بخش ۹ - قاعده در شناخت عوالم پنهان و شرایط عروج بدان عوالم
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
بخش ۹ - قاعده در شناخت عوالم پنهان و شرایط عروج بدان عوالم به خوانش رضا
حاشیه ها
یکی بیاد و این بیت زنان چون ناقصات عقل و دینند رو معنی کنه .
هر جایی گشتم قانع کننده نبود . همش توجیه .
اینکه پیغمبر و حضرت علی هر دو به این مطلب اشاره کردند یعنی چی ؟
واضح است که زنان ناقص العق نیستند ، پس راز این بیت چیه ؟
تو عرفان منظور از زن جنس مونث و اینا نیست
از نظر عرفان همه ی انسان های دنیا زن هستن بجز اون دسته ی بسیار بسیار اندک که حق رو دیدن و چشم دلشون کامل باز شده
درود بر شما 🤍
متاسفانه عرفان رایج و مصطلح خودش دارای نقص و ایراد هست
عرفایی نظیر مولوی و شیخ محمود شبستری و ... ناقص هستند و نسبی
خداوند متعال مرد رو مرد آفرید زن رو هم زن
در قرآن که معدن علم و برکت و عرفان هست همانقدر که اسم زن اورده شده اسم مرد نیز هم
و همینطور
اشاره به مومنین و مومنات
مسلمین و مسلمات !!!
به نام خدا
سلام علیکم
عزیز زنان در دین دارای نقصان هستند یعنی نماز ماهیانه آنها کامل نیست و چند روزی را از دست میدهند و همچنین روزهء آنها هم کامل نیست و این معنای نقصان در دین هست یعنی کامل نیست و چون این طبیعت است ایراد معنوی و مادی ندارد فقط به این شکل است
نقصان در عقل آنها به چند دلیل است
یکی از دلایل نقصان عقل همان دلیل نقص در دین است
دلیل دیگر این است که در اسلام زن نان آور خانه نیست
و دیهاش نصف مرد است
و مردی اگر کشته شود چون نان اور است دیه اش دو برابر مرد است
اینها عدالت خدا و آفرینش هستند
به همین دلیل شهادت دو زن در دادگاهها پذیرفته میشود و یک زن شهادتش ناقص است
از این رو گفتند در عقل هم نقصان دارد
نه اینکه شیمی و ریاضی و مهندسی و پزشکی را کمتر بفهمد
برای انجام هر کاری وجود یک انگیزه لازم هست که میتونه نفس - عقل- یا احساسات باشه. بسته به اینکه هر کدام از این موارد در نهاد یک انسان قویتر باشه تیپ شخصیتی افراد فرق میکنه وتقریبا همه معتقدند که تاثیر احساسات در تصمیم گیری در زنها به مراتب شدیدتر از مردهاست وقسمت اول حدیث هم همین مضمون رو داره. اما قسمت دوم به علت ناجایز بودن نماز - تلاوت و ... در ایام عادت ماهیانه است. والله اعلم
سلام
دوست عزیز اول، من هم علی رغم ایمانی که به شیخ محمود پیدا کردم، اونم بواسطه این که طبیعتا این همه جزئیات رو با این دقت بیان کرده، کما این که در اکثر موارد، علم قرنها بعد بهشون دست پیدا کرده، با جواب ها و جزئیاتی که با بالاترین های علم نجوم، فلسفه و فیزیک امروزه بهشون دست پیدا کردم از محمود شبستری، باز هم اینجا که شما سوال دارید گیر کردم، پس از جستجوی فراوان اولا که با نظر دوست دوممون موافقم و ثانیا خوندن این Article رو هم بهتون پیشنهاد میکنم :
پیوند به وبگاه بیرونی
امیر جان
آدرسی که دادی خواندم
به نظر من همان مغالطاتی ست که پیش از این دیگران گفته اند .
مجتبی جان
زنان چون ناقصات عقل و دینند
چرا مردان ره ایشان گزینند
ارث نصف
شهادت نصف
حضانت ، صفر
عبادت ناقص
زنان هم عقل و هم دینند ولی عقل و دینی کاملتر هم هست و در این مرحله متوقف نشو
عباسقلی خان
کاش یکبار دیگر حاشیه ی خود را می خواندی ، شاید واضح تر مقصود خود را بیان می کردی
عقل و دین کاملتر چیست ؟
کدام مرحله ؟
هم عقل و هم دینند یعنی چه ؟
مگر زن عقل است ، یا دین است؟
سلام دوستان بزودی تفسیر کامل شعرو میزارم
سلام به همه عزیزان
در مورد بیت (زنان چون ناقصات عقل و دینند/چرا مردان ره ایشان گزینند) به نظر بنده حقیر شیخ شبستری نه تنها زنان را ناقص العقل یا دارای نقص در تعقل و تفکر نمیداند ، بلکه دقیقا خلاف این امر را بیان میکند. سند این ادعا هم در خود شعر از ابتداتا به انتها مشهود است. از این رو که بطور کلی لحن کلام و بیان شعر به صورت سوالی هست و شیخ محمود شبستری همه خوانندگان و را؟بطور کلی مخاطب خود قرار داده و ابیات را به صورتی پرسشی بیان میکند و جواب میطلبد. و،رعین حال با این روش پرسش بطور خاص به منِ نوعی اگر که خود را مخاطب خاص وی تصور کنم میگوید که توکه جواب را خودت خوب میدانی، و میدانی که چنین نیست ( زنان ناقص نیستند ) و اگر واقعا ناقص اند یا اگر هنوز بر این باور غلط و جاهلانه استوار هستی پس چرا را توکه خود را برتر و کامل تر میپنداری از پی نقص و نقصان و نافص روانه ای .این را هم اضافه کنم که مقصود دنباله روی ظاهری و جسمی نیست بلکه بر همگان روشن است که اواین مربی و معلم و آموزگار شخصی زنی است که مادر اوست و همچنین در بسیاری از گفته ها نوشته های دینی و مذهبی و غیره ..... نقش انکار ناپذیر زنان در پیشرفت و تعالی افراد و اشخاص وجوامع بشری قابل مشاهده ومطالعه میباشد . مصذاق بارز آن اینکه مرد از دمان زن به معراج میرود و معراج رسیدن و یا وصل شدن یا درک واقعی و بی واسطه خداوند است . به بیان شیخ اجل سعدی شیزازی : رسد آدی به جایی که بجز خدا نبیند.
