گنجور

بخش ۱۵ - جواب

دگر کردی سؤال از من که من چیست
مرا از من خبر کن تا که «من» کیست؟
چو هستِ مطلق آید در اشارت
به لفظِ «من» کنند از وی عبارت
حقیقت کز تعیّن شد معیّن
تو او را در عبارت گفته‌ای «من»
من و تو عارضِ ذاتِ وجودیم
مشبّکهای مشکاتِ وجودیم
همه یک نور دان اشباح و ارواح
گه از آئینه پیدا، گه ز مصباح
تو گویی لفظِ «من» در هر عبارت
به سوی روح می‌باشد اشارت
چو کردی پیشوای خود، خرد را
نمی‌دانی ز جزوِ خویش خود را
برو ای خواجه خود را نیک بشناس
که نبوَد فربهی مانند آماس
منِ تو برتر از جان و تن آمد
که این هر دو ز اجزای «من» آمد
به لفظِ «من» نه انسان است مخصوص
که تا گویی بدان، جان است مخصوص
یکی ره برتر از کون و مکان شو
جهان بگذار و خود در خود جهان شو
ز خطِ وهمی‌ِ های هویّت
دو چشمی می‌شود در وقتِ رؤیت
نماند در میانه رهرو و راه
چو های هو شود ملحق به الله
بود هستی بهشت، امکان چو دوزخ
منِ تو در میان مانند برزخ
چو برخیزد تو را این پرده از پیش
نماند نیز حکمِ مذهب و کیش
همه حکمِ شریعت از من توست
که این بربستهٔ جان و تنِ توست
منِ تو چون نماند در میانه
چه کعبه، چه کنشت، چه دیرخانه
تعیّن نقطهٔ وهمی است بر عین
چو عینت گشت صافی غین شد عین
دو خُطْوَه بیش نبْود راهِ سالک
اگر چه دارد آن چندین مَهالک
یک از هایِ هویّت در گذشتن
دوم صحرای هستی در نَوَشتن
در این مشهد یکی شد جمع و افراد
چو واحد ساری اندر عینِ اعداد
تو آن جمعی که عینِ وحدت آمد
تو آن واحد که عینِ کثرت آمد
کسی این سرّ شناسد کو گذر کرد
ز جزوی سوی کلّی یک سفر کرد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر کردی سؤال از من که من چیست
مرا از من خبر کن تا که «من» کیست؟
هوش مصنوعی: تو دوباره از من پرسیدی که من کی هستم؛ مرا از خودم باخبر کن تا بفهمم که «من» چه کسی است؟
چو هستِ مطلق آید در اشارت
به لفظِ «من» کنند از وی عبارت
هوش مصنوعی: زمانی که وجود مطلق در اشاره به کلمه «من» حضور پیدا کند، از آن به عنوان بیان و توصیف یاد می‌کنند.
حقیقت کز تعیّن شد معیّن
تو او را در عبارت گفته‌ای «من»
هوش مصنوعی: حقیقتی که از محدودیت‌ها و ویژگی‌ها آزاد شده، تو آن را در کلام خود با «من» معرفی کرده‌ای.
من و تو عارضِ ذاتِ وجودیم
مشبّکهای مشکاتِ وجودیم
هوش مصنوعی: من و تو حقیقت وجودیم، مانند نقش و نگارهایی که در دل یک چراغ قرار دارند.
همه یک نور دان اشباح و ارواح
گه از آئینه پیدا، گه ز مصباح
هوش مصنوعی: همه موجودات را نور واحدی می‌دان، که گاهی از طریق آینه نمایان می‌شود و گاهی از طریق چراغ.
تو گویی لفظِ «من» در هر عبارت
به سوی روح می‌باشد اشارت
هوش مصنوعی: گویی هر بار که از «من» صحبت می‌شود، اشاره‌ای به روح و وجود درونی انسان دارد.
چو کردی پیشوای خود، خرد را
نمی‌دانی ز جزوِ خویش خود را
هوش مصنوعی: وقتی که پیشوای خود را برگزینی، دیگر نمی‌توانی خرد و عقل خود را از جزء وجود خودت تشخیص دهی.
برو ای خواجه خود را نیک بشناس
که نبوَد فربهی مانند آماس
هوش مصنوعی: ای آقا، به خودت نیکو نگاه کن و خود را بشناس، زیرا مانند آماس، انسان فربه و چاقی وجود ندارد.
منِ تو برتر از جان و تن آمد
که این هر دو ز اجزای «من» آمد
هوش مصنوعی: من و تو از جان و بدن فراتر هستیم، زیرا هر دو این‌ها جزئی از «من» هستند.
به لفظِ «من» نه انسان است مخصوص
که تا گویی بدان، جان است مخصوص
هوش مصنوعی: انسان تنها با این واژه‌ی «من» تعریف نمی‌شود؛ هرگاه که این کلمه را بیان کنی، در واقع جان و حقیقت او را در نظر داری.
یکی ره برتر از کون و مکان شو
جهان بگذار و خود در خود جهان شو
هوش مصنوعی: به دنبال راهی برتر از دنیا و مادیات باش. دنیا را ترک کن و به درون خود برو تا به عمق وجودت و جهانی که در آن نهفته است دست یابی.
ز خطِ وهمی‌ِ های هویّت
دو چشمی می‌شود در وقتِ رؤیت
هوش مصنوعی: در لحظه‌‌ی دیدن، از خیال و تصورات مربوط به هویت خود، دو چشم به وجود می‌آید.
نماند در میانه رهرو و راه
چو های هو شود ملحق به الله
هوش مصنوعی: اگر در مسیر زندگی، فردی در حرکت باشد و به اوج مقامات معنوی برسد، دیگر چیزی از جدایی بین او و خدا باقی نمی‌ماند.
بود هستی بهشت، امکان چو دوزخ
منِ تو در میان مانند برزخ
هوش مصنوعی: وجود بهشت به خاطر توست، و حالا این دنیا مانند برزخی‌ست که در میان بهشت و دوزخ قرار دارد.
چو برخیزد تو را این پرده از پیش
نماند نیز حکمِ مذهب و کیش
هوش مصنوعی: زمانی که این پرده از جلوی چشمت کنار برود، دیگر نه تنها دستور مذهبی باقی نمی‌ماند، بلکه هیچ نشانه‌ای از کیش و آیین نیز باقی نخواهد ماند.
همه حکمِ شریعت از من توست
که این بربستهٔ جان و تنِ توست
هوش مصنوعی: تمام اصول و قوانین شرعیت از جانب من و تو ناشی می‌شود، زیرا آنچه که به روح و جسم تو مربوط می‌شود، تحت تأثیر این احکام است.
منِ تو چون نماند در میانه
چه کعبه، چه کنشت، چه دیرخانه
هوش مصنوعی: وقتی که منِ تو در میان نیست، دیگر چه تفاوتی دارد که به کدام مکان عبادت برویم؛ نه کعبه، نه کلیسا و نه دیر.
تعیّن نقطهٔ وهمی است بر عین
چو عینت گشت صافی غین شد عین
هوش مصنوعی: وجود مادی، مانند یک نقطهٔ خیالی است که وقتی وجود واقعی پاک و شفاف شد، آن نقطه دیگر وجود نخواهد داشت.
دو خُطْوَه بیش نبْود راهِ سالک
اگر چه دارد آن چندین مَهالک
هوش مصنوعی: اگر چه سالک با موانع و خطرات زیادی روبرو است، اما دو قدم بیشتر از آن راه نخواهد رفت.
یک از هایِ هویّت در گذشتن
دوم صحرای هستی در نَوَشتن
هوش مصنوعی: یکی از ویژگی‌های هویّت در عبور از مرحله دوم زندگی و وجود، در نوشتن و بیان خود آشکار می‌شود.
در این مشهد یکی شد جمع و افراد
چو واحد ساری اندر عینِ اعداد
هوش مصنوعی: در این مکان مقدس، جمعیت به یکپارچگی رسیدند و همه به گونه‌ای در کنار هم قرار گرفتند که مانند واحدی در دل تعدادهای مختلف به نظر می‌رسند.
تو آن جمعی که عینِ وحدت آمد
تو آن واحد که عینِ کثرت آمد
هوش مصنوعی: تو همانی هستی که در عین اتحاد و هماهنگی وجود داری و در عین حال، تجلی و بروز تنوع و کثرت نیز هستی.
کسی این سرّ شناسد کو گذر کرد
ز جزوی سوی کلّی یک سفر کرد
هوش مصنوعی: کسی می‌تواند این راز را درک کند که از جزئیات و مسایل کوچک عبور کرده و به سمت کلیت و تمامیت رسیده باشد.

