت دگر
همیشه مخصوصاً شما را می خوانم ، نه کمیاب و نه نایابم ، بخوان تا بیایم .
سرخوش باشید
گفتاورد:
"اسفند، سپندارمذ ، یاد زادن و بازگشت به چرخه جاید کیهان است، که از آن به روزگار، فلک، سرنوشت .....و چون به فرجام نادانسته هامان می رسیم " خدا " یاد می کنیم."
چِرخه جاوید کیهان
درود بر دوستان جان
سالها پیش موشّح کوتاهی نوشته بودم که بی مناسبت ندیدم به همراه تبریک از راه رسیدن عطر و بوی بهار، به دوستان عزیز تقدیم کنم:
شد فصل بهاران، گل آمده خندان
ابر از سر شادی، هر سو شده گریان
قمری و قناری در شور و نشاطند
بلبل ز سر شوق سرمست و غزلخوان
آواز پرستو، آهنگ تلاش است
طی گشته زمستان، شادی تو دهقان
یزدان ز سر لطف آراسته دنیا
زیبا و دل انگیز تا سر حد امکان
قانون طبیعت بنگر تو به دقت
تا فاش ببینی جان در بر جانان ..
امیدوارم سالی سرشار از نیکویی، معرفت، عشق و همه دوستی پشت سر گذاشته باشید و این همه توشه راهتان باشد برای بهروزی و حضوری کامل تر نزد محبوب...
ایزد جو جان درود
نخست این که گمان می کنم تا کنون دانسته باشید که بنده نیز به حاکم بودن قوانین لایتغیر ایمان دارم. چه کسی را زهره انکار قانون جاذبه و قاعده no pain no gain است؟
ولی این بیت گویی به این حکمرانی قوانین هستی نمی پردازد، بلکه به اهمیت و جایگاه هر ذره در جهان هستی اشارت دارد.
دو دیگر ریشه آن استفاده ابزاری بشر از نام خدا که گویی خاطر مبارک را آزرده می سازد، در این توضیح مصطفی ملکیان نهفته است!
« فرض کنید کسی یک سرشماری و آمار از موجودات جهان هستی تهیه کند. بعد به او بگویید خدا را فعلاً در آن سرشماری راه ندهید و کنار بگذارید و به بقیه بپردازید. فرض کنیم آن شخص سرشماری را انجام داد و آمد و گفت: تعداد موجودات جهان هستی n عدد بودند. بعد به او بگویید: خدا را هم اضافه کن. اگر گفت حالا که خدا را هم اضافه میکنم تعداد موجودات هستیn + 1 میشود، در این صورت معلوم میشود او خدا را هم یکی از موجودات جهان هستی میداند چرا که وقتی او را به حساب نیاوردیم تعداد موجودات n تا بودند و با محاسبه خدا شدند n + 1. این یعنی خدای متشخص؛ اما چنانچه او بگوید اگر خدا را هم به حساب بیاوریم تعداد موجودات هستی همان عددn است، به خدای غیر متشخص قائل است. »
بنده جزو دسته دوم هستم. وقتی میگویم universe مقصودم کل جهان هستی از ابر کهکشانها تا ریز ذرات است. خدای من بیرون از این مجموعه نیست بلکه در حال حاضر چیزی غیر از این برایم قابل درک نیست و من به چیزی که قابل درک نیست نیز باور ندارم.
ولی از آنجا که از سیاهچاله هایی که میلیونها سال نوری از زمین فاصله دارند تا کوارک ها بر کیفیت و کمیت هستی من تاثیر می گذارند من همه آنها را مجری مشیت الهی بلکه خود الاه می دانم.
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود
از محبت دردها صافی شود
از محبت دردها شافی شود
از محبت مرده زنده میکنند
از محبت شاه بنده میکنند
این محبت هم نتیجهٔ دانشست
کی گزافه بر چنین تختی نشست
مرادم از ذکر این ابیات خاطرنشان شدن اهمیت بیت آخر است.
محبت در سایه دانش و شناخت و معرفت پدید می آید، تا کسی یا چیزی برای ما به هیچ عنوان قابل تجسم و تصور نباشد پیدایی محبت نسبت به او غیر ممکن است.
آنجا که امام علی می گوید من خدایی را که نبینم نمی پرستم، نمی خواهد بگویم من خدای متشخص و دارای هویتی را می بینم که شما قادر به دیدن آن نیستید، دلتان بسوزد!
بلکه می خواهد بگوید خدای احترام برانگیز و قابل ستایش و قابل پرستش، قابل درک و قابل فهم نیز هست!!