در آخر چکیده درک بنده از این بیت و بطور کلی در اکثر ابیات این است که شیخ.شبستری دانسته ها و معلومات واضح و مشخصی را که در گذر زمان به فراموشی سپرده شده ( در زیر سایه تاریک جهل و خرافات پنهان شده) را به ما یادآوری میکند .
برادر مجتبی.........
جواب سوال شما را خود شیخ محمود کمی جلو تر کمی جلو تر در بخش 40 همینجا داده است
با احترام به همه نظرات
بیت مذکور به صورت سوالی است و از مخاطبان شعر که در بیتهای اول شعر نشان داده که مدعیان دانایی و عالم به دو جهان هستند می پرسد که به گفته شماها اهل شریعت که زنان نصف عقل مرد هستند، شما که ادعای مردانگی دارید چرا ره آنان را پیش گرفتید؟
در مورد ره آنان هم در دو بیت قبل گفته شده: نشسته چون زنان در کوی ادبار ...
یعنی به جای آن مردان که دل به رزم می زنند(منظور دل به دریا زدن است دریای معرفت الهی) ، اینها فقط چون پیرزنان عزادار بر سر و روی خود می زنند .. به جای آنکه وارد عمل شوند فقط نوحه سرایی و عزاداری می کنند...
بخش مربوط به خصوصیات زنانه سوالی نیست و بخصوص که در چند بیت ماقبل نیز از کوی ادبار و ترس زنان از جنگ و رویارویی با دشمن سخن گفته است . فارغ از هرگونه تعصبی و اینکه شیخ شبستر و سایر عرفا بر مبنای باورهای غلط رایج آن زمان و برای رساندن پیام و مطلبی مهم از این دست باورها استفاده کردند سزاوار نکوهش نیستند اگر به تبعیضات نژادی و جنسیتی بسیار گسترده در اروپا و آمریکای چند دهه پیش از این بنگریم از جملات و باورهایی غلط از این دست در قرنها پیش ، چنین برآشفته نمی شویم و در کنار آن به تاثیر شگرف خردورزان عالم از سقراط و بقراط و مولانا و حافظ تا نیچه بر روی انسان امروز برای رشد و تعالی روحی و معنوی به انسان و توانایی های او می بالیم که به حق جانشین و آیت خدا بر روی زمین هستند و این پیشرفتها تا رسیدن کامل انسان اعم از زن و مرد به خدا ادامه خواهد داشت .
معنی بیت یه کم حالت تیکه انداختن داره
میگه زنها که از نظر دین ناقص هستن پس چرا مردها همش راه زنها رو انتخاب میکنن
شیخ اینهمه راز گفته چرا به اون بیت میر بدیم
امه اینطوریه شاه نامه هم پر از نژادپرستی
ضمنا کلمه یمرد را در بیت بهد معنا کرده
جهان آن تو و تو مانده عاجز
و اشاره به چم دیگر
تمام حاشیه هایی که گذاشته شده نشان از ناآگاهی ار تصوف است .
در عرفان و تصوف مرد به کسی گفته میشود که انسان کامل را درک کرده و یا در مسیر رسیدن به او حرکت میکند بقیه آدمیان که هیچ درکی از عرفان ندارند چه مرد و زن (همانهایی که "اولئک کالانعام بل هم اضل " هستند ) همگی زن هستند .
دقیقا آفرین برشما
عزیزم همین تصوف و عرفان مصطلح و رایج هم دارای نقصان هست
و کامل نیست
خداوند مرد رو مرد آفرید و زن رو زن آفرید
هیچوقت هم کسی که امام زمان(ع) را نشناسد و همان انسانکامل به قول شما
زن نیست
چون کسی که معدن علم خداست و این عرفانها از اون نشات گرفته میگه کسی که بمیرد و انسان کامل و امام زمانش را درک نکند به مرگ جاهلی مرده
نگفته زن مرده
متاسفانه عرفان رایج هم ناقص هست
در خیلی از جاها
این یک مورد
بسی اعصار میخواندند اسفار(عرفان و...)
ولی انسان کامل شد پدیدار ؟
نه هر حراف باشد مرد میدان
ره سیناست شوخی نیست هشدار !!!
