بخش ۷ - جواب
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
بخش ۷ - جواب به خوانش رضا
حاشیه ها
چو مبصر با بصر نزدیک گردد
بصر ز ادراک آن تاریک گردد
آنچه که به وسیله چشم دیده میشود اگر زیاد به چشم نزدیک شود چشم توانایی دیدن آن را از دست میدهد و تاریک مشود
سیاهی گر بدانی نور ذات است
به تاریکی درون آب حیات است
سیاهی نور ذات خداوندی است که هم نورها را میگیرد و هیچ چیز پس نمیدهد
ولی در این سیاهی آب حیاطی وجود دارد که انسان را جاودانه میکند
سیه جز قابض نور بصر نیست
نظر بگذار کین جای نظر نیست
این سیاهی غیر از گیرنده نور از چشم نیست
در این مرحله از نظر صرف نظر کن که جای نگاه نیست
چه نسبت خاک را با عالم پاک
که ادراک است عجز از درک ادراک
چه نسبتی میان خاک و عالم پاک ملکوت وجود دارد
که فهم وادراک از فهم خودش عاجز است
سیه رویی ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد والله اعلم
بی آبرویی که در این عوالم آمده است هرگز از خدا جدا نشد به خدا قسم
سواد الوجه فی الدارین درویش
سواد اعظم آمد بی کم و بیش
تن از بابت صورت در خانه کالبد درویش محصور است ولی تن حقیقی =وجود بسیار بزرگ و بدون کم وزیادی وجود دارد
چه میگویم که هست این نکته باریک
شب روشن میان روز تاریک
این چه نکته ای است که میگویم این شب روشنیی است در میان روز تاریکی هستی در عدم و بالعکس
در این مشهد که انوار تجلی است
سخن دارم ولی نا گفتن اولی است
اینجا جای گرد آمدن مردم است که از نور تجلی خداوند استفاده کنند باز هم سخن دارم ولی نگفتن اولویت دارد
سیه رویی ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد و الله اعلم
گمان می کنم ممکن یعنی کسی که در مکان به سر میبرد و مقصود از سیه رویی محدودیت عالم ماده است .
عاشق به مکان در طلب جانان است
معشوق برون ز حیز امکان است
ناید به مکان آن نرود این ز مکان
اینست که درد عشق بی درمان است
بیت دیگری از همین استاد بزرگوار درباره ممکن و واجب :
چو ممکن گرد امکان برفشاند
به جز واجب دگر چیزی نماند
امکان به گرد و خاکی تشبیه شده که هستی ما را در بر گرفته و همان ماهیت های محدود کننده است و اگر خود را از انها بتکانیم تنها هستی می ماند هستی بدون گرد و غبار ...
«تفکّروا فی آلاء الله و لا تفکّروا فی الله فإنّکم لن تقدروا قدرَهُ و إذا بلغَ الکلام إلی الله فَامسَکُوا»
سیه رویی زممکن در دو عالم
دو عالم یعنی قبل از وجود و بعد از وجود که این سیه رویی با امکان هست. سیه رویی ز ممکن یعنی ممکن به وجوب و امتناع وارد نمی شود چه قبل از وجود چه بعد از وجود، تنها با حصول وجوب موجود و با ورود امتناع معدوم میشود وجودش، نه خودش.ربطی به مکان ندارد روفیای عزیز
سیه رویی ز ممکن در دو عالم...
مقصود از "ممکن"، ممکن الوجود بالذّات هست که همان صفت امکان در انسان هست{ در فلسفه؛ موجود را به مواد ثلاث، تقسیم کردند به لحاظ فرضی }.
مقصود از " سیه رویی " فقر وجودی هست.
مقصود از " در دو عالم " ذاتی بودن و جدانشدنی{ لاینفک } این " فقر " که همان صفت " امکان " هست.