خوانش ها

بخش ۱۵ - جواب به خوانش رضا

حاشیه ها

1391/09/27 00:11
امین کیخا

خطوه به معنی گام است ابن عربی این دو گام تا رسیدن را گفته است خطوات در قران به معنی گامها امده است

1393/01/10 21:04

این شعر مرتب و برگرفته از آیه ی شریف نور است : "اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاء وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ "

1393/12/05 20:03
مرتضی

تعین نقطهٔ وهمی است بر عین
چو صافی گشت غین تو شود عین
دیدن های ما حاصل خطا در چشم ماست که به دلیل محدویتهای فزیکی و عدم پردازش و فیلتر کردن مغز حاصل میگردد
مثل دیدن دایره وقتی آتشدان را با سرعت میچرخانیم
وقتی که چشم ما صاف و زلال و پاک شد آشفتگی و خطا از آن جدا میشود و چشم وظیفه چشم بودنش را اجرا میکند
آنگاه شوریدن دل شم تبدیل به دیدن میشود که مایه آرامش شماست
مهندس جاوید

1393/12/05 20:03
مهندس مرتضی جاوید چپرپردی

حقیقت کز تعین شد معین
تو او را در عبارت گفته‌ای من
وقتی خواستیم حقیقت را معین و مشخص کنیم به الزام از عبارت من استفاده میکنیم چون من بدیهی ترین چیزی است که انسان در مورد خود فکر میکند میداند
و حال اگر واقعاً بداند به چه مراتبی که نمیرسد من عرف نفس فقد عرف رب

1393/12/05 21:03
مهندس مرتضی جاوید چپرپردی

یکی از اشعار جناب شبستری در رابطه با شناخت من است و در سوال و جوابی در گلشن راز به توضیح در رابطه با من پرداخته اند که این من و منیتی که از خود می شناسیم چیست ؟

ایشان در توضیح ادامه می دهند که زمانی که از من صحبت می شود به هستی خود توجه می کنیم ولی ایشان می فرماید زمانی که حقیقت حضرت حق به عینیت در آمد و مانند پرتوهایی که از سوراخ یک توری بیرون می آید همه جزئی از نور مشکات اصلی است و همه ما از ذات خدا هستیم که این نور را می توان با واسطه از آینه دید و یا مستقیم به منبا نور نگاه کرد .
در کل اگر منظور تو از من روح توست ، تا زمانی که به عقل جزئی تکیه کرده و پیشوای تو برای شناخت جهان است نمی توانی اجزا خود را بشناسی و برو و خود شناسی کن.
ایشان ادامه می دهند همانطور که مریضی آماس و باد کردن با چاقی فرق میکند ، این من که منظور شیخ است از تن ما و جان ما بالاتر است و هر دوی تن و جان از اجزای من هستند .این من که منظور شیخ است ، انسان نیست تا تو بگوئی منظور جان است .
یک راهی پیدا کن که از هر چه در جهان است بگذری (کون و مکان ) و جهان را فراموش کن و در جهان هستی خود ، جهانی وجود دارد نگاه کن .می بینی وقتی های و هو نماند ( منطور حالت سکوت و مدیتیشن است ) و در حالت خلسه که بقول مولوی حالت عدم می نامد ،نه توئی وجود دارد و نه راهی که حرکت کنی و نه مقصودی که به آن برسی .این عدم که عین هستی و هستی واقعی است و به بهشت تعبیر می گردد و امکان که همان حالت و خلقت موجودات است .
این تو که بین این حالت عدم و نیستی که به بهشت آمده و حالت امکان یا خلقت که زندگی موجودات و مادی است و جهنم نامیده می شود .
ای انسان ، تو قرارداری در راهی بین بهشت و جهنم که برزخ توست .این برزخ رفت و آمد تو بین این حالت ]نیستی[که (سکوت ، فقر، عدم ،مدیتیشن که عین هستی و درک کل هستی است ) با ]هستی [ظاهری که (زندگی و تامین معاش و ... ) است ، می باشد .
ایشان در این بیت :
{بود هستی بهشت امکان چو دوزخ } به این نکته اشاره دارند که ممکن الوجود که به این جهان هستی اطلاق می گردد و وجودش ممکن نیست و وابسطه به یک منشا دیگر است و از واجب الوجود که وجود اولیه و منبا اول که خدا است و هست مطلق است خلق شده و یا تعین و شکل گرفته است .
انسان بر خلاف موجودات و مخلوقات دیگر این استعداد را خدا به او داده که از این جهان فانی (ممکن الوجود – عالم امکان – هست ظاهری – تعین – جهنم ) به عالم هست واقعی (واجب الوجود – خدا – بهشت – عدم – فنا فی الله ) رود و بین این دو و مسیر بین این دو را به برزخ یاد نموده اند .
ایشان در بیت بعد به این جمله اشاره دارند که زمانی که تو این مسئله را فهمیدی و پرده های تَوَهُم تو کنار رفت ،کعبه و دیر فرقی نمی کند و احکام که حکم شریعت و برای هدایت جسم و جان تو است از میان برداشته می شود و حقیقت هر چیز و هر عملی را میبینی .
ایشان می گویند تعین و واقعیت ( این جهان هستی ) یک توهم است از حقیقت وعینیت (هستی مطلق) و فقط زمانی که پرده توَهم با صاف کردن خود و اصطلاحا پاک کردن زنگارها از روی آینه دل و باز شدن چشمها و به صورت کلیت دیدن است که می توانی پی برده که که این جهان در حال کثرت (مخلوقات زیاد و تمام هستی و کهکشانها ) در حال وحدت و یکی بوده است .
و فقط کسی که از جزو سوی کل حرکت کند ( حرکت از انسانیت فانی به سوی جهان هستی درون و نور اول خلقت ) این کار تو باید از دو راه پر خطر که هر کدام چندین گذر خطر ناک و مهلکه (جای هلاک شدن – توقف و گمراهی و نتوانستن ادامه مسیر دادن ) بگذری که اولی از منیت یا های و هوی خودت بگذر(کنترل نفس و خواسته ها و آرزوها ) و دوم در صحرای هستی ( –عدم – دل – درون – سکوت – مراقبه - مدیتیشن ) حرکت کنی .

1393/12/05 21:03
مرتضی

تعین نقطهٔ وهمی است بر عین
چو صافی گشت غین تو شود عین
دیدن ما حاصل وهم ماست در چشم به دلیل خطا در پردازش و محدودیتهای وجودی
مثل دیدن دایره وقتی که آتشدان را مچرخانیم
هر وقت چشم ما پاک شود صاف و زلال شود

1394/01/05 23:04
روفیا

یک از های هویت در گذشتن
دوم صحرای هستی را نوشتن
یعنی چه ؟

1394/01/06 15:04
merce

سلام
با احترام
دو خطوه بیش نبود راه سالک
اگر چه دارد آن چندین مهالک
یک از های هویت در گذشتن
دوم صحرای هستی در نوشتن
میفرماید : اگرچه مهلکه بسیار است ولی رهرو دو قدم اساسی باید بردارد تا به مقصود برسد
اول از منیّت یا منم زدن بگذرد ذوم این دنیای فانی را به هیچ انگارد
به ننظر من اگر” یکی از از های و هویت در گذشتن “ بود روانتر خوانده می شد مرسده

1394/01/06 15:04
merce

روفیای عزیز
تو خود علامه ی عرفانی
مارا به امتحان خواندی ، که چند مَرده حلّاجیم
من نیز نوشتم
نمره ی قبولی با تو
مرسده

1394/01/07 16:04
روفیا

مرسده جان به خدا اگر بدانم .
اخر اگر معنای مصرع دوم عبور از دنیای فانی باشد این خود از تبعات گام اول است !
یعنی هنگامی که به مقام فنا برسی از تبعات ان مقام استغناست و خود بخود نگاهت به دنیا عوض می شود ,
اخر ادمی که نیست چه لازم دارد ؟!
ثروت , قدرت , شهرت ؟؟
همه اینها در نظرش بازیچه های کودکانه است !
بنده پیر خراباتم که درویشان او
گنج را از بی نیازی خاک بر سر می کنند

1394/02/11 00:05
محمود

با سلام .روفیای گرانقدر همانطور که از نوشتههایت پیداست روحیه ات سرشار از معنویات است . و آرزوی سعادت برایت دارم . در جوابت برداشتم اینست . یک از های و هویت در گذشتن همانطور که مرسده عزیز هم نوشته . یعنی غرور و منیت خودت را کنار بگذار . تکیه کم کن خواجه بر کردار خویش . دل بنه بر رحمت جبار خویش .و دوم یعنی جهان هستی را آنطور که هست ببین . یا به عبارت دیگر دو بین نباش . با درود بر رحمت پاک شیخ شبستری

1394/02/11 01:05
محمود

روفیای محترم . منظورت از مقام فنا چیه ؟ و دیگه اینکه . درسته نگاه ما به دنیا عوض میشه . ولی چون انسان نمیتونه عالم غیر مادی رو با افکار درک کنه نباید تکیه به تفکر خودش داشته باشه . هر تصوری که نسبت به عوالم غیر مادی در ذهن ما شکل میگیره باید بدانیم که آن عوالم غیر از این است . ودر این خصوص خیام گفته : قومی به تفکرند اندر ره دین . قومی به گمان فتاده در راه یقین . میترسم از آنکه بانگ آید روزی . که ای بیخبران راه نه آنست و نه این . با احترام