بنده حاشیه های دوستان رو مطالعه کردم مطالب ارزشمندی بود
لکن معانی هرگز اندر حرف ناید
ک بحر قلزم اندر ظرف ناید
چو ما از حرف خود در تنگناییم
چرا چیزی دگر بر وی فزاییم ؟
خاطرم هست گ هانری برگسن هم بیان رسایی در ناتوانی الفاظ در بیان معنای هستی آورده بود ، در همان فصل پایانی سیر حکمت در اروپا
نقصی در بیان دوستان پدیدار بود . برای فهم معنا باید معنا را لمس کرد ، بازی با الفاظ برای فردی ک تا بحال شیرینی لمس معانی را حس نکرده ثمری ندارد ، درست مثل این ک بخواهید از شیرینی عسل وحشی برای کسی ک حتی شیرینی شکر را حس نکرده تعریف کنید ، وحدت ، خدا ، هستی و مفاهیمی ازین دست تا بمانند شیرینی عسل ملموس نشوند قابل فهم و تکلم نیستند . بنده مطالعه و حرکت با مثل کتاب منازل السائرین را برای فهم امثال این ابعاد لابد منه می یابم
درود بر دوستان
لطفا یک معنی از این شعر اگر کسی اطلاع دارد در حاشیه بنویسد
عدم آینه عالم عکس و انسان چو چشم عکس در وی شخص پنهان
عدم به معنای فضای خالی از ماده یا انرژی یا نور هست که بیشتر جهان رو تشکیل داده و عالم عکس به منظور بازتاب نور حق یا بهتر بگیم بازتاب نوری که حامل دیتا هست و عناصر رو به وجود میاره،که این دیتا همان آگاهی حقیقی یا حق یا انسان کامل یا عقل اول یا پیر یا قطب است،همه به یک معنی است،هو در ابتدا یه سایت یا فضایی ایجاد میکنه به اسم عدم و سپس عقل اول یعنی روح کل عالم آگاهی و دیتای کل عالم در این فضا بازتاب میشه و تا عدم نباشه ماده نمیتواند وجود داشته باشد.و انسان آفریده شده تا جمال جانان یا هو را ببیند ،خداوند انسان را آفرید تا خود را بنگرد به همین دلیل انسان چشم این عالم است که در وی شخصی پنهان است و آن شخص همان بیننده یعنی خداوند است.
لطفا فایل صوتیشو بزارین یا یکی از دوستان محبت کنه تو تلگرام فایل صوتیشو برام بفرسته.
Rahinraha@
ممنون
این دقیقا همان نظریه آشوب یا اثر پروانه ای butterfly effect است که به این زیبایی در سال های دور بیان شده است. روح شون شاد
جهان انسان شد وانسان جهانی ....اشاره به کالبد روح جمعی انسان دارد انسان بی نهایت کالبد دارد کالبد فیزیکی وکالبد روانی وکالبد ذهنی وکالبد اختری و...وآخرینش کالبد روح جمعی است وبه این طریق است انسان با کل جهان وهستی میتواند یکی شود وهمه را در خود ببینید وخودرا در تمام هستی متبلور ومتجلی بیندواین میسر نشود مگر با درک تن واحده ودرک اناالحق ...یاحق
میتوان گفت در این خلسه که مارا چه کسی؟
با چنین دیده کجا دید که دنیا چه بسی
دید را با چه جهانی که شود دیدو نگر
با چنین دید مگر میشود اینگونه نگر
شعر سلیمی
تمثیل (شرح ابیات از 131 تا ۱۶۵)
131 اگر خواهی که بینی چشمه خور
ترا حاجت فتد با جرم (جسم) دیگر
اگر جسمی خیلی نورانی باشد وغایت روشنایی آن مانع ادراکش شود تا چیزی دیگر میان بیننده وآن شیئی نورانی حاجب نگردد، رؤیت آن شیئی ممکن نیست. پس معنی بیت چنین خواهد بود: اگر می خواهی آفتاب را ببینی بالضروره محتاج به جرم دیگری هستی، مانند آئینه که منعکس کننده آفتاب باشد و تابش نور آفتاب در آن آئینه تقلیل یابد و ادراک آن میسر گردد.
132 چو چشم سر ندارد طاقت و تاب
توان خورشید تابان دید در آب
این بیت نیز با عبارتی دیگر مفهوم بیت بالایی را دارد. چون چشم سر یا چشم ظاهر تاب و توان دیدن خورشید را ندارد پس آفتاب را در جرم صیقلی مثل آب می توان دید چون بازتابِشِ نورِ آفتاب درآب کمتر از تابش مستقیم آن است.
133 از او چون روشنی کمتر نماید
در ادراک تو حالی می فزاید
چون روشنی آفتاب درآب کمتر است در ادراک تو این قلت روشنی حالی یعنی کیفیتی ایجاد می کند که به آسانی وجود خورشید را می توانی درک کنی.
134 عدم آئینۀ هستی است مطلق
کزو پیداست عکس تابش حق
هم چنانکه دیدۀ ظاهر، طاقت رؤیت و ادراک آفتاب را ندارد و برای دیدن آن جسم صیقلی، آئینه لازم است که با انعکاس نور آفتاب درآن جسم صیقلی، چشم انسان به طور غیر مستقیم آن را ببیند به همان ترتیب برای دیدن هستی مطلق نیز که نور مطلق است باید چیزی باشد که اشراق نور مطلق درآن کمتر نماید تا چشم دل توان رویت آن را داشته باشد. آئینه ای که در مقابل هستی مطلق قرار گرفته، عدم است که درآن انعکاس تابش حق هویدا می شود.