سینا ابراهیمی 🌴
قاعده در شناخت عوالم پنهان و شرایط عروج بدان عوالم (ابیات ۱۶۶ تا ۲۰۰)
166 تو از عالَم همی لفظی شنیدی
بیا برگو که از عالم چه دیدی؟
شیخ می فرماید: تو از عالم همین لفظ را شنیده ای و ندانسته ای که عالم بسیار است و قبلاً نیز توضیح داده شده است که عالَم آن است که به او چیزی دانسته شود. وجه تسمیه موجودات به عالم نیز از این جهت است. پس به هر مرتبه ای بلکه هر فردی می توان عالم خطاب نمود. حال شیخ به طریق استفهام بیان می کند و می فرماید که بیا و بگو تو از عالم چه دیده ای به کدام یک از عوالم محسوس یا غیر محسوس رسیده ای چون عوالم غیر محسوس بسیار است.
167 چه دانستی ز صورت یا ز معنی
چه باشد آخرت چون است دنیا
صورت عبارت از آنچه به حواس ظاهره می توان آن را ادراک نمود و آنچه به حواس ظاهره نتوان آن را درک نمود معنی یا غیب گویند. دنیا عبارت است از این عالم که نفس انسان به بدن متعلق است و بوسیلۀ آلات و اعضاء بدن، کسب اخلاق و اعمال می نماید. آخرت عالمی است بعد از مفارقت نفس از بــدن که در آن جا مجازات این اخلاق و اعمال می یابد. حال شیخ به طریق استفهام بیان می کند از صورت، معنی، دنیا و آخرت چه می دانی.
168 بگو سیمرغ و کوه قاف چبود؟
بهشت و دوزخ و اعراف چبود؟
سیمرغ در لغت یک مرغ افسانه ای ولی در اصطلاح عرفا ذات واحد مطلق است. قاف در لغت کوهی است گرد عالم که مقّرسیمرغ است ولی در اصطلاح عرفا حقیقت انسانی است که مظهر تام آن حقیقت است و حق به تمامی اسماء و صفات در او متجلی است. اینکه گفته اند قاف از غایت بزرگی گرد عالم است، در حقیقتِ انسانی ظاهر است. چون حقیقت انسانی مشتمل بر کل حقایق عالم است.
بهشت و دوزخ را نیز مظاهر در جمیع عوالم الهی است از جمله در اعیان ثابته که صور علمیه حقند و در عالم روحانی پیش از وجود جسمانی وجود دارند. اخراج آدم و حوا از بهشت نیز اشاره بدانست. بهشت و دوزخ در عالم انسانی هم که منتخب همه هست، وجوددارد. چون مرتبۀ روح و دل و کمالات آن عین بهشت است و مقام هوا و نفس و مقتضیات آن ها عین دوزخ است و آخرین مراتب مظاهر بهشت و دوزخ در دار آخرت است که عالم مجازات است. اعراف جایی میان دوزخ و بهشت همچنین جمع عرف است و عرف مکان مرتفع را گویند که از آن جا بر جوانب که مشرف است می توان نظاره نمود و این مرتبة سابقون است. کسانی که در مرتبه اعراف جای دارند که کاملنند. آن ها به مقام جمع الجمع و مقام بقاء الله رسیده و حق را در هر شیئی متجلی به صفتی می بینند که آن شیئی مظهرآن صفت است و این مــقامِ اِشراف است بر اطــراف، زیرا هر چیزی را آن چنان که هست می بیننــد و می دانند. «عَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ »
169 کدام است آن جهان کو نیست پیدا
که یک روزش بود یک سال اینجا
عوالم کلیه پنج است: 1 - عالم ذات که آن را عالم لاهوت و عالم احدیت می گویند 2- عالم صفات و عالم واحدیت یا برزخ البرازخ 3- عالم ملکوت که عالم ارواح، عالم غیب و عالم باطن گویند. 4- عالم مُلک که عالم شهادت و محسوس گفته اند 5- عالم ناسوت که کون جامع گویند. در بین عالم ظاهر و باطن، عالمی وجود دارد به نام برزخ که حد واسط بین غیب و شهادت است. از این پنج عالم سه عالم اولی، داخل غیب هستند چون از ادراک بیرون می باشند و دو عالم آخر، داخل شهادتند، چون محسوس به حواسند. شیخ به طریق استفهام بیان می کند، آن جهان کدام است که پیدا و محسوس نیست و از حواس غائب است و یک روز آن جا برابر یکسال اینجاست. مراد از آن جهان، عالم برزخ است. باید دانست که در عالم جسمانی تقید به زمان و مکان و کوتاهی و درازی و ماه و سال به واسطه تکاثف (فشردگی) است. هر چه تکاثف کمتر باشد بعد میان مبدأ و معاد، ازل و ابد کمتر است و ظهور علم و انکشاف معلومات زیاده است و برعکس. در عالم برزخ که عالم روح است تکاثف کمتر و در عالم جسمانی تکاثف بیشتر است و به همین مناسبت یک روز عالم برزخ معادل یکسال این جهان است.
170 همین نبود جهان آخر که دیدی
نه "مالا تبصرون" آخر شنیدی؟
شیخ می فرماید: عالم منحصر به عالم شهادت و محسوس نیست بلکه عالم های بالاتر از ادراک بسیار است. بالاتر از عالم شهادت سه عالم دیگر وجود دارد که در بیت بالا توضیح داده شد. شیخ به طریق استفهام بیان می کند مگـر از قـرآن کریـم این آیـه را نشنیدی که خــداوند به آنچه دیـده می شود و آنچه دیده نمی شود قسم خورده است. آیه این است «فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ وَ ما لا تُبْصِرُونَ». در بیت بالا توضیح داده شد که عوالم پنج تاست و عالم لاهوت اصل همۀ عالم هاست و این عالم نسبت به آن مثل ذره ای در بیابان یا قطره ای از بحر بی پایان است و چون شأن انسانی جامعیت کمال الهی است به همین مناسبت انسان « عَلَّمَ ءَادَمَ الاَسْمَآءَ کُلَّهاَ » شده است.