1394/02/17 14:05
روفیا

محمود گرامی سلام
مقام فنا مقامی است که دران انسان قدرت الهی را حقیقتا عظیم و جبار می بیند و خود چون قطره ای در دریای بیکران . از تبعات توحید حقیقی است . در توحید صوری من می گویم لا اله الا الله ...
ولی در دل میگویم اینجا من از این ناحق دفاع میکنم چون حاجی فردا در بازار به دردم می خورد !
دریای بیکرانی نیست تا من خود را به امواجش بسپارم . یک برکه اینجا یک ابگیر انجا و یک مرداب انطرفتر .
فنایی وجود ندارد . همه اعداد بر اعداد دیگر تقسیم میشوند و بالاخره حاصلش یک عدد است .
اگر من 4 باشم حاج اقا 8 من نسبت به او بالاخره 1/2 می شوم ولی اگر به جای حاج اقا ان بی نهایت را ببینم دو نسبت به بی نهایت صفر است و تنها در اینصورت من به صفر بودن خود باور پیدا میکنم . و این یعنی فنا .

1394/02/17 17:05
ناشناس

بسم الله الرحمن الرحیم
زیبنده است در امری که تخصص نداریم ، نظر ندهیم !

1394/02/19 00:05
روفیا

ناشناس گرامی
نخست این شرطی که شما فرمودید جزئ مقررات سایت نیست .
دو دیگر تخصص در چه ؟
تخصص در فنا ؟ تخصص در عرفان ؟ تخصص در علوم ماورائ اطبیعه ؟
همه خوب میدانیم این وادی علوم تجربی نیست و حتی بزرگان علوم عرفانی در این مباحث اختلافات بنیادین دارند و هیچیک برای ادعای خود سند ارائه نمی کنند . هر کس به فراخور ادراک خود برداشتی دارد و میتواند اینجا با دیگران به گفتگو بنشیند . چه اشکالی دارد اگر ما از دیدگاههای دیگران که در نوع خود منحصر به فرد هستند مطلع شویم ؟

1394/02/19 12:05
مجتبی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم
ستایش مر پروردگاری را که برتر از آن است که با آفریدگانش همانند باشد ، و فراتر از گفتار واصفان است که او را توصیف نمایند ، و از اندیشۀ توهم کنندگان پنهان تر از آن است که به جلال عزتش پی برند.
گواهی می دهم که محمد ، صلی الله علیه و آله ، بنده و پیامبر اوست . و درود بر وصی و خلیفه اش امیرمومنان علی علیه السلام و فرزندانش ، امامان معصوم صلوات الله علیهم .
سلام بر شما !
شرطی را که عرض کردم ، جزء اخلاق که می باشد ؟
اخلاقا پسندیده است ، در اموری که تخصص نداریم ، نظر ندهیم !
همان طور که واقفید ، و همه مطلع هستند ، عرفان به دو بخش تقسیم می شود : نظری (علمی) و عملی.
عرفان نظری بسیار غامض و صعب می باشد ، که اگر کسی بدون داشتن مهارت در آن وادی قرار بگیرد ، حتما سرگردان می شود .
معلم عرفان نظری شیخ اکبر محیی الدین بن العربی ، قدس الله سره العزیز ، می باشد که بیش از هشت قرن است دنیا را به افکار تابناکش مشغول و اندیشمند داشته است.
اولین کتاب هایی را که باید در عرفان نظری خواند ، نخست : تمهید القواعد صاین الدین علی ابن ترکه و مصباح الانس شمس الدین محمد حمزه فناری می باشد ، که بسیار بغرنج و پیچیده است و حتما باید با استاد خوانده شود.
و اما عرفان عملی ، که ظاهرا سهل و ساده است و حقیر چون بویی از آن نبرده ام ، دیگر بیش از این گزافه گویی مرتکب نمی شوم .
حال شما در عرفان نظری تبحر دارید که تمثیل می زنید ، و پاسخ می دهید ؟
پوزش می خواهم ، والسلام
مجتبی خراسانی

1394/02/19 13:05
روفیا

اب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
بنده چند سالی در دانشگاه به تحصیل فیزیوتراپی پرداختم ولی خود را در این زمینه به اندازه معرفت متخصص نمی دانم . چرا که از روزی که چشم به این جهان گشودم از پستان مادر دهر شیر معرفت نوشیده ام و انقدر که درباره مفاهیم معنوی اندیشیده ام درباره انچه شما تخصص میخوانیدش نیندیشیده ام .
مرا خوشحال میکنید اگر مطلب غیر عقلانی در نوشتارم یافتید به من گوشزد کنید پیش از انکه معلومات ناچیزم را به یادم اورید .
از مدرسه برنخاست یک اهل دلی
ویران شود این خرابه دارالجهل است

1394/02/19 21:05
روفیا

هر که نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ اموزگار
دین ادبیات و عرفان همه انگاه ارزش خود را باز می یابند که در خدمت زندگی روزمره بشریت قرار گیرند و منظور از نوشیدن شیر معرفت از مادر دهر یادگیری در تعامل با کائنات است .
انگاه که شیخ محمود می فرماید
کسی مرد تمام است کز تمامی
کند با خواجگی کار غلامی
یعنی چه ؟
ایا احراز شرایط انسان کامل خیلی دشوار است ؟
اصلا اگر دین و ادبیات و عرفان و وحی برای من عامی قابل فهم نباشد به چه درد میخورد ؟
بنده عرض نکردم ادبیات و عرفان علم ندارد عرض کردم انکه چهار سال شب های امتحان جزوه بخواند و به زحمت امتحانات را پاس کند عالم و متخصص است ولی انکه دهها سال از روی عشق و میل به حقیقت جویی مطالعه و جستجو ی ازاد و تحقیق و تمرین و اندیشه کند شما او را هر کسی که به خود اجازه میدهد ...... خطاب می کنید ؟
بنده حداقل از مادر دهر این را اموخته ام که کلامی که بوی تحقیر می دهد هیچ خاصیت و کارکردی ندارد جز ازردن یک انسان و این را هم اموخته ام که درباره هر پدیده از نو بیندیشم و هرگز اسیر کلیشه هایی مثل عنوان و تخصص و مدرک نشوم بلکه علم حقیقی را از علم بربسته بازشناسم .
گر بدیدی بحر کو کف سخی

1394/02/20 01:05
lyam

سلام بر روفیا ی گرامی
به خدا که بیزارم از کبر و خود بزرگ بینی آنان که در عین نادانی و بی مایه گی ادعای دانایی و سواد میکنند
از شما سرکار خانم روفیا ، جز این انتظاری نبود که جواب گستاخی را چنین متین و مدلل بفرمایید ، ما در مکتب شما بسیار می آموزیم ،
بسیار دیده شده که این ملا لغتی ها با بلغور کردن چند جمله ی عربی خودی نشان میدهند که ما هستیم ، اینان گمان میکنند با ایراد گرفتن از دیگران برتری خود را اثبات میکنند ، بنده تا به حال ازین جناب هیچ نکته ی آموزنده ای ندیده ام ، که جهل بوده و خرافات و هذیان. اینان یک کتابی هایی هستند که کورند و کر ، جز صدای خویش تاب شنیدن آوای دیگری را ندارند
هرچه با ایشان ملایمت کردیم ، خر خویش سوارند و جز نا سزا از ایشان نشنیده ایم ، زحمت نکشید ، بی فایده است
که نرود میخ آهنی بر .....
اگر بیضه ی زاغ ظلمت سرشت
نهی زیر طاووس باغ بهشت
به هنگام آن بیضه پروردنش
ز انجیر جنت دهی ارزنش
دهی آبش از چشمه ی سلسبیل
در آن بیضه دم دردمد جبرئیل
شود عاقبت بیضه ی زاغ ،زاغ !
برد رنج بیهوده طاووس باغ
با احترام
لیام

1394/02/20 02:05
مینویی

از این عرفان بازی و دین دین بافی آبی گرم نشد،نشود و هرگز نخواهد شد.
یک جوری از تخصص و دیوار حرف میزند انگار انیشتین رفته پای تخته سیاه
ها ها

1394/02/20 02:05
merce

روفیای عزیزم
با ادای احترام
با نوشته ی لیام گرامی در مورد نتیجه نداشتن مجادله موافقم که ،بارها من ، لیام گرامی ، مهری بانوی عزیز ، جناب سعدی ، و چند تن دیگر از حاشیه نویسان با این آقایان با دلیل و برهان خواسته ایم که از ناحق گویی و بی ادبی دست بردارند ولی بی فایده بود که شعله ی توهین و ناسزاگویی شان شعله ورتر شد . معتقدم ، با مطالعه ی صدها کتاب هم انسان به معرفت راه نمی یابد ، مگر که از درون منقلب شود . عشق را دریاب کاو دل را دگرگون می کند
بنده از استدلال و منطق بسیار عالی که در جوابها ابراز فرمودید استفاده کردم
امید که ایراد گیری و منم زدنهای متکبران را به دل نگیرید
خوب و خوش باشید

1394/02/20 03:05
سیاوش بابکان

یکی از مانا های نوشتن نوردیدن است از ین رو صحرای هستی را درنوردیدن مراد شاعر بوده است.