لازم است توضیح دهیم عدمی که آئینه وجود حق هست؛ عبارت از اعیان ممکنات است که حکماءآن را ماهیت می نامند وعرفا به آن اعیان ثابته می گویند. نقش عدم در مقابل هستی مطلق مانند آئینه درمقابل آفتاب است همانگونه که هر عکسی در آئینه منعکس می شود از کیفیت وکمیت آئینه تبعیت می کند یعنی درآئینة کج تصویر کج و بر همین قیاس اشکال دیگر آئینه درتصویر اثر می گذارد، درصورتیکه ماهیت حقیقی شیئی یک چیز بیشتر نیست. آئینة عدم نیز درمقابل هستی مطلق همین نقش را دارد. یعنی هستی مطلق یکی بیش نیست و اختلاف تصاویر، به نقش آئینة عدم مربوط است. از طرف دیگر خود آئینه مرئی نیست و آنچه می بینی تصویری است که در آئینه می افتد. هیچ وقت نمی گویند آئینه، آن تصویر است بلکه می گویند آئینه سبب ظهور آن تصویر شده است. اعیان ثابته نیز که صور علمیه حقند حکم آئینه را دارند که وجود حق به احکام ایشان ظاهر شده است.گر چه آن اعیان پس از تابش انوار حق ظاهراً موجود شده اند درصورتیکه در واقعیت اعیان مثل همان آئینه هستند و بر عدمیت خود باقی می باشند و آنچه موجود حقیقی است، خود وجود حق است. به عبارتی دیگر تا زمانی که انوار وجود حق بر آن آئینۀ عدم تابش نیافته هیچ تصویری درآن نیست وآن کماکان عدم است.
135 عدم چون گشت هستی را مقابل
در او عکسی شد اندر حال حاصل
عدم یعنی اعیان ثابته که حکم آئینه را دارد وقتی مقابل هستی یعنی وجود حقیقی قرار گرفت، در آن حال یعنی در همان زمان انعکاسی در او حاصل شد و آن وجود حقیقی که یکی بیشتر نیست به علت اختلاف در قابلیت های آن آئینه به ظهورات مختلفه ظاهر گشت و در واقع تجلی یک حقیقت به علت اختلاف درآئینه و به مقتضای آن به صورت مظاهر غیر متناهی درآمد.
136 شد آن وحدت از این کثرت پدیدار
یکی را چون شمردی گشت بسیار
مراد از کثرت دراین بیت، کثرتِ قابلیت های آن آئینه یعنی اعیان ثابته است. در واقع آن وحدت حقیقی به علت کثرتِ مرایای اعیان ثابته و به مقتضای شئونات این آئینه به صورت های مختلفی تجلی می کند، درحالیکه حقیقت یکی بیش نیست که به صورت کثرت پدیدار می گردد.
شیخ دراین جا مثالی از اعداد می زند و می گوید هر عدد از اعداد بی نهایت، تکرار همان عدد یک است.
137 عدد گرچه یکی دارد بدایت
ولیکن نبودش هرگز نهایت
بدایت و مبدأ تمام اعداد واحد است. هر عددی درواقع تکرار واحد درآن عدداست. مثلا درعدد یک، واحد یک بار و در دو، دو بار و الی غیرالنهایه دراعداد بی نهایت واحد، بی نهایت تکرار شده است، بنابراین نهایتی بر اعداد نیست به همین ترتیب برای ظهورات الهی نیز نهایتی متصور نیست.
ذات حق دوست دارد که شناخته شود وشناخته شدن حاصل نمی شود مگر به رؤیت، رؤیت نیز حاصل نمی شود مگر به ایجاد عالم و شناخت کامل وقتی حاصل می شود که ذات حق به جمیع شئونات تجلی نماید و چون شئونات ذاتیه حق لاینحصر است بنابراین دوام ظهورات الهی نیز الی غیر النهایه خواهد بود و این سِرّ آفریدگاری حق است که علی الدّوام و الی غیرالنهایه وابدالاباد ادامه دارد. همان گونه که اعداد پایانی ندارد برای آفرینش حق نیز پایانی متصور نیست.
138 عدم در ذات خود چون بود صافی
از او با ظاهر آمد گنج مخفی
عدم یعنی اعیان ثابته درذات خود از هستی خالی و به صفات نیستی متصف بود. درعدم مذکور، هستی مطلق که گنج مخفی بود تجلی نمود وبه ظهور رسید.
139 حدیث کنت کنزاً را (رو) فروخوان
که تا پیدا ببینی گنج پنهان
این بیت اشاره به این حدیث است.
«کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن اُعرف فخلقتُ الخلق لکَی اُعرف» من یک گنج مخفی بودم، دوست داشتم شناخته شوم پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم. ذات حق که هستی مطلق است در کمال نوریت خود مخفی بود و ظهور کل او موقوف به تجلی شهودی او بود که آن نیز عبارت است از ظهور او به صورت اعیان ثابته که در این حدیث به عنوان گنج پنهان تعبیر شده است.