171 بیا بنما که جا بلقا کدام است
جهانِ شهر جابلسا کدام است
جابلقا شهری است افسانه ای در شرق و جابلسا شهری است افسانه ای در غرب که هر دو به غایت بزرگ هستند. اما تعبیری که از این دو شهر در این بیت است دوتاست.
تعبیر اول: مراد از جابلقا، عالم مثالی است که در جانب مشرق عالم ارواح که همان عالم برزخ است قرار گرفته است و مشتمل است بر صور عالم. پس هر آئینه شهری است به غایت بزرگ. مراد از جابلسا، عالم مثالی است که در جانب مغرب عالم ارواح که آن نیز همان عالم برزخ است قرار گرفته است. در این عالم ارواح بعد از مفارقت نشأ دنیویه در آن جا باشند در نتیجه صور جمیع اعمال، اخلاق و اعمال حسنه و سیئه که در نشأ دنیا کسب کرده اند در آن هست. خلق شهر جا بلقا لطیف و صافی هستند در صورتیکه خلق شهر جابلسا به حسب اعمال ، اخلاق ردیه که در دنیا کسب کرده اند مصوّر به صور مظلمه هستند بنابر این دو شهر با وجود اینکه در عالم برزخ هستند کاملاً در مقابل هم قرار گرفت اند. جابلقا نسبت به دنیا اولیت دارد و جابلسا نسبت به دنیا آخریت دارد و از این نظر با هم متفاوت هستند و اما نظر بر اینکه هر دو روحانی هستند، مشترکند.
تعبیر دوم: شهر جابلقا مجمع البحرین وجوب و امکان است که صور اعیان ثابتة جمیع اشیاء از مراتب کلی و جزوی از اوست. این شهر بما کان و ما یکون در مشرق است و اسماء و صفات و اعیان از شرق ذات طلوع نموده و تابان گشته اند. مراد از شهر جابلسا نشأ انسانی است که محل تجلی جمیع اسماء الهیه و حقایق کونیه است. هر چه از مشرق طلوع می کند در مغرب تعین انسانی غروب نموده ومخفی گشته است.
172 مشارق با مغارب هم بیندیش
چو این عالم ندارد از یکی بیش
در عالم محسوس یک مشرق و یک مغرب وجود دارد. درصورتی که در این بیت اشاره به مشارق و مغارب شده است. در قرآن نیز مشارق و مغارب آمده است. لذا شیخ می فرماید: در این موضوع نیز فکر کن در صورتیکه این عالم بیش از یک مشرق و مغرب ندارد و مراد از مشارق و مغارب چیست؟ تعبیر این است: در توضیح بیت 169 گفته شد که عوالم پنج تاست شامل عالم الوهیت، عالم ربوبیت، عالم ملکوت، عالم شهادت، عالم ناسوت وگفته شد که بین عالم ملکوت و عالم شهادت را نیز برزخ گویند از این عوالم سه تا مربوط به عالم غیر محسوس و دو تا مربوط به عالم محسوس است و بین عوالم محسوس و عوالم غیر محسوس برزخ قرار گرفته است. هر کدام از این عوالم را مشرقی و مغربی است. بدین ترتیب که عالم الوهیت نسبت به ربوبیت مشرق است و فیض از او به عالم ربوبیت می تابد و بر همین قیاس در مورد عوالم دیگر است که فیض از عالم بالاتر از خود دریافت می کند و به عالم پائین تر از خود فیض می رساند.
تعبیر دیگر این بیت این است. برای هر مرتبه از مراتب و افراد مشرقی است که آفتاب اسمی از اسماء الهیه از آن طالع و به اعتبار دیگر همان مراتب و افراد را مغربی هست که در تعین آن ها نور آن اسم مختفی می شود و دل انسان به حسب جامعیت، مظهر صدها و هزاران مشرق است که تمام نجوم اسماء الهی در آن طلوع و بر حسب تعین در آن غروب می کند.
173 بیان مثلهن از ابن عباس
شنو پس خویشتن را نیک بشناس
سلطان المفسرین عبداله بن عباس فرموده است «اگر من تفسیر این آیه از قرآن را بگویم یا مرا سنگسار می کنند و یا می گویند کافر است و آن آیه این است:
«اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ». این بیت نیز اشاره به این آیه و گفته ابن عباس است. شیخ در چند بیت قبل فرمود که تو از عالم، لفظی بیشتر نشنیده ای و از این عوالمی که ذکر آن رفت خبر نداری و عالم منحصر به محسوسات نیست و عوالم لطیفه بسیارند و اسرار و مسایل ناگفته آن بسیار است وا گر عارف کامل این اسرار را بگوید، مثل بیان ابن عباس در موردآن آیه خواهد بود و چون اکثر خلایق تاب شنیدن آن را ندارند به کفر یا قتل او فتوی خواهند داد. بنابر این اگر می خواهی خویشتن را نیک بشناسی، استعداد خود را بالا ببر تا تحمل شنیدن این اسرار را داشته باشی و خود را نیک بشناسی.