1394/02/20 04:05
مجتبی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّیه=نفس انسان امر به بدی می کند…«سورۀ یوسف آیه 53»
کودکی بیش نیستید ! علقه به مضغه جدیدا تبدیل شده است .
والله قسم اگر مخاطبم فهمیده بود ، پاسخ می دادم !
خوب و پسندیده است که در کارهای خانه به والدۀ خود کمک کنید ، تا هنری بیاموزید !
از خدا جوییم توفیق ادب
بی‌ادب محروم گشت از لطف رب
بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد
بلک آتش در همه آفاق زد

1394/02/20 11:05
روفیا

سلام بر همه عزیزان
اگر بخواهیم نعمات خداوند را در پدیده ها برشماریم حقیقتا عاجزیم .
در منطق یک برکت است در بی منطقی برکتی دیگر . در یار با ادب یک نعمت در یار بی ادب نعمتی دیگر . در گل یک موهبت در سنگ موهبتی دیگر ...
گل به حد کمال زیباست میتوان تنها از تماشای زیبایی اش لذت برد .
ولی سنگ قوه تخیل و خلاقیت و مهارت دست و حس هندسه فضایی مرا بر می انگیزد تا فکر کنم با خود اگر این سنگ با این استحکام خود چند تراش اینطرف و انطرف میخورد چه الهه زیبایی بادوامی می شد !!!
بنده هرگز از انتقاد و تحقیر و توهین ازرده نمیشوم که در طریقت ما کافریست رنجیدن ...
انجا که از ازردن سخن گفتم خواستم یک تقلب به دوست گرامی ام بدهم که عزیزم سخن تیز بر زبان راندن تو را به خواسته ات نمیرساند بلکه تنها از ان دورت میکند ...
ولی ایشان صدای نجوای مرا نشنیدند ....
من حتی فکر نمیکنم وقتم را تلف کرده ام .
من از این گفتمان چیزها می اموزم .
باید یاد بگیرم حتی اگر درست ترین حرف جهان را بزنم قرار نیست همه تایید کنند و اگر انتقاد کنند قرار نیست همه انتقادها منطقی و موزون و در کمال ادب باشد .
نیرو های ناهمسو هماره در جهان در یک تنازع دائم بوده و هستند و خواهند بود .
قرار نبوده همه مثل هم فکر کنند .
مرد ان بود که در گه و بیگه نشان علم
جوید به هر دیار و ز هر هوشیار و مست
مرد میخواهد که از عقایدی که محکم به انها چسبیده ایم رها شویم و دنیاهای دیگر را ببینیم .
من اگر وجود همه نیروها را به رسمیت نشناسم هیچ نیاموخته ام . بنده تنها یک دغدغه در زندگی ام دارم و ان فهم و درک حقیقت از لابلای همین کشمکش هاست و از انجا که نه دغدغه اثبات خودم را دارم نه عقیده ای که دلواپس به کرسی نشاندنش باشم ، خوش و خرم روزگار را سپری میکنم و لحظه ای از پستان مادر دهر جدا نمیشوم که هر لحظه مرا با می اگاهی مست تر میسازد .
از اقای خراسانی گرامی استدعا کردم خطای مرا در توصیف فنا از نقطه نظر علمی بفرمایند ولی ایشان تنها کودکی و جهل و بیسوادی ام را به یادم اوردند . اخر اینها را که خودم هم میدانم . خودم که اقرار به شیرخوارگی ام کردم . چه کسی دوست ندارد دوباره کودک شود ؟؟

1394/02/20 11:05
روفیا

اوه خدا را شکر !
بالاخره یکنفر معنای نوشتن صحرای هستی را گفت !
اقای سیاوش بابکان گرامی
ایا این دو گام یا دو خطوت واقعا دو گام هستند ؟
به نظرم یک گام بیشتر نمی اید !

1394/02/20 13:05
مجتبی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم
دو خطوه بیش نبود راه سالک
اگر چه دارد او چندین مهالک
یک از های هویت درگذشتن
دوم صحرای هستی درنوشتن
های هویت همان کبریائی حضرت حق است که مختص به ذات اوست ؛ چنان که می فرماید :
وَلَهُ الْکِبْرِیَاء فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ=و در آسمان ها و زمین، بزرگی از آن اوست، و اوست شکست‌ناپذیر سنجیده‌کار. ( سورۀ جاثیه ، آیه 37 )
و بنده باید خود را از آن تهی سازد.
نجم الدین می فرماید : راه به مقصود دو قدم بیش نیست : اول ، گذشتن از های هویت ؛ و دوم ، استقرار در صحرای هستی.
والسلام

1394/02/20 15:05
روفیا

خود ثنا گفتن ز من ترک ثناست
کاین دلیل هستی و هستی خطاست

1394/02/20 15:05
مجتبی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم
خانم روفیا ! عرفان و علم آن ، غامض و دشوار است .
نوشتۀ مضحک این کودک را می آورم تا خردمندان مشاهده کنند :
( به ننظر من اگر” یکی از از های و هویت در گذشتن “ بود روانتر خوانده می شد مرسده )
این کودک حتی صحیح خواندن متون را نمی داند ، بعد شرح و تفسیر هم می کند !
مضحک تر از آن ، پیشنهاد هم داده است !
های هویّت ! نه های و هویت !
شما اگر ملاحضه کنید طبق همین غلط پیش رفته اند ،
شروع می شود :
( مرسده جان به خدا اگر بدانم .
اخر اگر معنای مصرع دوم عبور از دنیای فانی باشد این خود از تبعات گام اول است !
یعنی هنگامی که به مقام فنا برسی از تبعات ان مقام استغناست و خود بخود نگاهت به دنیا عوض می شود ,
اخر ادمی که نیست چه لازم دارد ؟!
ثروت , قدرت , شهرت ؟؟
همه اینها در نظرش بازیچه های کودکانه است !
بنده پیر خراباتم که درویشان او
گنج را از بی نیازی خاک بر سر می کنند )
محمود چه نوشته :
( با سلام .روفیای گرانقدر همانطور که از نوشتههایت پیداست روحیه ات سرشار از معنویات است . و آرزوی سعادت برایت دارم . در جوابت برداشتم اینست . یک از های و هویت در گذشتن همانطور که مرسده عزیز هم نوشته . یعنی غرور و منیت خودت را کنار بگذار . تکیه کم کن خواجه بر کردار خویش . دل بنه بر رحمت جبار خویش .و دوم یعنی جهان هستی را آنطور که هست ببین . یا به عبارت دیگر دو بین نباش . با درود بر رحمت پاک شیخ شبستری )
محمود :
( روفیای محترم . منظورت از مقام فنا چیه ؟ و دیگه اینکه . درسته نگاه ما به دنیا عوض میشه . ولی چون انسان نمیتونه عالم غیر مادی رو با افکار درک کنه نباید تکیه به تفکر خودش داشته باشه . هر تصوری که نسبت به عوالم غیر مادی در ذهن ما شکل میگیره باید بدانیم که آن عوالم غیر از این است . ودر این خصوص خیام گفته : قومی به تفکرند اندر ره دین . قومی به گمان فتاده در راه یقین . میترسم از آنکه بانگ آید روزی . که ای بیخبران راه نه آنست و نه این . با احترام )
خنده دار است به خدا !
خانم روفیا پاسخ می دهند :
( محمود گرامی سلام
مقام فنا مقامی است که دران انسان قدرت الهی را حقیقتا عظیم و جبار می بیند و خود چون قطره ای در دریای بیکران . از تبعات توحید حقیقی است . در توحید صوری من می گویم لا اله الا الله …
ولی در دل میگویم اینجا من از این ناحق دفاع میکنم چون حاجی فردا در بازار به دردم می خورد !
دریای بیکرانی نیست تا من خود را به امواجش بسپارم . یک برکه اینجا یک ابگیر انجا و یک مرداب انطرفتر .
فنایی وجود ندارد . همه اعداد بر اعداد دیگر تقسیم میشوند و بالاخره حاصلش یک عدد است .
اگر من 4 باشم حاج اقا 8 من نسبت به او بالاخره 1/2 می شوم ولی اگر به جای حاج اقا ان بی نهایت را ببینم دو نسبت به بی نهایت صفر است و تنها در اینصورت من به صفر بودن خود باور پیدا میکنم . و این یعنی فنا . )
مجددا تکرار می کنم ، به کارهای منزل بپردازید ، شما را چه به عرفان ! مگر عرفان بچه بازی است !
خانم روفیا نوشته اید : ( تو را به خواسته ات نمیرساند بلکه تنها از ان دورت میکند …)
حقیر قصدش از تذکر دادن به شما ، این بوده که ، صلاحیت ندارید ؛ قصد و خواستۀ دیگر نداشته ام .
بحث علمی هم صورت نگرفته است ، که من بخواهم حرفم را به کرسی بنشانم !
مادر دهر واقعا خنده دار است !
شما و هم راهان بی سوادتان ، هر توهینی را به من روا داشتید ، علی الخصوص خود شما در نوشتۀ آخرتان ، در صورتی که من فقط تذکر دادم در علمی که تبحر ندارید اظهار نظر نکنید !
یارب تو به فضل خویشتن باری
زین ورطۀ هولناک برهانم
والعاقبة بالعافیه والسلام