140 عدم آئینه، عالم عکس و انسان
چو چشم عکس، در وی شخص پنهان
عالَم از نظر لغوی به معنی اسم چیزی است که به آن چیز دیگری معلوم شود. از آن جهت که به وسیله عالم، وجود حق معلوم می شود به آن عالم گفته اند.
در ابیات قبلی توضیح داده شد که عدم یعنی اعیان ثابته حکم آئینه را دارند. آئینه نیز ذاتاً عدم است. آنچه در آئینه دیده می شود تصویری از یک حقیقت است. شیخ می فرماید: عالم همان تصویر از وجود حق است که در این آئینه انعکاس یافته است. نظر بر اینکه انسان عصاره و کمال این عالم است اگر عالم را که انعکاسی از حق در این آئینه است به انسان تشبیه کنیم خود انسان نیز چشم این عکس خواهد بود. و حق نیز که به منزلۀ شخص نگرنده به آئینه است، در چشم عکس پنهان است.
141 تو چشم عکسی و او نور دیده است
به دیده دیده ای را دیده دیده است
عالم عکس وجود حق در آینۀ عدم است و انسان نیز چشم این عکس است و حق نور این چشم است.
وقتی شخصی به آئینه ای می نگرد عکس آن شخص در آئینه می افتد بنابر این هر چه در نگرنده هست در عکسی هم که از اودر آئینه افتاده است باید باشد. نگرنده اصلی را چشمی است پس صورت موجود او در آئینه یعنی عکس او هم چشمی دارد. در چشم اصلی یعنی دیدۀ نگرنده، تمامِ صورتِ عکسِ موجود در آئینه نقش بسته است پس به همان ترتیب در چشم عکس نیز، تمام نگرنده از جمله چشم او و نقشی که در چشم اوست نیز نقش بسته است. اما چنانکه در بیت قبل گفته شد این نقش پنهان است. در مصرع دوم چهار بار کلمۀ دیده بکار رفته است. مراد از دیدۀ اول انسان است که جزیی از عکس عالمی است که در آئینه افتاده است. مراد از دیدۀ سوم دیدۀ حق است و مراد از دیدۀ دوم نقش پنهانی است که در بالا توضیح داده شد و مراد از دیدۀ چهارم فعل دیدن است پس معنی مصرع دوم چنین خواهد بود:
یعنی به واسطۀ انسان، دیدۀ حق، حق را دیده و خود بخود نگرندۀ خودی خود است. به عبارتی زیباتر، خداوند جمال خود را با جشم انسان نظاره می کند. که مصداق آن این بیت است:
«به چشم من چو تویی بر جمال خود نگران چرا جمال خود از من همی کنی پنهان»
142 جهان انسان شد و انسان جهانی
از این پاکیزه تر نبود بیانی
جهان با انسان، انسان کبیر شده است و انسان هم که خلاصۀ همه ممکنات است جهانی است. حق در انسان ظاهر گشته و چنانچه در بیت قبل توضیح داده شد، انسان دیدۀ حق شده است و در واقع خداوند با دیدۀ خود، خود را مشاهده نموده است.
خلاصۀ سخن اینکه انسان مظهر جامع اسم الله است. همانگونه که اسم الله مشتمل بر جمیع اسماء الهیه است انسان نیز که مظهر این اسم است شامل جمیع مراتب عالم است. تمام حقایق عالم مظهر حقیقت انسان هستند. به همین جهت است که مجموع عالم مفصل را انسان کبیر می نامند. زیرا حقیقت انسان است که به صورت همۀ عالم ظاهر گشته و انسان نیز به سبب همین جامعیت است که خلیفه الله گردیده است.
143 چو نیکو بنگری در اصل این کار
هم او بیننده هم دیده است و دیدار
مراد از اصل این کار، هستی مطلق حق است که غیر او موجود نیست. شیخ می فرماید: اگر به اصل این کار نیکو بنگری ، خواهی دید که غیر از حق چیز دیگری نیست. بیننده یا نگرنده که خود همان حق است و دیده که مراد، انسان است و دیدار که مراد، عکس حق در آئینه است یا همان اعیان ثابته می باشد همه یکی هستند. حق است که به جمیع صور تجلی نموده است. چه در تجلی اول که به صورت اعیان ثابته است و چه در تجلی های بعدی که به صورت شهودی است.
144 حدیث قدسی این معنی بیان کرد
فبی یسمع و بی یبصر بیان کرد
حدیث قدسی، حدیثی است که بی واسطه از حق به پیغمبر فرود آمده است. در این بیت به این حدیث قدسی اشاره شده است.
«لاَ یَزَالُ اَلْعَبْدُ یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ وَ اَلْعِبَادَاتِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ اَلَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ اَلَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ اَلَّتِی یَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ اَلَّتِی یَمْشِی بِهَا».