174 تو در خوابی و این دیدن خیال است
هر آنچه دیده ای از وی مثال است
هم چنانکه شخص وقتی در خواب است آنچه در خواب می بیند خیال می کند واقعیت دارد ولی وقتی بیدار شد متوجه می شود که غیر واقع بـــوده است. تــو نیــز که عالم را وجــود حقیقــی می پنداری مانند آن شخص در خواب هستی و نمی دانی که از عالم هر چه دیده ای در حقیقت عکس و مثال وجود حق است که از آئینه اعیان ممکنه نموده شده است و غیر حق را وجود نیست.
175 به صبح حشر چون گردی تو بیدار
بدانی کان همه وهم است و پندار
این بیت نیز در تأکید بیت قبلی است شیخ می فرماید: تو در خواب پنداری. بیداری از این خواب غفلت به وسیله مرگ حاصل می شود. «النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» البته در این مورد حشر به معنای موت ارادی است. وقتی در صبح حشر یعنی موت ارادی از خواب غفلت بیدار شدی، تعینات و کثرات از تو برخیزد و توحید ظاهر می شود و در آن صورت متوجه خواهی شد وجود واحد بوده و تمام کثرات و تعینات خواب و خیالی بیش نبوده است. در اصطلاح عرفا، تعینات و کثرات به جهت ظلمـت به شب تعبیــر می شود و از موت که در واقع فنای این تعین است، به صبح تعبیــر می شود، چون با این موت ارادی از خواب بیدار می شود. از وحدت نیز به روز تعبیر می گردد. در اصطلاح صوفیه به این صبح که بعد از موت ارادی است قیامت وسطی نیز می گویند. در واقع بــرای عارف در این صبح بعد از موت ارادی قیامتــی بوجود می آید که تمام حقایق را ملاحظه می کند و برای او حقایق مثل روز روشن می گردد.
176 چو برخیزد خیال چشم احوَل
زمین و آسمان گردد مبدل
احول کسی است که اجسام را به عوض یکی دو تا می بیند یعنی چشم احول خیال می کند اجسام دو تاست. چون از سالک، خیال که مانند چشمِ احول است، برخیزد یعنی از بین برود، یقین می کند که همه وجود، حق است و وجود موجودات در حقیقت، نمود بی بود است و خیال، پنداری بیش نیست و آنچه از زمین و آسمان می پنداشته است برایش مبدل می گردد. یعنی واقعیت آن ها برایش پدیدار می گردد.
177 چو خورشید جهان بنمایدت چهر
نماند نور ناهید و مه و مهر
مراد از خورشید جهان، ذات احدیت است. پس معنی بیت چنین خواهد بود: چون تجلی ذات احدیت در قلب سلیم سالک حق بین رخ نمـایـد در مقابل نور قاهر او نور زهره، ماه و آفتاب باقی نمی ماند و به ظلمت آباد و عــدم باز می گردند چون این قیامتی است که در دل عارف سالک واقع می شود و نمــــودی از قیامت کبری است و هر آئینه علامــات آن در اینجا به تمامــی به ظهور می پیوندد و انوارِ وجودِ خیالی و مجازیِ ممکنات، در تابِ نورِ تجلیِ ذاتِ الهی از بین می رود.
178 فتد یک تاب از آن بر سنگ خاره
شود چون پشم رنگین پاره پاره
این بیت اشاره به آیه کریمه است «وَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ» و معنی بیت این است که اگــر از نـورِ تجلــیِ ذاتِ احدیت یک تابشی بر سنگ خاره بیفتد آن سنگِ سخت که نشان از سنگ هایِ کوه آفاقی و انفسی است از هیبتِ آن تاب تجلی و غلبۀ نورِ قاهرِ الهی همچون پشم رنگین، پاره پاره شده و محو و متلاشی می گردد.
179 بدان اکنون که کردن می توانی
چو نتوانی چه سود آنگه که دانی
شیخ در این بیت بر سبیل وعظ می فرماید: اکنون که توانایی سیر و سلوک برای تو مهیاست با ارشاد پیر کامل و راهنمایی سالک سرمایه عمرت را در این راه صرف کن و متوجه باش که انسان برای همین امر خلق شده است پس اسباب و مقدمات را فراهم کن و آنچه مقصود آفرینش است حاصل کن. اگر فرصت را از دست بدهی و قوت بدنی تو به ضعف مبدل شود و دیگر توانایی این سیر و سلوک را نداشته باشی چه فایده ای برای تو خــواهد داشت که آن روز بـــدانی که چه فرصت هایی را از دست داده ای و این دانستن برای تو جز حسرت و ندامت حاصلی نخواهد داشت.
180 چه می گویم حدیث عالم دل
ترا ای سر نشیب و پای در گل
خطاب شیخ در این بیت به کسانی است که از علو مراتب کمالات قلبی و روحی به اسفل السافلین طبیعت افتاده اند و سرنشیب شده اند و به کسانی که پای آن ها در گِلِ لذات جسمانی و مشتهیات جسمانی فرو رفته است، می گوید: من از حدیث دل که عبارت از عروج به عوالم لطیفه و مشاهده انوار و تجلیات الهی است به شما چه بگویم چون شما استعداد پذیرش و آموزش این حدیث را ندارید.