1394/02/20 16:05
سیاوش بابکان

روفیای گرامی،
این کمترین تنها مانای دیگرواژه‌ی نوشتن را یادآوری کردم و بس واژه به واژه نوردیدن صحرای هستی همین.
من از این علم که جناب خراسانی مدعی تخصص در آنند سررشته ای ندارم و هم باور که خویش از واقعیت جدا و به دست خیال بسپارم.

1394/02/20 18:05
mehr

آقای خراسانی
های هوّیت و های و هویت هردو صحیح به دو معنی
مختلف که دومی زیباتر به نظر میرسد
الفاظ جنابعالی حکایت از بغض و تکبر میکند
چون با جوانان در افتادید بعید نیست که پشیمان شوید، اینان با اینکه هنوز دانشجویند ولی دلایلشان از شما محکمتر است
مرا ببخشید که جسارت کردم
مهری
مهری

1394/02/20 18:05
mehr

الا ای مجتبای یک کتابی ای خراسانی
که عرض خویش ای بی تربیت بردی به آسانی
ای از عرفان و از آداب بحث و گفتگو محروم
چنان نالی که گویی مستحق نعل و پالانی
ز عرفان تو حالی حال ما بد بود بدتر شد
که شرم از گفته های تو خجل شد بس که نادانی
چرا بار حماقت را چنین با رنج برداری
سبک تر ، زانکه هر آیینه در زیرش به در مانی
تو انگاری شدی هم مدعی هم وارث عرفان
مگر تو مالک بی چون و پرچمدار عرفانی
چنان از بوی انفاس تو این گنجور درمانده
که شاید این حواشی را به سانسور کرد قربانی
من از این بی حیایی و ازین نادانی ات ماتم
تعجب هم ندارد این خودت داری به پیشانی
لیام

1394/02/20 19:05
mehr

غزل بالا از بنده نیست
لیام عزیز برای من فرستاد و من هم در حاشیه کپی کردم چون از نظر قالب زیبا بود
با عرض پوزش
مهری

1394/02/20 21:05
kokab

آقای مجتبی خراسانی
چه کسی به شما این حق را داده که صلاحیت وارسته ای چون روفیا عزیز را زیر سؤال ببرید
مگر شما خود صلاحیت دارید
مجوز صلاحیت شما چیست؟
به سخره گرفتن نظرات دیگران از نادانی محض سرچشمه میگیرد
اگر بنا به مسخره کردن است که سر تاپای نوشته های شما را باید چنین کرد
شما حق ندارید تعیین تکلیف کنید
اگر نظری دارید بنویسید شاید کسی را خوش بیاید
چه کسی حق قضاوت دارد؟ شما؟ . خشک مغزی تا کجا؟
اینکه میگویید: حقیر قصدش از تذکر دادن به شما ، این بوده که ، صلاحیت
ندارید
بسیار بی ادبانه است
جواب بی ادبان هم همانست که لیام گرامی سرود
لااقل از برخورد شایسته و فروتنی بانو روفیا درسی بگیرید شاید دیکتاتور درونتان را آرام کنید
بانو مرسده هم غلط نخوانده اند بلکه آنچه خوش آهنگتر و ساده تر به نظرشان آمده بیان کرده اند
برای شما دیگر درین سایت آبرویی نمانده
بسیارند که از نوشته های بانو روفیای عزیز استفاده میکنند من به سهم خود از ایشان قدردانی میکنم و میخواهم که از ادامه دریغ نکنند
این حاشیه را نوشتم چون از محضر مجازی این بانوی بزرگوار سودها برده ام
با احترا م خدمت بانو روفیای بزرگوار
کوکب

1394/02/21 00:05
مجتبی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم
مَن کانَ یُریدُ العِزَّةَ فَلِلَّهِ العِزَّةُ جَمیعًا ۚ إِلَیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالعَمَلُ الصّالِحُ یَرفَعُهُ ۚ وَالَّذینَ یَمکُرونَ السَّیِّئَاتِ لَهُم عَذابٌ شَدیدٌ ۖ وَمَکرُ أُولٰئِکَ هُوَ یَبورُ = کسی که خواهان عزّت است (باید از خدا بخواهد چرا که) تمام عزّت برای خداست؛ سخنان پاکیزه به سوی او صعود می‌کند، و عمل صالح را بالا می‌برد؛ و آن ها که نقشه‌های بد می‌کشند، عذاب سختی برای آنهاست و مکر (و تلاش افسادگرانه) آنان نابود می‌شود (و به جایی نمی‌رسد) «سوره مبارکه فاطر ، آیه10»
آبرو و عزت ، نزد پروردگار است .
شما کودکان با شعر ساختن و ، ادب و تربیت خانوادۀ خود را نشان دادن ، راه به جایی نخواهید برد . من هم می توانستم مثل شما برخورد کنم و با اسامی مختلف فضیحت بگویم ولی...والله قسم اگر مبحث عرفان نبود رها می کردم
تا هر چرندی که دلشان خواست بگویند ، ولی عرفان بچه بازی نیست ! که یکدیگر را علامۀ عرفان بخوانند در صورتی که حتی از خوانش متن عاجز و قاصر هستند . به نوشتۀ مضحک مهری توجه کنید :
(های هوّیت و های و هویت هردو صحیح به دو معنی
مختلف که دومی زیباتر به نظر میرسد
الفاظ جنابعالی حکایت از بغض و تکبر میکند
چون با جوانان در افتادید بعید نیست که پشیمان شوید، اینان با اینکه هنوز دانشجویند ولی دلایلشان از شما محکمتر است
مرا ببخشید که جسارت کردم ) البته در آخر معذرت خواهی کرده اند ، که مشخص است هدفشان چیست ! تازه فهمیده اند این ( هویّت ) هم وجود دارد ، آمده درست اش کند و بگوید که دوستانش این همه مدت مزخرف نمی گفته اند ، بلکه این هویت زیبا تر است ، خنده دار تر کرده است !
جالب تر ، جوک این شخصیت جدید ( کوکب ) که زادۀ همین دوستان با ادب است ، ملاحضه بفرمایید که چه نوشته : ( بانو مرسده هم غلط نخوانده اند بلکه آنچه خوش آهنگتر و ساده تر به نظرشان آمده بیان کرده اند ) این زاده دیگر استاد اینان است در جوک نوشتن ! یحتمل یکی از همین کودکان است ، که با نام دیگری آمده و مجددا ادب اش را بیان کرده ! این کودکان در بی ادبی سابقۀ درخشانی دارند ، بارها به بزرگان و ادیبان گنجور بی حرمتی کرده اند و تربیت خود را به همه نشان داده اند !
از شخصیت با عظمت و الهی مرحوم شیخ نجم الدین شبستری ، قدس الله سره العزیز ، شرمسارم ، به جای این که بزرگی بیاید و شرح افکار و اشعارش را بیان کند ، این کودکان به خود اجازۀ اظهار نظر و فضل می دهند و از چرندیات یکدیگر هم دفاع می کنند !
حال قضاوت با بزرگان ، خردمندان و اهل علم گنجور...
از بزرگان و اهل علم و سایر دوستان معذرت می خواهم که این سایت مستطاب را محل بازی یک عده کودک قرار داده ام ، به خداوند قسم اگر بحث عرفان نبود رهایشان می کردم تا مهمل ببافند و یکدیگر را تایید کنند.
زمام کار در دست خداست...
چه داند کسی غیر پروردگار...
والعاقبة بالعافیه والسلام

1394/02/21 13:05
روفیا

دو خطوه بیش نبود راه سالک
اگرچه دارد ان چندین مهالک
حدود 15 سال است که گلشن راز می خوانم و بدان می اندیشم و در جلسات تفسیر ان برای 80 ساعت حضور داشتم .
ولی هرگز مفهوم این بیت را به این خوبی نفهمیدم .
دو گام بیش نیست راه سالک ولی مهلکه بسیار دارد .
مهلکه تمسخر مهلکه تکبر مهلکه توهین مهلکه تحقیر مهلکه خشم مهلکه مردم ازاری مهلکه لذت از تحسین مردم ...
همه سالکیم همه در راهی گام بر میداریم همه تشنه حقیقتیم ولی باید از وجود این مهلکه ها اگاه باشیم ...
حقیقت انگاه ارزشمند است که در خدمت مردم باشد . اگر حقیقتی در خدمت مردم نیست حقیقت نیست . پس اگر در راه فهم حقیقت دلی را ازردیم به بیراهه رفته ایم .
اینکه خداوند خدمت به خلق را برترین عبادت ها خوانده است یعنی چه ؟ ایا چیزی غیر از ارزش والای نفوس انسانی را متذکر میشود ؟
بنده چندین بار کامنت های کودکانه ام را خواندم تا اگر تمسخر و توهینی در ان بود از دوست گرامی ام اقای خراسانی عذرخواهی کنم . ولی چیزی نیافتم . لطفا خود شما راهنمایی ام کنید که کجا اصولی را که به درستی انها باور دارم مثل اصل محترم بودن همه انسان ها زیر پا گذاشته ام .