معنی: بنده پیوسته با نوافل بسوی من تعبد میجوید تا اینکه دوستش میدارم وچون دوستش داشتم گوش او می شوم که با آن میشنود وچشم او میشوم که با آن میبیند و دستش می شوم که با آن چنگ میزند وپای او میشوم که با آن راه می رود.
145 جهان را سر بسر آئینه ای دان
به هر یک ذره ای صد مهر تابان
کل جهان مثال آئینه ای است که حق به تمامت وجود در آن آئینه نمود پیدا کرده است. هر ذره از این عالم نیز باز آئینه ای است که حق به یک وجهی از وجوه اسمایی در آن منعکس شده است. به عبارت دیگر هر ذره صورت اسمی از اسماء الهیه است. چون هر اسمی از اسماء متصف به جمیع اسماء است زیرا تمام اسماء در ذات احدیت متحدند. فقط از نظر خصوصیات صفات، ممتازند. به عبارت روشن تر در هر چیز همه چیز باشد، چنانچه در خردلی تمامیت موجودات به حقیقت هست. به همین تعبیر است که عارف در هر شیئی مشاهدۀ همۀ اشیاء می کند. پس معنی بیت چنین خواهد بود:
جهان سر بسر آئینه وجود حق است و حق مفصلاً در این آئینه ظاهر گشته است. درون هر ذره صد مهر تابان مخفی است. جون وجود حق واحد است و امکان تجزی ندارد و تمام کمالات تابع این وجود است بنابر این آسمان و کواکب مظهر این حقیقت هستند. هر ذره نیز مظهر همان حقیقت است. مراداز کلمۀ صد محدود نمودن قدرت خدا به عدد صد نیست، بلکه مراد، کثرت است.
146 اگر یک قطره را دل بر شکافی
برون آید از آن صد بحر صافی
اگر دل قطره ای شکافته شود تا هر چه در باطن او مخفی است، ظاهر گردد و تعین قطره برخیزد و از قید خودی وارهد با وجود اینکه قطره جزء کوچکی از دریاست از آن قطره صد هزار و بی شمار بحر صافی بیرون می آید. زیرا که حقیقت یک قطره مشتمل بر تمام دریاها است. بکار بردن کلمۀ صافی در این بیت بسیار ظریف و زیباست. چون هر کدورت و نقص، ناشی از تعین است و چون قطره ای شکافتـــه شـود و تعین از بین بـرود، کدورت نیز از بین می رود و در آن صورت هر چه می بینی صافی است.
147 به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست
هزاران آدم اندر وی هویداست
خاک مثلی اعلای پستی است و آدم نیز خلاصه موجودات و اشرف کاینات است با وجود این بُعد و فاصلۀ مقام با یکدیگر، اگر نیکو بنگری و به حقیقت نگاه کنی، خواهی دید که هزاران آدم در هر جزوی از اجزای خاک هویداست. چون حقیقت همه چنانچه گفته شد یکی است و همان یک حقیقت است که در صورت همه به صورت تفاوت قابلیت ها و استعدادها ظهور یافته است.
148 به اعضا پشه ای هم چند پیل است
در اسماء قطره ای مانند نیل است
این بیت نیز مثال دیگری است که هر یک از ذرات وجود مشتمل بر جملۀ مراتب موجودات است و صورت خاص از اسماء الهی است. اسماء همگی از وجهی که ناظر به ذات هستند متحدند و یک حقیقت واحد دارند. پشه با همۀ خردی و کوچکی و پیل با همۀ بزرگی از نظر اعضا مثل هم هستند و قطره نیز با وجود کوچکی که در مقابل رود نیل بسیار کوچک است هر دو مثل هم هستند. در واقع حقیقت همۀ اشیاء یک چیز است و هر چه کل دارد، جزو هم دارد.
149 درون حبه ای صد خرمن آمد
جهانی در دل یک ارزن آمد
باز اشاره به موضوع قبلی است و می فرماید: حقیقت یک دانه و صد خرمن یکی است. آن یک حبه حقیقتاً مشتمل بر جمیع جزویات عالم است. هم چنین فرموده که جهانی در دل یک ارزن آمد، یعنی در دل یک ارزن جهانی نهفته است. در واقع تعیّن حبه و ارزن، حصار و پردۀ حقیقت ایشان است و آنچه بالقوه دارند نمی گذارد که بالفعل درآیند.
150 به پر پشه ای در، جای جانی
درون نقطۀ چشم، آسمانی
جان همۀ اشیاء حقیقت حق است. پر پشه نیز از فیض کامل او خالی نیست و مظهر همان حقیقت است و پر پشه نیز بالقوه مشتمل بر همه است. وقتی این حقیقت ظاهر گردد که از قید تعیّن خلاص گردد.
مردمک چشم نیز با همۀ خُردی به واسطۀ قابلیتی که دارد، جرم بزرگ آسمانی در او گنجیده است. حق را در همۀ ذرات ظهور است و حقیقت همه اوست.