پس این فقر{ ممکن الوجود بودن بالذات } انسان، جدا شدنی از انسان نیست{ غیر از خدا محتاج به خدا هستند در هر شرایطی} حتی اگر به حد اعلاء کمال و درجات هم برسی بازهم عبد هستی برای خداوند{ اشهد ان محمدا عبده و رسوله؛ با اینکه پیامبر و رسول هستی اما بازهم برای خداوند، عبد محسوب میشود}
جواب دومین پرسش درباره شرط راه (شرح ابیات از 11۳ تا 130)
113 درآلا فکر کردن شرط راه است
ولی در ذات حق عین گناه است
شیخ جواب سؤال را با اقتباس از این حدیث نبوی داده است که (تَفَکَّروا فی آلاء الله، وَ لا تَفَکَّروا فی ذاتِ اللّه)
مراد از آلاء، اسماء، صفات و افعال الهی است که منشاء جمیع نعمت های ظاهر و باطن است و افاضۀ وجود وکمالات به موجودات نموده و به امداد این آلاء است که اشیاء از نیستی به هستی آمده اند. تفکر در این نعمت شرط راه است، چون سالک را بیدار می کند و موجب شکر نعمت های بی منتهای الهی می گردد و به مصداق (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ) سبب زیادتی کمالات و معرفت می گردد.
شیخ می فرماید: فکر کردن در ذات حق محض گناه است چون شمول و سریان ذات پرورگار از آن بالاتر است که در دار وجود غیر او دیاری توان یافت تا وسیله معرفت او گردد. تفکر در ذات، موجب ضلال وحیرت می شود.
114 بود در ذات حق اندیشه باطل
محال محض دان تحصیل حاصل
ذات حق عبارت از هستی مطلق است و بر تمام هستی ها عام و شامل است. ناگزیر اندیشه نیز از جنس هستی است. هستی مطلق ذات احدیت برتمام هستی ها از جمله بر اندیشه نیز شمولیت دارد و هستیِ اندیشه جزیی از هستیِ ذات مطلق می باشد بنابراین تفکر در ذات حق تحصیل حاصل است و این امر باطل و محال است. تعبیر دیگر این است که معرفت حق تعالی برای تمام موجودات فطری است و ادراک فطری قابل تفکر نیست و تحصیل حاصل است و می دانیم تحصیل حاصل، باطل و محال است و تفکر، حجاب آن ادراک می شود.
115 چو آیات است روشن گشته از ذات
نگردد ذات او روشن ز آیات
آیات یعنی نشانه ها و در این جا مراد از آیات، اسماء، صفات و افعال هستند که هویدایی آن ها از نور ذات الهی است چون منشاء همه آن ها اوست. در واقع این آیات نورهای ضعیفی هستند که از چشمه نور خورشید ذات احدیت اقتباس یافته اند. مسلم است که نور غالب با نور ضعیف شناخته نمی شود بلکه برعکس نور ضعیف را باید با نور غالب دانست. یعنی آیات را با ذات احدیت باید شناخت نه ذات احدیت را با آیات. چون به حقیقت نظر کنی هر ذره از ذرات موجودات آیتی از آیات الله است که دلالت بروجود آن حضرت می کند.
116 همه عالم به نور اوست پیدا
کجا او گردد از عالم هویدا
همه عالم یعنی جمیع اعیان موجودات ممکنه با نور حق و با تجلی او پیدا و روشن گشته اند یعنی به واسطه تجلی او موجود گشته اند و به حقیقت غیر از او موجودی دیگر نیست. همچنین هیچ شیئی سبب ظهور او نمی تواند باشد چون هیچ چیز غیر از او نیست تا سبب هویدایی او گردد. هر چند نمود ذره به نور آفتاب است فامّا ذره سرگشته را کجا مرتبه آن است که وسیله ظهور آفتاب شود.