1394/02/21 23:05
mehr

مرسده جان
این بگو مگوها نیمیش بر سر نظر دادن توست
چرا از گفتارت دفاعی نمیکنی
با درود
مهری

1394/03/22 00:05
merce

مهری عزیزم
من هیچ قدوبالایی را درین حاشیه نویسان رساتر و موزونتر از قامت روفیای گرامی نمی بینم
هم در عرفان و هم در ادب
یادت هست روزی نوشتم از مجادله با بعضی ها دست میکشم یا بگو مگو با انهارا تحریم می کنم
ببین به کجا کشیده شده
ضمناً تا ما روفیای عزیز را داریم احتیاج به رویارویی نداریم
با منطق عالی و مثال های ملموس و زیبا جواب همه ی نارواهارا داده اند
روفیای عزیز تمام توهین هارا که به ایشان زده اند مهلکه نامیده اند چه زیبا:مهلکه تمسخر مهلکه تکبر مهلکه توهین مهلکه تحقیر مهلکه خشم مهلکه مردم ازاری مهلکه لذت از تحسین مردم …
ازین جواب و استدلال بهتر می خواهی ؟
ایشان هیچگاه ادعای عارف بودن نکرده اند و هرگز نخواسته اند باتکبر وقهر دهان دیگری را ببندند
زنده باشی روفیای گرامی
با درود
مرسده

1394/03/22 17:05
روفیا

سلام دوستان گرامی
حقیر تنها نظاره گر نظرات محترمتان بودم و هیچ نظری را تایید یا رد نکردم .
ازینکه سعه صدر بخرج داده این ظاهرا بی تفاوتی مرا به دل نگرفتید خوشحالم .
ولی براستی بی تفاوت نبودم . دوستان هنگامی که تاییدات حضرات را میخواندم هیولایی در درونم مست و شیفته می شد . ولی نگران نباشید تا هنگامیکه ما از وجود این هیولا اگاهیم او بی خطر است . من تاییدتان نکردم چون نمی خواستم به این هیولا خوراک بدهم .
این یکی از مضرات دوستی هاست . فکر می کنید دیکتاتوری چگونه شکل میگیرد ؟؟ یکنفر تصادفا قدرتی به دست می اورد و دوستان پیرامونش گرد می ایند یا از روی علاقه حقیقی یا اغراض شخصی تایید و تحسینش میکنند . اگر این فرد این تاییدات را باور کند و به خود بگیرد ان هیولا روز به روز فربه تر می شود تا جایی که دیگر اثری از ان فرد اولی باقی نمی ماند بلکه هیولای نفس بیکباره او و همه اطرافیانش را می بلعد .
و اما درباره مهلکه ها مایلم بگویم همه ان مهلکه ها در نهایت مردم ازاری هستند . تمسخر تکبر خودبزرگ بینی زنا تجاوز دزدی زورگویی نوشیدن شراب حین رانندگی و ... همه به این خاطر مهلکه هستند که در خود ظرفیت مردم ازاری دارند .
خداوند مخلوقاتش را دوست دارد چگونه انکه نزد خداوند به جانی ارزد نزد ما به احترامی نیرزد ؟!
حقیر با هیچ فردی مشکل ندارم . شما هم ندارید . همه با اندیشه و گفتار و عملکرد غلط مشکل داریم . بارها دیده ایم یک فرد ناخوشایند بمحض اینکه به خطایش اعتراف کرد یا در صدد جبرانش برامد بیکباره تبدیل به یک موجود خواستنی یا بقول مهران مدیری باقلوا می شود . پس چه شد ؟! او که چندی پیش منفور بود !!
معلوم میشود ادم ها بالذاته بد نیستند . بلکه پندار و گفتار و کردار نادرست این سوئ تفاهم را در ما ایجاد میکند که ما از این فرد نفرت داریم .
بنده حقیر باز هم تاکید میکنم فقط یک گناه در دنیا هست و ان مردم ازاریست . از خواهر کوچکتان این را داشته باشید نسبت به این مقوله حساس باشید و از هر کار ازاردهنده ای بپرهیزید و از برکات این پرهیز که شامل دقت نظر خلاقیت صبوری تواضع اگاهی هنر و هزاران خیر و برکت دیگر بهره مند شوید و تا دنیا دنیاست در صلح و اشتی زندگی کنید .

1394/03/23 08:05
merce

روفیا بانوی گرامی ، درود بر شما
بنابرعلاقه ای که به ادبیات دارم ، به این حاشیه ها سر می زنم
شاید ازین گنجینه گنجور سهمی هم بردارم، نه سر دشمنی با کسی و نه منیّتی مرا وادار به نوشتن و نظردادن می کند
با شما بانوی فرهیخته موافقم که مردم آزاری را مادر مهلکه ها بدانیم. یکی از مهلک ترینشان حسادت است . من اگر خودرا در زمینه ی مثلاًعرفان صاحب نظر بدانم و این در من غرور و تکبر ایجاد کند ، آهسته آهسته عرفان را ملک طلق خود میدانم که دیگران را حق دخالت برین ساحت نیست. دهان می بندم ، اگر نَفَسی برآمد خفه می کنم ، همه باید با اجازه ی من درین خطه ،
وارد شوند ، اگر حتا همچون روفیایی نظری داشت این منم که تأئید یا تکذیب می کنم
امام محمد غزالی قبل از همه ی روانشناسان نکته به نکته بدین موارد اشاره دارد و موشکافانه بیان کرده، از جمله اینکه اگر من خودرا در زمینه ای برتر میدانم و این برتری مایه ی افتخار و شهرت و غرور من است ، اگر روزی بانو روفیایی آمد و از من بهتر بود و هر چه من رشته ام پنبه کرد ،ممکن است ازین به بعد افتخار نصیب او بشود و من بی بهره . چه میشود؟ به شما می تازم ، که تو که باشی که درین میدان گوی میزنی برو با کودکان بازی کن ، عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست
که عارف ازین مقوله جداست، او برکسی خرده نمی گیرد ، خود را نمی بیند که زبان به طعنه بگشاید ، مدعی نیست ، رهاست . با حافظ هم کلام است که : حضوری گرهمی خواهی از او غافل مشو حافظ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها . فرمود: از اینجا تا خدا دو قدم است ، ازخود بریدن و به سوی اورفتن، که مشکل قدم اول است
مرا نیز عقیده بر این است که انسانها بالذّات بد نیستند ولی زمانی که پای حیثیت کاذبشان به میان می آید زخمه ی ساز دگرگونه می زنند ، حکایت آن واعظ می شود که بر منبر می گفت باید بر یهودی و ارمنی هم رحمت اورد اگر چه شراب فروش باشند، ولی وقتی یک ارمنی دکان شراب فروشی باز کرد و مریدان گه گاه دم گرم ارمنی را به دم سرد واعظ ترجیح دادند ، مردم را تحریک کرد تا دکّانش به آتش کشیدند
مسجدی بُد به کشور ِ افغان صحن آن همچو روضه ی رضوان
طاق و کف مرمرین و رنگارنگ گنبدش از عقیق و از مرجان
فرشهایش ز تار ابریشم که برد هوش از سر و از جان
در ِ مسجد طلایی و زر کوب منبرش هدیه بود از خاقان
بر دو گلد سته ی بلند و رفیع پنج نوبت نقاره بود و اذان
از شکوه و جلال آن مبهوت زن و مرد و جوان و خرد و کلان
واعظی شد امام آن مسجد هم فصیح و بلیغ و چرب زبان
سر چو بر سجده می نهاد نزار گریه می کرد و ناله و افغان
بر سر منبرش همه توحید خیر خواهی ز بهر پیر و جوان
که الهی ز لطف می گردان همه ی بندگان خود شادان
ما ز کس کینه بر نمی گیریم گر که باور ندارد این قرآن
گبر و ترسا و مشرک و کافر پیرو ِ دین موسی ِ عمران
همه در خدمت تو عبد و عبید خمر نا خورده یا که بَد مستان
آنکه مِی می فروشد و ساقیست گر یهود است یا که از ضَروان
دستگیری کُنَش به لطف و به خیر روزیش را حلال می گردان
……………………………….
……..………………………….
چند سالی برین روال گذشت واعظ از وضع خویش دل نگران
چون که نزدیک آن سرای رفیع یک مسیحی گشوده بود دکان
سر زباندار و خوب و سر زنده مشرب اش نیک هم بَر این و بَرآن
آشپز خانه اش تمیز و ظریف هم غذاهای ساده هم الوان
هم طعام اش لذیذ بود به طبع هم شَرابش به بوی چون ریحان
هم به ساقی گری مُجَرب بود هم نوایش چو مرغ خوش الحان
هر که بر دکّه اش گذر کردی مشتری می شد از دل و از جان
کسب واعظ شد از پس ِاین وضع هم زمان در کسادی و خُسران
این ترجیع بندی ست بلند که از حوصله ی این مقال بیرون است
ملاحظه میفرمایید ؟ پای منفعت ، شهرت ، منیّت ، آبروی خیالی در میان است که منجر به دیگر آزاری می شود
اینکه من نوشتم: هیچ بالایی را رساتر از قدو بالای روفیای عزیز درین حاشیه نمی بینم ، تمجید نیست ، تحریک نیست ، نخواستم هیولا بیدار کنم ، نشان بدهید تا ببینم
سرتان را درد آوردم ببخشید ، شما را چون خواهر بزرگتر دیدم ، سر درد دلم باز شد
چه خوش گفت وارسته ای
هرگز در آسمان ندرخشی چو سایه ای با زهره همنشین نشوی ،رایگانه ای
شاهین تیز چنگ نگردی به بام دهر تا ماکیانه در طلب آب و دانه ای
هرگز به بوستان نرسد بلبلی که ساخت صحرا و دامن برهوت آشیانه ای
با ادای احترام
مرسده