151 بدان خردی که آمد حبۀ دل
خداوند دو عالم راست مَنزِل
قدما عقیده داشتند که در درون دل، نقطه خون سیاهی وجود دارد که اصل حیات است و از آن، حیات و فیض بر جمیع اعضاء می رسد و حال شیخ می فرماید: آن حبۀ دل با آن خُردی و کوچکی که دارد، محل ظهور عظمت و کبریایی حق است. هیچ مرتبه ای از وجود، وسعت گنجایی آن حضرت را ندارد مگر دل انسان کامل.
152 در او در، جمع گشته هر دو عالم
گهی ابلیس گردد گاه آدم
مراد از دو عالم در این بیت حقایق مراتب ظاهره و باطنه است. که در دل انسان جمع گشته است. تمام اسماء متقابله الهی یعنی اسماء جلالی و اسماء جمالی در دل انسان بر حسب قابلیت ظهور یافته است. گاهی برحسب حکم غلبۀ اسماء جلالی، دل انسان ابلیس می گردد و گاهی بر حسب غلبۀ اسماء جمالی، دل انسان آدم می گردد و دل انسان همیشه بر یک حال نیست. هر دم در عالمی و هر لحظه به صفتی و شأنی روی می نماید.
153 ببین عالم همه در هم سرشته
ملک در دیو و شیطان در فرشته
شیخ می فرماید: نگاه کن و ببین همۀ عالم در هم سرشته است. چنانچه در دیو، ملک است و بر عکس با هر فرشته، شیطانی همراه است. در عالم آفاق و انفس، عقل، نفس، روح و طبیعت همه بر یکدیگر منطبقند و از هم انفکاک ندارند. در حقیقت این همه از مقتضیات ذات الهی نیز مستجمع اسماء جلالی و جمالی است. خداوند به مقتضای حُبّ ظهور به همۀ شئونات تجلی می کند. هر اسمی نیز از روی اتحاد ذاتی مشتمل بر جمیع اسماء است. به عبارتی دیگر هر چه در وجود است، همه عین کمال است.
154 همه با هم به هم چو دانه و بر
ز کافر مؤمن و مؤمن ز کافر
شیخ می فرماید: اگر همۀ عالم را با هم نسبت بدهی، خواهی دید که همه با هم مرتبطند، ماننــد ارتباط دانه و بر. در این بیت مــراد از بر حاصلی است که از کاشت دانه یا تخــم حاصل می شود. خیر و شر، نفع و ضرر با هم مرتبط هستند و سبب کمال یکدیگرند. خار موجب لطافت گل است و گل سبب وجود خار. از غایت ارتباط، از کافر، مؤمن حاصل می شود و از مؤمن، کافر حاصل می گردد. از نوح پیغمبر، فرزند کافر و از آزر بت تراش، ابراهیم پیغمبر حاصل می شود. خلاصه سخن این است مسایلی را که به عنوان اضداد می شناسیم با هم مرتبط و حاصل و محصول همدیگرند. از عقل، نفس از نفس، اجسام لطیفه از لطایف، کثایف از بسایط، مرکبات و انتهای مرکبات انسان است که کاملترین و خلاصۀ موجودات است، حاصل می شود.
155 به هم جمع آمده در نقطۀ خال
همه دور زمان روز و مه و سال
مراد از نقطه خال، حضرت الهیه است به حسب امتداد معنوی که در ظهور با آن حضرت ملاحظه می شود، آن را «آن دایم» یا «وقت دائم» می گویند. او به حسب مرتبه، نهایت غیب مطلق و بدایت شهادت مطلق است. آثار و احکام او در شهادت و خروج از قوه به فعل که به گذشته و آینده تعبیر می شود به هم جمع آمده است. به عبارت روشن تر ما اینگونه تعبیر می کنیم چیزی که بالقوه است، گذشته و سابقۀ چیزی است که به فعل در می آید و چیزی که به فعل درآمد، آیندۀ چیزی است که قبلاً به صورت بالقوه بوده است، در صورتیکه در محضر خداوند چنین آینده و گذشته ای وجود ندارد و همه چیز بدون تقدم و تأخر در آن نقطه خال جمع هستند. همه دور زمان یعنی روز، ماه، سال، گذشته و آینده از ازل تا به ابد با هم جمع هستند. هم چنانکه ازلیات معلوم آن حضرت است ابدیات نیز معلوم اوست و بر آن حضرت به سبب تقدم و تأخری که دارند تفاوتی نیست.
مراد از دور نیز حرکت فلک و کواکب است از مبدأ معینی و رسیدن آن به آن نقطه معین. هر کدام از کواکب دارای دور خاص هستند. مانند حرکت زمین به دور خورشید یا حرکت ماه به دور زمین که هر کدام دور معینی دارند و علی هذا القیاس برای کواکب دیگر. ولی باید دانست همۀ این ها نقوش امتداد حضرت الهی هستند و احکام علم قدیم اوست که با تغیرات این نقوش ظاهر، از مرتبۀ علم به عین می آیند. این تغیرات در حریم عزت آن حضرت راه نمی یابد و او دایماً و سرمداً بر یک حال است. اول و آخر و ظاهر و باطن او یکی است.