181 جهان آنِ تو و تو مانده عاجز
ز تو محروم تر کس دید هرگز؟
شیخ می فرماید: جهان از آن توست یعنی خداوند جهان را برای تو آفریده و تمام اسباب را فراهم کرده است تا تو را وسیله معرفت خودش قرار دهد اما تو به لذات طبیعی گرفتار شده ای و از تحصیل معرفت حق که برای آن هدف مخلوق گشته ای عاجز و محروم مانده ای. حال او به طریق استفهام بیان می کند آیا بوسیلۀ این کوتاهی همت و عدم انقیادی که داری، محروم تر و بینواتر از تو در میان مخلوقات وجود دارد. زیرا بقیه مخلوقات برای آن هدفی که خلق شده از آن تجاوز نمی نمایند و نمی دانند غیر از آن کمالی که دارند، برای ایشان کمال دیگــری هست. اما ای انسان، تو که می دانی کمالی بالاتر هست و می دانی که به جهت آن کمال، خلق شده ای با وجود این آگاهی، به علت گرفتاری به لذات دنیا از رسیدن به این مقصود دو جهانی می مانی.
182 چو محبوسان به یک منزل نشسته
به دست عجز پای خویش بسته
به پای شخص زنـــدانی غل و زنجیـــر می بندند تا از جای خود نتواند حرکت کند. شیخ می فرماید: ای انسان تو نیز مانند آن محبوس هستی اما خودت، خودت را زندانی کرده ای و با دست خودت به پایت زنجیر بسته ای یعنی خودت را در منزل تقلید، طبیعت و هوای نفس گرفتار کرده ای و به پای سیر و سلوک خود زنجیری بسته ای. آن زنجیر عبارت است از دست عجز و پنداری که از این قیود خلاصی نمی توانی یافت. از غایت افسردگی ناشی از برودت تقلید و هوای نفس که در تو اثر کرده است، چون مرده اصلاً ذوق و شوق حرکت نداری.
183 نشستی چون زنان در کوی ادبار
نمی داری ز جهل خویشتن عار
مانند زنان پشت به دولت معرفت کرده ای و روی توجه به مقتضیات طبیعت و هوای نفسانی نموده ای و کوی ادبار و بدبختی را منزل و اقامتگاه خودت کرده ای و فریفته رنگ و بو شده ای و در طلب کمالات معنوی قدمی نمی نهی و از جهل خود شرم نداری.
184 دلیران جهان آغشته در خون
تو سر پوشیده ننهی پای بیرون
سالکان راه طریقت از غایت شجاعتی که دارند، دلیران جهان هستند. این ها پیوسته با نفس اماره در محاربه و مقاتله هستند واز قهر و غضب این نفس اماره خونین جگرند و به این خون آغشته اند. اما تومثل زنان سر پوشیده در خانۀ هــوا و هــوس نشسته ای و از این خانه قدمــی نمی توانی بیرون بگذاری.
185 چه کردی فهم از این دین العجایز؟
که بر خود جهل می داری تو جایز
شیخ به طریق استفهام بیان می کند که از حدیث «و علیکم بدین العجایز» چه فهم کرده ای که برای خودت جهل را جایز می دانی و در معرفت الهی سعی و اجتهاد نمی کنی مگر از این حدیث چنین استنباط کرده ای که تفکر در معرفت الله ممنوع است. چنانچه عجایز را قدرت اندیشیدن نیست، شما هم به دین ایشان هستید و فقط به تقلید اکتفا می کنید و به واسطه این فهم کج، جهل را به خود راه می دهید و در راه طلب سعی نمی کنید. در صورتی که فرمودۀ پیغمبر این نبوده که در راه معرفت خدا قدم برندارید بلکه فرمودۀ ایشان در مورد احکام شرعیه و از مأمورات و منهیاتی بوده که در این موارد مانند عجایز باید منقاد و مطیع بود و با عقل یا با هوای نفسانی نباید در آن تصرفی نمود. چون حکمت احکام شرعیه به مجرد عقل دریافت نمی شود. این موضوع هیچ منافاتی با تفکر در معرفت الله ندارد.
186 زنان چون ناقصات عقل و دینند
چرا مردان ره ایشان گزینند
قبل از تفسیر این بیت باید گفت که حدیث نبوی که گفته است «هُنَّ ناقصات العقل و الدّین» اشاره به جنس زن نیست چون دین اسلام بین زن و مرد از نظر کسب کمال، علم و معرفت هیچ فرقی قایل نشده است و هر جا اشاره به کمال می نماید. خطابش به انسان است که شامل مرد و زن است. در این حدیث و در حدیث دیگری که در بیت قبل بود اشاره به قشرخاصی از زن است یعنی عجوزه که قدرت اندیشیدن خود را از دست داده و هر کاری که می کند از روی تقلید است حتی ممکن است فردی از نظر جنس مرد باشد و از نظر اندیشه در داخل این تعریف باشد و بر عکس فردی ممکن است از نظر جنسیت زن باشد ولی از نظر تفکر و منش در تعریف و مصداق مرد باشد که در مصرع دوم این بیت گفته است.
حال با کنار هم گذاشتن دو حدیث که در دو بیت بالا به آن اشاره شده است اینگونه استنباط و استدلال می شود که در اوامر و نواهی و شرعیات مانند عجایز عمل کنید، یعنی تقلید کنید و اما در بقیه امور دین و معرفت الله و اصول دین اندیشه لازم است پس معنی بیت چنین خواهد بود: زنان یعنی همان نوع خاص زن که توضیح داده شد، ناقصات عقل و دین هستند، قدرت تفکر ندارند در صورتی که اساس دین تفکر است حال چرا مردان مانند آن عجایز عمــل می کنند و راه آن ها را انتخاب می کنند و در دین تفکر نمی نمایند.