1394/03/24 02:05
روفیا

سلام مرسده گرامی
البته که شما نخواستید به ان هیولا خوراک دهید ولی ان هیولا خوراکش این است و اگر من هشیار نبودم او این خوراک را میخورد .
اصولا من یاد گرفته ام هرگز کسی را به خاطر عملی ملامت و تحقیر نکنم چرا که این راه بیراهه است . اگر بتوانم در صلح کامل بدون تحقیر و تهدید و توهین جریان را میفهمم و سپس انرا تشریح میکنم . مثلا اگر من ادعا میکنم اشکالی در تحقیر است و این کار از نظر علمی نادرست است باید دلیل بیاورم .
اگر خوب بیندیشیم می بینیم این عادلانه هم نیست که دیگران بتوانند با عملکردشان زندگی ما را تحت تاثیر قرار دهند . اگر یکنفر سعی میکند مرا تحقیر کند یا تمجید یک سر قضیه هم منم و دست اخر این منم که باید کلید enter را بفشارم تا ان عمل رخ دهد .
این با اصل عدالت خداوند سازگارتر است .
از اینرو همواره در تعامل با مردم از خودم میپرسم من باید چه کنم و چه نکنم برخلاف برخی که پیوسته در حال تحمیل عقاید خود به دیگرانند و ذهنشان مملو از باید ها و نبایدها برای دیگران است .
ما با هم هیچ نزاعی نداریم .
ما همه اولاد ادم بوده ایم
در بهشت ان نغمه ها بشنوده ایم
گرچه برما ریخت اب و گل شکی
یادمان اید از انها اندکی
انچه ما را ناخوشایند است جهل است و زدودن جهل میسر نمیشود جز اینکه ما بیندیشیم . همان اندیشه ای که یکساعتش از 70 سال عبادت برتر است . مرسده جان باور کن من چیز زیادی نمیدانم ولی یک مطلب بسیار مهم را میدانم ...
و ان این است که میدانم که چیز زیادی نمیدانم و همین باعث میشود همواره در تلاش برای درک بهتر پدیده ها باشم .

1394/03/24 03:05
merce

بانو روفیای عزیز
با درود
تمام صحبت دوستان را خوانده ام همه مثل سرکارعقیده داشتند که عقاید خود را به یکدیگر
تحمیل نکنیم و در کار دیگران باید و نباید نیاوریم
اگر هم کسی اشتباهی کرد یا تعبیری به زعم دیگری خوش نیامد هیچ کس حق تحقیر و توهین نداشته باشد
بسیار دوستانه می توان اشتباه را گوشزد کرد خوشحال هم می شویم
ما آمده ایم که بیاموزیم و نظراتمان نقد شود تابه فرمایش شما درکی بهتر داشته باشیم
من از سعه ی صدر و ملایمتی که داشتید ممنونم و اطمینان دارم در راهی که می روید پشیمانی نیست
موفق باشید
مرسده

1394/03/24 14:05
باروت

دو شاخ گاو اگر خر داشتی
یک شکم در آدمی نگذاشتی

1394/03/03 02:06
روفیا

«قلب من پذیرای همۀ صورتهاست»
لقد صارَ قلـبی قابلاً کلَ صُـورةٍ
فـمرعیً لغـــــزلانٍ و دَیرٌ لرُهبـَــــانِ
و بیتٌ لأوثــانٍ و کعـــبةُ طـائـــفٍ
و ألـواحُ تـوراةٍ و مصـحفُ قــــــرآن
أدیـنُ بدینِ الحــــبِ أنّی توجّـهـتْ
رکـائـبهُ، فالحبُّ دیـنی و إیـمَانی
«شیخ محی الدین ابن عربی»
قلب من پذیرای همۀ صورتهاست
قلب من چراگاهی است برای غزالان وحشی
و صومعه ای است برای راهبان ترسا
و معبدی است برای بت پرستان
و کعبه ای است برای حاجیان
قلب من الواح مقدس تورات است
و کتاب آسمانی قر آن
دین من عشق است
و ناقه عشق، مرا به هر کجا خواهد، سوق می دهد
این است ایمان و مذهب من

1394/05/08 14:08
پوریا

نمیخواستم بگم ولی نشد که نشد.
واقعا جالبه که اینجا که بحث, بحث شناخت من و منیته اینقدر ریا و تظاهر و خودنمایی ((بعضی)) دوستان پر رنگه, حتی با این که اکثرا سعی می کنن پشت کلمات و تعاریف قشنگ پنهانش کنن تا نفسشون ارضا شه. از حرافی تا عمل خیلی راهه.
گرچه همین نوشته مشخص میکنه که منم پر از منیتم و البته ادعایی مبنی بر پاک و فرهیخته بودن ندارم اما دیدن این همه خودنمایی واقعا آدمو اذیت میکنه.
وای به حال من اگر بعضی از همون دوستان تصمیم بگیرن با حفظ ظاهر به ظاهر آراستشون, ب اصطلاح جوابی در خور شخصیت من بهم بدن.

1394/07/03 12:10
Hamishe bidar

بهترین بندگان کسی است که با تقوا، پاک و گمنام باشد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اَلا اِنَّ خَیرَ عِبادِ اللّه التَّقی النَّقی الخَفی؛ آگاه باشید، به درستی که بهترین بندگان خدا کسی است که با تقوا، پاک و گمنام باشد و بدترین بندگان خدا کسی است که انگشت نما باشد.»

1394/07/03 13:10
Hamishe bidar

اگر قرار باشد که اینجا فقط اساتید عرفان حرف بزنند که این حاشه باید تفریبا خالی میماند. برادر عزیز من بنده حقیر هم با خیلی حرفها موافق نیستم ولی این دلیل نمیشه که شما اینجا اجازه بدهید که کسی چیزی بگه یا نگه. البته که شما از روی کبر خود نمایی تذکر ندادید و دوست دارید که کسی گمراه نشود. حتما این داستان را شنیدید

دید موسی یک شبانی را براه
کو همی‌گفت ای گزیننده اله
....
عزیز من اگر شما بهتر میدونی بفرما که دیگران هم چیزی بفهمند. برادر عزیزم عرفان بالا تر است یا قرآن؟ چرا شما به دیگران برای نظر دادن در مورد عرفان اعتراض میکنید ولی ادلهای شما را از قرآن میآورید؟ مگر شما قرآن شناس هسید؟ برادر عزیز من و شما در حد خودمان از قرآن استفاده میکنیم و درست هم هست. پس اجازه بده هر کس به اندازه فهم و برداشتش از این اشعار و عرفان استفاده بکنه و نظر بده. تا توانی دلی بدست آور دل شکستن هنر نمی باشد. با احترام فراوان!