117 نگنجد نورِ ذات اندر مظاهر
که سبحات جلالش هست قاهر
سبحات یعنی انوار الهی، عظمت و جبروت خداوند؛
بدان که چنانچه تجلی حق به اسماء و صفات، سبب ظهور تعینات وکثرات است. نور تجلی ذات الهی به اقتضای اسم قاهریت نیز موجب رفــع تعینات و اضمحلال کثــرات است به همیــن مناسبت شیخ می فرماید: نورذات در مظاهر گنجایی ندارد زیرا که سبحات جلالش یعنی انوار عظمت وکبریایی حق قاهر است و غیرتش نقش غیر به صفحه هستی نمی گذارد و نور ذات او موجب فناء مظاهر است. دراین مقام نه عقلی می ماند ونه عاقل و نه از مستدل اثر توان یافت ونه از دلیل.
118 رها کن عقل را با حق همی باش
که تاب خور ندارد چشم خفاش
شیخ دراین بیت عقل را به خفاش وحقیقت مطلق را به خورشید تشبیه کرده است و می فرماید که معرفت حق با وسایل و دلایل حاصل نمی شود. پس عقلِ وسیله جو را رها کن و با ارشاد عارف کامل به یاد حق باش و یک لحظه از او غافل مباش تا دلت از زنگارکثرات مصفا گشته، محل تجلی ذات الهی گردد. عقل در ادراک حق مانند خفاش است. چنانچه در مشاهده آفتاب عالمتاب، خفاش قدرتِ دیدن خورشید را ندارد چشم عقل نیز توانایی رویت وحدت حقیقی ندارد.
119 در آن موضوع که نور حق دلیل است
چه جای گفتگوی جبرئیل است
جبرییل صورت متمثلۀ عقل وعلم است و در مقام فنا راه ندارد زیرا در مقام فنا علم، عقل و ادراک محو می گردد. بنابراین جبرئیل را در آن مقام که تجلی الهی دلیل می شود، راهی نیست وگفتگو و پیغام آوری او در آن مرتبه نمی تواند راهنما باشد چون مرتبۀ کمال انسان کامل اعلی تر از آن است که فرشتگان به آن راه یابند.
120 فرشته گر چه دارد قرب درگاه
نگنجد درمقام لی مع الله
لی مع الله اشاره به این حدیث نبوی است: «لِی مَعَ اللَهِ وَقْتٌ لَا یَسَعُنِی فِیهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ» قرب به معنی نزدیکی است و آن عبارت است از بین رفتن یا کم شدن وسایط بین شیئی و موجد او، بنابراین به حسب ترتیب موجودات، ملائکه که عقول، نفوس، ارواح و قوایند هرآئینه قرب درگاه الهی هستند اما چون ملائکه مجرد هستند هیچ وقت به مقام و مرتبه خاص انسان کامل که مرتبه فناء فی الله است، نمی رسند. شیخ می فرماید: هر چند فرشتگان به اعتبار از بین رفتن و یا قلت وسایط بین ملائک و خداوند، قرب درگاه الهی هستند، لیکن درمورد انسان کامل مقام بالاتر از قرب وجود دارد و آن معیت انسان کامل با خداست. چون مقام فنا که انسان کامل به آن می رسد نهایت مسیر کمال است که ملک مقرب که صورت عقل، علم و شعور است به آن راه ندارد.
121 چو نور او مَلَک را پر بسوزد
خِرَد را جمله پا و سر بسوزد
این بیت اشاره به معراج حضرت پیغمبر (ص) است وقتی با جبرئیل به سدره المنتهی رسیدند، جبرئیل گفت بالاتر از این من نمی توانم بیایم چون بال وپرم می سوزد «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ»
چون نور تجلی ذات احدیث به اقتضای اسم قاهریت موجب رفع تعینات و اضمحلال کثرات است ملائکه را بال و پر بسوزاند و پیرِ خِردِ خُرده دان راکه وسیلۀ ادراک و شعور است، محو می سازد.
122 بود نور خرد در ذات انور
به سان چشمِ سر در چشمه خور
دراین بیت نور خرد را به چشم سر و ذات انور را به چشمه خورشیدی تشبیه کرده است. یعنی همانگونه که نور آفتاب عالمتاب، دیده را خیره و ضعیف می سازد، نور تجلی ذات الهی نیز دیده ی عقل را تاریک می سازد. در هنگام ظهور نور ذات، نور عقل درظلمت آباد عدم متواری می شود.