187 اگر مردی برون آی و نظر کن
هر آنچ آید به پیشت زان گذر کن
شیخ می فرماید: اگر مردی، برای سفر عالم معنی آماده باش و از مقام تقلید، طبع و هوای نفس که موجب افسردگی است، بیرون آی. در راه طلب حق هر چه از مراتب دنیوی به پیش تو بیاید و در فرا راه تو قرار گیرد و تو را از حق به خود مشغول کند گذر کن و به آن ها دل مبند. سالک حقیقی آن است که در راه طلب اگر تمام مراتب و مقامات را بر او عرضه کنند باز به گوشۀ چشمی به آن ها نظر نمی کند و از مطلوب حقیقی باز نمی ماند.
188 میاسا یک زمان اندر مراحل
مشو موقوف همراه رواحل
در راه رسیدن به حقیقت مطلوب مراحل و منازلی است بنابر این اگر شوق رسیدن به حقیقت داری در این مراحل آسایش مکن و از طلب و حرکت نایست و در این راه همراه کاروان ها موقوف نشو. شخص سالک با راهنمایی عارف کامل و در هوای بقای محبوب چنان مست و دیوانه است که نه منزل می داند، نه کاروان، نه آسایش و نه همراه و نه بدرقه جوید و نه دلیل.
189 خلیل آسا برو حق را طلب کن
شبی را روز، روزی را به شب کن
مانند حضرت ابراهیم خلیل برای یافتن حق تلاش کن و به یاد حق، شب را روز و روز را شب کن. یعنی یک زمان از حق غافل مباش.
190 ستاره با مه و خورشید اکبر
بود حس و خیال و عقل انور
چون در بیت قبل اشاره به حضرت ابراهیم کرده در این بیت اشاره به روش او در شناخت حقیقت می کند. راه شناخت ابراهیم در این آیه است: «وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ» حاصل معنی اینکه چون شب شد ابراهیم ستاره را دید، گفت او خدای من است و چون ستاره ناپدید شد، گفت این، خدایی را نشاید پس در ماه نظر کرد و او را خدا خواند پس در خورشید نظر کرد و آن را بزرگتر دید آن را خدا خواند ولی چون آن نیز غروب کرد، گفت این ها هیچکدام خدایی را نشاید بلکه می پرستم کسی را که آفریدگار همۀ آسمان ها و زمین است. سالک نیز در راه طلب حق، خلیل آسا باید برود. چون سالک در مسیر سیر الی الله لاجرم باید از مراتب تنزلات عبور نماید تا به مقام اطلاق برسد و نقطه اول به نقطه آخر متصل شود و در این سیر به عالم مثال یعنی عالم ملکوت و ربوبیت برسد. در این مقام روحانیات را متمثل به صور مثالات که مناسب صفای سالک باشد، مشاهده می کند. بنابر این در این مسیر روحانیات را به شکل کواکب، ماه و خورشید اکبر می بیند. کواکب صورت متمثله حس مشترک است. ماه صورت متمثله خیال است و خورشید اکبر صورت متمثله عقل انور است. چون عقل انور مثل خورشید سبب زایل شدن ظلمت جهل و تنویر وجود انسانی است. اما سالک که این صور متمثله را می بیند دو حالت دارد یا آنچه می بیند همین ستاره و ماه و آفتاب است. حالت دوم این است که با رؤیت ستاره، ماه و خورشید اکبر می داند که حضرت حق است.
191 بگردان زان همه، ای راهرو روی
همیشه لا احب الآفلین گوی
ای راهرو یعنی ای سالک، در راه رسیدن به حق از هر چه پیش می آید، روی بگردان و مانند حضرت ابراهیم باش و به صورِ حواس و عقل التفات ننما تا متوجه واحد مطلق بشوی، مقید بودن به هر چه که در قید تعین است و به حکم «لا أُحِبُّ الْآفِلینَ» از وجهی کفر است. تا زمانیکه مانند ابراهیم از سرحد محسوس و معقول گذر ننموده ای مشاهدۀ نور الانوار که انوار محسوسه و معقوله نیز در آن محو و مستهلک هستند، ممکن نخواهد شد.
192 و یا چون موسیِّ عمران در این راه
برو تا بشنوی انّی انا الله
چون راه های رسیدن به حق به عدد نفوس خلایق هست بنابراین یکی از راه های رسیدن به حقیقت روش حضرت ابراهیم است که در أبیات بالا توضیح داده شد و یا راه موسی بن عمران را انتخاب کن و در این راه چندان برو که تجلی حق را در صور حِسّیه مشاهده نمایی و از درختی «انی انا الله» بشنوی.
193 ترا تا کوه هستی پیش باقی است
جواب لفظ أَرْنی لَنْ ترانی است
هستی موهوم، حجاب بین سالک و حق است. شیخ می گوید: این هستی مثل کوهی است بین تو و حق. تا زمانیکه توئی تو باقی است این حجاب مانع رؤیت حق خواهد بود. موسی علیه السلام خدا را در ملابس اسماء و صفات یعنی از طریق مکالمه مشاهده نموده بود. چون خود مکالمه نیز نوعی غیریت است او شوق داشت که از تجلیات اسمایی خارج شود و ذات خدا را ببیند لذا خطاب کرد، خدایا من تو را می توانم ببینم، جواب آمد تا زمانیکه تویی تو باقی است هرگز مرا نخواهی داد. در بعضی نسخه ها درمصرع دوم به جای جواب «صدا» آمده است و صدا صوتی است که از انعکاس صوت به کوه حاصل می شود یعنی انعکاس صورت «ارنی» که از طرف حضرت موسی صادر شد چون این صوت مقرون به هستی موسی بود لذا از کوه صدای « لن ترانی» آمد.