156 ازل عین ابد افتاده با هم
نزول عیسی و ایجاد آدم
ازل، عبارت است از اولیتی که شروع آن از عدم باشد و ابد، مقابل ازل است و عبارت از آخریتی که اختتام آن به عدم است. پس هر فردی از افراد موجودات دارای ازلیتی و ابدیتی هستند. ازلیت هر فرد به اعتبار عین ثابتۀ اوست که در علم خداوند است و ابدیت او به اعتبار وجود عینی یا خارجی اوست.
در حضرت الهی، ازل و ابد یعنی اولیت و آخریت اشیاء موجوده با هم اند و در علم او مساویند. ازل و ابد در وجود او متحد است و از حیث ظهور و حضور بین ازل و ابد هیچ تفاوتی نیست و تمام وقایع، دفعه واحده در آن حضرت حاضرند. به عنوان مثال ایجاد آدم و نزول عیسی با همند و معلومیت یکی سابق بر دیگری نیست.
157 ز هر یک نقطه زین دور مسلسل
هزاران شکل می گردد مشکّل
در توضیحاتی که در شرح بیت دوم و سوم داده شد بیان گردید که تجلیات ذات احدیت حرکتی از او به طرف ممکنات که آن یک سیر نزولی است و آن را قوس نزولی می گویند و گفته شد آخرین درجۀ این تنزل، کاملترین موجودات یعنی انسان است. برعکس آن حرکتی است از پایین به بالا و به طرف ذات احدیت که آن را قوس صعودی گویند. در بیت های بعدی توضیح داده شد که این آمد و شد مستمر است . استمرار این آمد و شد دور مسلسل را تشکیل می دهد که در این بیت به آن اشاره رفته است. در هر کدام از خطوط نزولی و صعودی نقاط بی شماری وجود دارد و هر مرتبه ای از مراتب موجودات در یک نقطه قرار دارند و هر نقطه از آن مراتب بر حسب کلیتی که دارند مشتمل بر بی نهایت جزویات هستند. بنابراین از هر یک، هزاران شکل مشکّل می گردد. به عنوان مثال انسان که در آخرین نقطۀ این قوس نزولی است اشخاص و افراد او را حصر نمی توان کرد و شکل ها از زمان آدم وجود داشته و خواهد داشت. بنابر این در این دور مسلسل، ذات الهی به مقتضای حب ظهور و اظهار به صورت شئونات مختلفه غیر متناهیه از مرتبه علم به عین می آید و باز عود حاصل می شود.
158 ز هر یک نقطه دوری گشته دایر
هم او مرکز هم او در دور سایر
می دانیم بازگشت هر شیئی به اصل خود تواند بود پس عقول و نفوس جزویه که پرتو نور عقل و نفس کل هستند، بازگشتشان نیز به عقل و نفس کل می باشد. موالید که از عناصر هستند بعد از انحلال ترکیب، بازگشتِ آن ها به اصلِ خودشان می باشد. بطور کلی از رجوع اسماء کلیه دایره ای متصور می شود که در این بیت دور سایر تعبیر شده است. چون همه اشیاء متناهیه دایر به اسماء هستند و اسماء نیز به ذات، واحد هستند بنابر این مرکز این دوایرغیر متناهیه ذات احدیت است. هم چنانکه دور سایر نیز غیر از او نیست پس هر چه هست، ذات احدیت است چون غیراز او موجودی نیست.
159 اگر یک ذره را برگیری از جای
خلل یابد همه عالم سراپای
این بیت را به سه نوع می توان تفسیر کرد.
1- به مقتضای علم ازلی ترتُّب موجودات بر یکدیگر براساس رابطۀ تأثیر و تأثر و رابطه عِلّی و معلولی است. هر موجودی در هر مرتبه ای باشد نسبت به مافوق خود معلول و نسبت به ما تحت خود علت می باشد و چون علت من کل الوجوه جز ذات احدیت ومعلولیت مطــلق جز انسان نیست اگــر یک ذره را منهـدم کنی سبب انهـدام کل عالم می شود چون قاعده هست که هر وقت معلول واحد باشد عدم آن مستلزم عدم تمام علل و معلولاتست.
2- در ابیات قبل (بیت 145 و 146) توضیح داده شد حقیقت یکذره از عالم و مجموع عالم، شیئی واحد است، بنابر این اگر حقیقت یکذره معدوم شود. حقیقت همه عالم معدوم شده است.
3- مجموع اجزاء عالم و نیروهای جاذبه و دافعه حاکم بر آن، در نظام عالم، نظم خاصی را ایجاد کرده است اگر یک ذره را از این نظام حذف کنی، مسلماً سبب بهم خوردن و اختلال در نظم موجود می شود.
160 همه سر گشته و یک جزو از ایشان
برون ننهاده پا از حد امکان
سبب ایجاد عالم، حُبّ ذات الهی برای ظهور است به مصداق حدیث «کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن اعرف ...» بنابر این در هر ذرۀ آن، محبت ساری است و همه عالم سرگشته و حیرت زدۀ محبت و عشق الهی هستند. همۀ عالم سرگشته محبت و جویای مقصد حقیقی است.