123 چو مبصر با بصر نزدیک گردد
بصر ز ادراک او تاریک گردد
قاعده کلی است که هر شیئی به چشم انسان نزدیک گردد، سبب عدم ادراک مبصر می شود، همین نسبت دردیدۀ باطن نیز وجود دارد یعنی سالک راه اله وقتی به سیر الی الله از مراتب انوار تجلیات الهی عبور نماید و مستعد تجلی ذات الهی شود آن نور تجلی به رنگ سیاه تجلی می نماید و دیده بصیرت او تاریک می شود. البته اگر به حقیقت نظر کنی عدم ادراک عقلی نیز از غایت نزدیکی است نه بواسطه دوری، چون هر چه رنگ و بوی هستی دارد همه در کمال قرب هستند.
124 سیاهی گر بدانی نور ذات است
به تاریکی درون آب حیات است
تاریکی و سیاهی که در بیت بالا توضیح داده شد، درمراتب مشاهداتِ ارباب کشف و شهود و در دیده بصیرت سالک بوجود می آید. این تاریکی، نور ذات مطلق الهی است که از غایت نزدیکی در بصیرت او پدید آمده است. هم چنین این تاریکی نور ذات الهی است که مقتضی فناء است و در درون آن آب حیات که بقاء بالله است و موجب حیات جاودانی است، پنهان است.
125 سیه جز قابض نور بصر نیست
نظر بگذار کاین جای نظر نیست
همانگونه که اگر جسمی خیلی دور باشد ویا درتاریکی باشد قابل رویت نیست برعکس آن اگر شیئی خیلی نزدیک یا درکمال نورانیت باشد نیز موجب عدم ظهور است، یعنی در نور محض و ظلمت محض شیئی مرئی نمی شود وآنچه مرئی است مخلوط نور و ظلمت است که به آن ضیاء می گویند. ظهور حق نسبت با افراد مخلوقات به واسطۀ تنزل آن حضرت است از کمال نوریت. در مرتبه ای که ذات حق به کمال نوریت تجلی نماید کثرات و مخلوقات به نهایت ظلمت خود که عدمند بر می گردند و بی شعور و ادراک می گردند.
بنابر این معنی مصـــرع اول این بیت چنین خواهد بود: نور سیاه که از غایت افراط قرب حاصل می شود سبب انقباض بصر می شود و بصیرت درآن حال بی ادراک می شود.
شیخ درمصرع دوم می فرماید: در این مرحله جای نظر وجود ندارد بنابراین نظر را ترک کن. درتوضیح این مصرع باید بگوئیم که هر نظر به دو طرف نیاز دارد ناظر و منظور و اگر یکی ازاین دو طرف نباشد نظر وجود ندارد. مراد ازمنظور، ذات الهی است. ومراد از ناظر مخلوقات وعالم کثرات است. درحالت قرب زیاد و تجلی کمال نوریت ، چون کثرات به نهایت ظلمت خود یعنی عدم بر می گردند پس ناظری وجود ندارد.
126 چه نسبت خاک را با عالم پاک
که ادراک است، عجز از درک ادراک
مراد از خاک، ممکنات است ومراد از عالم پاک، ذات احدیت است که از لوث کثرات پاک است. شیخ دراین بیت می فرماید: خاک با عالم پاک نسبتی ندارد تا آن را درک کند یعنی انسان که از ممکنات است نمی تواند ذات حق را درک کند واگر انسان به این درجه برسد و بفهمد که از درک ادراک عاجز است خود این مساله عالی ترین درجه ادراک است. درمصرع فوق مراد از ادراک دومی درک ذات احدیت است وادراک اولی عرفان و شناخت است معنی این بیت درواقع تفسیر دیگری از بیت 113می باشد.