194 حقیقت، کهربا، ذاتِ تو کاه است
اگر کوهِ تویی نبود چه راه است
حقیقت مثل کهرباست و ذات و هستی انسان مثل کاه است. جذب تو به طرف خدا خیلی آسان است اما چرا اتفاق نمی افتد به دلیل اینکه هنوز «کوه تویی» یعنی کوه هستی موهوم، باقی است و آن، مانع جذب این کاه در کهرباست و اگر این کوه از بین برود چه راهی دیگر بین تو و حقیقت باقی است یعنی هیچ راه و فاصله ای بین تو و حق وجود ندارد.
195 تجلی گر رسد بر کوه هستی
شود چون خاک ره، هستی ز پستی
اگر نور تجلی ذات هستی بر کوه هستی موهوم بتابد ظلمت هستی چون خاک راه، پست و ناچیز می گردد. چون اقتضای تجلی ذاتی حق، فنای مظاهر وکثرات است. این بیت اشاره به آیۀ کریمه است که:
«قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَی صَعِقًا»
196 گدایی گردد از یک جذبه شاهی
به یک لحظه دهد کوهی به کاهی
اگر سالک، راه حق را بپیماید از گدایی رهایی می یابد و به برکت جذبۀ الهی به مقام سلطنت وصول حقیقی می رسد. در آن زمان چون حق را می شناسد، می فهمد که کوه هستی موهوم، سد راه او بوده است. بنابر این به هستی اش هیچ مقدار و ارزشی نمی دهد. در این مقام سلطنتی که رسیده است، دست بخشش می گشاید و در یک لحظه این کوه را به کاهی می دهد.
197 بُرو اندر پیِ خواجه به اسراء
تفرج کن همه آیات کبری
این بیت اشاره به این آیه است: «سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ».
شیخ می فرماید: تو نیز دنبال خواجه یعنی حضرت محمد (ص) برو. چون او خواجة حقیقی است و دیگران در این راه غلام اویند. اگر از او تبعیت کنی دنبال او بروی به افلاک ، عرش و بالای عرش عروج می نمایی و آیات کبری را که عبارت از ظهورات الهی و تجلیات جمالی و جلالی وفناء فی الله و بقاء الله است تفرج می کنی در این صورت علم الیقین تو به عین الیقین بلکه به حق الیقین مبدل می گردد.
198 برون آی از سرای اُمّ هانی
بگو مطلق حدیث مَن رَآنی
ام هانی دختر ابوطالب و همسر پیغمبر بود. عروج پیغمبر در شب معراج از خانۀ او بود که متصل به حرم بود. در اصطلاح عرفا «سرای ام هانی» به طبیعت، هوا و هوس و تعلقات جسمانی تعبیر می شود. لذا در این بیت شیخ می فرماید که خودت را از طبیعت هوا و هوس و تعلقات جسمانی رهایی بده تا مشاهده جمال حق نمایی و وارث کمال معنوی پیغمبر گردی و این حدیث پیغمبر در حق تو متحقق گردد که «مَنْ رآنی فَقَد رَأَی الحَقَّ» هر که مرا دید، خدا را دیده است که اشاره به بقاء بالله است.
199 گذاری کن ز کاف کُنج کونین
نشین بر قاف قاب قرب قوسین
شیخ می گوید: از عالم صورت و معنی و غیب و شهادت که در این بیت کونین گفته است، عبور کن و در هیچ مرتبه ای از مراتب عالم توقف نکن و در مقام قاب قوسین که مراد از آن مقام واحدیت و الوهیت است متمکن شو. مراد از قوسین و جوب و امکان است قاب به معنای محیط است که مقام محمدی (ص) است.
200 دهد حق مر ترا هر چه که خواهی
نمایندت همه اشیاء کماهی
شیخ در این بیت نتیجه گیری می کند و می گوید: اگر آن راه ها را که در بالا بر شمردم یعنی راه ابراهیم خلیل، راه حضرت موسی، راه حضرت ختمی مرتبت را بروی در این صورت متصف به صفات الهی می شوی و هر چه مطلوب و مراد توست در این صورت از جانب خدا برای تو تحقق می یابد و همۀ حقایق اشیاء از آنچنانکه هست برای تو معلوم می گردد. « «اَلَلَّهُمَّ اَرِنِی الْاَشْیَاءَ کَمَا هِیَ».
کاش یکبار برای همیشه این ابیات که در قرون گذشته از زن استفاده شده را متوجه باشیم ،صحبت هایی که از زن میشه به عنوان زن سنتی و زنانی که در منزل نشسته اند،دور بوده اند و بی خبر
زن به عنوان مظهر و سمبل هست،نه زن واقعی در بیرون و واقعیت
این در واقع زن ستیزی نیست بلکه یک سمبل و نماد از بی خبری ،ناقصی ست چراکه در آن زمان زن ها همه یا اکثرا بی سواد بوده اند و در منزل از اجتماع بی خبر
به نظر بنده دو برداشت میشه کرد:
۱- در عرفان جنسیت وجود ندارد، به طور خلاصه همه انسان های عادی را «زن» و تمام انسان های اهل عرفان را «مرد» گویند.
۱- در ابیات و بخش های قبل به جنگها که در آن فقط مرد ها شرکت میکردند و زن ها در خانه بی خبر از همه چیز بودند، اشاره شده.