آن مقصد عبارت از رسیدن به کمال است. حال شیخ فرموده که یک جزء از ایشان از حد امکان خود نمی تواند پا بیرون بنهد. تعبیر آن این است که هر جزء از اجزاء عالم با وجود ظهور، محبوس قید امکانیت خود هست و تا زمانیکه در قید تعیّن خود هست از امکانیت خود نمی تواند پا بیرون نهد. حال اگر برای جماعتی از انسان های کامل و عارف به حسب جذبه و تصفیه در وقتی از اوقات، اتصال تام به حضرت واجب حاصل می شود، حقیقت حال آن است که تعیّن آنها در آن حال در تجلی ذات محو گردیده است. اگر از آن حال به قید تعیّن برگردند باز مقید به امکان خواهند بود.
161 تعیّن هر یکی را کرده محبوس
به جزویت ز کلی گشته مأیوس
تعین و تشخص، هر یک از افراد عالم را در جزویت محبوس و مقید کرده است. این تعین نمی گذارد که در عالم اطلاق سیران کنند و بر حقیقت واحدی که به صورت همه عالم تجلی نموده است، واقف گردند و آنچه مطلوب همه است، حاصل کنند و از این سرگشتگی خلاصی یابند و به سبب جزویتی که ناشی از تعین است، ازرسیدن به کلیت که مبدأ همه است و اصل وجود است، مأیوس گشته اند.
162 تو گویی دایماً در سیر و حبسند
که پیوسته میان خلع و لبسند
اقتضای ذاتی تمام ممکنات سیر به طرف عدم است. اگر فیض رحمانی بلا انقطاع به آن نرسد، معدوم می شوند. بنابر این فیض و تجلی رحمانی آن ها را به قید وجود محبوس نموده است. تا زمانیکه در این حبس هستند، وجود دارند و چون از این حبس رها شوند به طرف عدم سیر می کنند. به عبارتی دیگر مقتضای ذاتی موجودات خلع می باشد یعنی خلع شدن از وجود و پیوستن به طرف عدم و آنچه آن ها را در حال وجود نگاه داشته، لباسی است که به واسطۀ نفس رحمانی از وجود بر تن آن ها دوخته می شود. اگر یک لحظه فیض رحمانی قطع شود عدم حاصل می شود.
163 همه در جنبش ودایم در آرام
نه آغاز یکی پیدا نه انجام
گفته شد که اقتضای ذاتی تمام ممکنات عدم است و از اقتضای ذاتی خود نمی توانند جدا باشد، لذا همه موجودات در جنبش و حرکت به طرف عدم هستند، اما امداد نفس رحمانی در مقام هستی دایم به آن ها می رسد و آن ها در سایه امداد نفس رحمانی آرام هستند. نه آغاز یکی از این ها پیداست و نه انجام آن ها. هیچ کس نمی داند که هر یکی از این مراتب کی بوده و نهایت آن کی خواهد بود.
164 همه از ذات خود پیوسته آگاه
وز آن جا راه برده تا به درگاه
علم و حیات لازمه ذات الهی است و هر جا لازم باشد، لاجرم ملزوم آن نیز خواهد بود. پس هر جا وجود باشد علم و حیات هم خواهد بود و چون حق به صورت جمیع اشیاء و اعیان متجلی است، لاجرم اشیاء را علم و حیات باشد و هر چه را حیات باشد، البته دارای نفس خواهد بود و هر که را نفس باشد بالضروره، بالقوه و یا بالفعل مُدرَک هستی خواهد بود. می دانیم هستیِ خودِ هر چیز نیز عبارت از هستیِ مطلق است، پس هر شیئی مدرک هستی مطلق خواهد بود. نتیجه این است که همۀ عالم از ذات خود بالقوه یا بالفعل آگاهند و چون ذاتِ خود اشیاء نیز غیر از حق نیست پس می توان نتیجه گرفت که همه اشیاء راه به درگاه الهی برده اند. به عبارت دیگر از طریق آگاهی از ذات خود که همان هستی مطلق است به درگاه الهی راه برده اند و همه تسبیح گوی خداوندند. لازم به یادآوری است که همه اشیاء را علم و حیات است ولی اگر اعتدالی برای ظهور علم و حیات در او نباشد آن صفات در وی مخفی خواهد بود و مخفی بودن یک پدیده نیز دال بر عدم آن نیست.
165 به زیر پردۀ هر ذره پنهان
جمال جانفزای روی جانان
از ویژگیهای شئونات الهی این است که در عین ظهور مخفی و در عین خفا ظاهر می نماید با وجود اینکه غیر از او هیچ نیست و اوست که عین همه اشیاء شده است ولی تعینات، پردۀ جمال آن حضرت گشته است هر ذره ای اگر از زیر پرده درآید یعنی از قید تعین خلاصی یابد، جمال جانفزای آن محبوب حقیقی جلوه خواهد نمود.