127 سیه رویی ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد والله اعلم
سیه رویی یعنی ظلمت و نیستی، مراد از دو عالم یعنی عالم صورت و معنی و یا عالم ظاهر و باطن. پس معنی بیت چنین خواهد بود: نیستی از ممکن در دو عالم هرگز جدا نمی شود. برای توضیح بیشتر باید گفت که ممکن ضرورتاً دو وجه دارد وجه ظلمت و نیستی و دیگر وجه هستی. وجه اول فانی و وجه دیگر باقی است .
پس سیه رویی که مراد از وجه نیستی است هرگز از ممکن جدا نمی شود.
128 سوادالوجه فی الدارین درویش
سواد اعظم آمد بی کم و بیش
«سَوادُ الوَجهِ فِی الدّارَینِ» ا شاره به این عبارت است: «الفَقرُ سَوادُ الوَجهِ فِی الدّارَینِ» پس مراد از سَوادُ الوَجهِ فِی الدّارَینِ همان فقر است و در اصصلاح این طایفه، فقر عبارت از فناءفی الله است و آن اتحاد قطره با دریاست که نهایت سیر و سلوک عارف است. سالک وقتی به این مقام می رسد فانی فی الله می شود و به عدم ذاتی خود باز می گردد. سواد اعظم آن است که هر چه خواهند در او باشد و هر چه در تمام مراتب موجودات مفصل است در این مرتبه مجمل است. عبارت «بی کم و بیش» در این مصرع بیان این واقعیت است که سالک تا به نیستی تمام یا فنای مطلق نرسد به هستی مطلق که بقاء بالله است، نمی رسد پس معنی بیت چنین خواهد بود:
تا درویش به مقام سواد الوجه یا فقر یا فناء فی الله یا نیستی کامل (بدون کم وبیش) نرسد به مقام سواد اعظم یا هستی مطلق یا بقاء بالله نمی رسد دراین مرحله نیستی مطلق درهستی مطلق نموده می شود .
129 چه می گویم که هست این نکته باریک
شب روشن میان روز تاریک
مراد از شب روشن، ذات احدیث است. تعبیر شب از جهت بی رنگی وبی تعینی است هم چنانکه درشب نمیتوان چیزی را درک کرد درمرتبه بی تعینی هم که مرتبه فناء است، ادراک و شعور ممکن نیست زیرا ذات با تعین و نسبت درک می شود «روشن» از آن جهت که ذات احدیت به ذات خود پیداست وهمه اشیاء به روشنایی او نمود شده اند.
مراد از روز تاریک تعینات و کثرات است روز از آن جهت که نمودی دارند و پیدا هستند و تاریک از آن جهت که کثرات به ذات خود عدمند و تاریکند.
شیخ می فرماید که به نکتۀ باریکی اشاره می کنم و آن این است شب روشن یعنی ذات احدیت در میان روز تاریک است یعنی به صورت کثرات تجلی نموده است.
130 دراین مشهد که آثار تجلی است
سخن دارم ولی ناگفتن اولی است
شیخ می فرماید: دراین مقام که محل شهود است انوار تجلی الهی هر لحظه به نوعی و شأنی بر دل ارباب صفا متجلی می گردد. گاهی تجلی با فنا و گاهی بی فنا متجلی می شود. او می گوید دراین مورد سخن های زیادی دارم ولی ترجیح می دهم که نگویم چون تعبیر این مطالب کما هــو حقّه نمی توان بیان کرد و اگر گفته شود چون از علــوم وجدانیات و مکاشفــات است و به طــریق عقل نمی توان ادراک کرد اکثراً موجب رد و انکار می شود و زیانش زیاده از سودش می گردد.
دل آگه چه محتاج برید است /چه حاجتمند پیغام و نوید است // خبر از حال فایز یار دارد / چه لازم دیگرش گفت و شنید است .
ــــــــــــــــ
دوبیتی بالا که سروده ی فایز دشتی است بویژه از نظر معنایی با بیت (در آن موضع که نور حق دلیل است / چه جای گفتگوی جبرییل است ) بسیار به هم نزدیکند .