1394/07/03 13:10
Hamishe bidar

«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّماءِ . تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ . وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ» (ابراهیم /24-26)
«آیا ندانسته‏ای که خداوند چگونه مثلی زده است، که کلمه پاک همانند درختی پاک است که ریشه‏ای استوار و شاخه‏هایی سر به آسمان دارد به اجازت پروردگارش هماره میوه می‏دهد و خداوند برای مردم این مثلها را می‏زند باشد که پند گیرند و - امّا - کلمه پلید همانند درختی پلید - پر آفت و بد حاصل - است که بر سطح زمین رو شده بی آن که پایدار باشد.»
در این آیه، خداوند از ماندگاری، ریشه داری، استواری و تأثیر سخن پاک و تزلزل و بی ریشگی سخن ناپاک در ارتباطات کلامی سخن به میان آورده است. سخن پاک به درختی ریشه دار و سایه گستر و پر برگ و بار تشبیه شده که همگان از میوه آن بهره می‏گیرند و سخن ناپاک به درختی تشبیه شده که از زمین کنده شده و از هر گونه ثمری بی بهره است.
بهره‏گیری از واژه‏های زشت و نامربوط در ارتباط، نشانگر شخصیت ناسالم گوینده است که یا به عمد این گونه سخن می‏گوید و یا از سر نادانی این گونه سخن می‏راند. عقل سلیم حکم می‏کند که شنونده در حالت نخست، بی درنگ ارتباط خود را با گوینده هتاک قطع کند، چه بسا این آلودگی درونی به وی نیز سرایت کند و او را خشمگین سازد و بر استفاده از واژه‏های زشت جهت مقابله به مثل بر انگیزاند.
خداوند در آیه دیگری، به حضرت موسی‏ علیه السلام و برادرش هارون دستور می‏دهد که به سوی فرعون - پادشاه قدرتمند، سختگیر و مغرور زمان خویش - بروند و او را به بیان و لحنی نرم و بدور از تندی و خشونت، به سوی حق دعوت کنند:
«فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لیِّناً لعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی» (طه /44)
«و با او سخنی نرم بگویید، باشد که پند گیرد یا خشوع و خشیت یابد.»
لحن سخن، در ایجاد ارتباط کلامی میان فردی اهمیت کلیدی دارد. به همین دلیل است که آن فرمانروای خود محور که خود را پروردگار مردم می‏دانست و هیچ سخن مخالفی را برنمی‏تافت، در مقابل سخنان نرم و فروتنانه موسی‏ علیه السلام عکس‏العمل مناسبی نشان داد و نه تنها ارتباط کلامی را با دستور خشن خود قطع نکرد، بلکه به ادامه ارتباط نیز متمایل گشت و به سؤال درباره خدای موسی علیه السلام روی آورد.

1394/07/03 14:10
Hamishe bidar

به طور کلی ارتباط انسان‏ها با یکدیگر بر اساس دو بینش برقرار می‏گردد: کرامت و اهانت، یعنی یا بر اساس تکریم شخصیت است و یا بر اساس تحقیر شخصیت. از دیدگاه قرآن کریم، ارتباطی سالم است که بر پایه تکریم شخصیت و عزت نفس و احترام متقابل افراد انسانی استوار باشد.
در سوره انعام چنین آمده است:
«وَلاَتَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ...» (انعام /108)
«و کسانی را که کافران و مشرکان به جای خدا می‏پرستند و مورد ستایش و احترام قرار می‏دهند، دشنام ندهید! زیرا آنان نیز - مقابله به مثل کرده - و از سر دشمنی و نادانی، خدا را دشنام می‏دهند.»
قرآن، باورمندان ساحت ایمان را از آشفته گویی و به کار گرفتن واژه‏های سست و نازیبا پرهیز داده و فرموده است:
«...وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِیداً» (احزاب /70)
«و سخنی درست و استوار بگویید.»
«...وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً» (نساء /5)
«و با آنان به زبان خوش سخن بگویید.»
«وَقُل لِعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوّاً مُبِیناً» (اسراء /53)
«بگو به بندگانم سخنی را که بهتر است بگویند، چرا که شیطان میان آنان را به هم می‏زند، بی گمان شیطان دشمن آشکار انسان است».
همچنین در آیه‏ای مؤمنان را از مسخره کردن، عیب جویی و صدا زدن دیگران با القاب زشت، باز داشته و می‏فرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ عَسَی أَن یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَلاَ نِسَاءٌ مِن نِسَاءٍ عَسَی أَن یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَلاَ تَلْمِزُوا أَنفُسَکُمْ وَلاَ تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ» (حجرات /11)
«ای مؤمنان نباید که قومی، قوم دیگر را به ریشخند بگیرد، چه بسا اینان از آنان بهتر باشند، و نیز نباید زنانی زنان دیگر را، چه بسا اینان از آنان بهتر باشند، و در میان خویش عیب جویی مکنید، و یکدیگر را به لقب‏های بد مخوانید.»
زمانی که فردی از لحن تمسخرآمیز و یا واژه‏های صریح استهزائی برای تحقیر دیگری استفاده می‏کند، آگاهانه و یا ناآگاهانه زمینه اختلال در ارتباط و آسیب در انتقال پیام را فراهم آورده و هم شخصیت اخلاقی خود را مخدوش کرده است.

1394/07/03 14:10
Hamishe bidar

در زندگی اجتماعی به هر حال انسان گاهی با گفتار تند و خشونت‏آمیز همراه با توهین از سوی دیگران مواجه می‏شود و ناگزیر خواهد بود تا در برابر آن نوعی عکس العمل نشان دهد.
قرآن برای این گونه موارد هم توصیه‏هایی دارد و به اهل ایمان و پیروان خویش دو روش را متناسب با شرایط مختلف پیشنهاد و توصیه کرده است.
بهترین رویکرد که قرآن آن را توصیه می‏کند آن است که شنونده، نه تنها بزرگوارانه از بی ادبی گوینده در گذرد، بلکه او را با کلمات و عبارات زیبا و خوشایند مورد خطاب قرار دهد ودر حقیقت به مضمون سوره عصر که سفارش به صبر و حق را راه رهایی از خسران بر می‏شمارد، عمل کند.
قرآن در توصیف عباد الرحمن می‏فرماید:
«وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً» (فرقان /63)
«و چون نادانان ایشان را مخاطب سازند، سلیمانه پاسخ دهند.»
بندگان حقیقی خداوند در ارتباطات کلامی میان فردی خویش جانب عقل را رعایت می‏کنند. اینان هنگامی که با افراد نادان برخورد می‏کنند، نه تنها از گفتار بی ادبانه آنان اندوهگین نمی‏شوند بلکه از سر خیرخواهی برای آنان آرزوی سلامتی می‏کنند و بر اساس این دستور قرآنی: «وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ» (رعد /22) «و بدی را با نیکی دفع می‏کنند»، گفته زشت آنان را به سخن زیبای خویش پاسخ دهند.»
در آیه دیگری، قرآن به نیکو سخن گفتن حتی در برابر دشمن دستور داده است
«وَلاَ تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلاَ الْسَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» (فصلت /34)
«و نیکی و بدی برابر نیست. همواره به شیوه‏ای که نیکوتر است مجادله کن، آنگاه کسی که بین تو و او دشمنی ای بود، گویی دوست مهربان است.»
با دقت در این دستور الهی روشن می‏شود که تأثیر سخن نیکو تا چه اندازه در روابط انسانی نقش حیاتی دارد. آن چنان تأثیری که سبب دگرگونی فرد شنونده و تغییر دیدگاه او نسبت به گوینده می‏گردد.
باحترام

1394/08/28 04:10
محدث

دی در حق ما یکی بدی گفت /دل را ز غمش نمی خراشیم
مـا نـیـز نـکویی اش بگوییـم /تا هر دو دروغ گفته باشیم

1394/08/31 05:10
محمد

با سلام بر روفیای عزیز و دیگر دوستان،
درباره بیت
یک از های هویت در گذشتن
دوم صحرای هستی در نوشتن
من اینطور می فهمم که درنوردیدن در بیت دوم به معنای واگذاشتن نیست بلکه به معنای اشراف و در اختیار گرفتن است. یعنی منظور رها کردن و استغنا نیست که در این صورت ایراد روفیا وارد بود و نکته سنجی درستی است. اما من می گویم هستی اینجا و در سلوک چیزی مثل هویت نیست که باید از قیدش رها شد بلکه می گوید سالک دو گام دارد اول از هویتش گذشتن دوم رسیدن به همه هستی. من این را هم معنی با این کلام شیخ ابوالحسن خرقانی می دانم که گفت: در نیستی خود سر فرو برم تا از هستی او سر برآرم. اینجا دو گام داریم یک در نیستی سر فرو بردن دو از هست سر برآوردن. یا باز خرقانی در جای دیگری می گوید: چون تو نیستی خویش بدو دهی او هستی خویش یه تو دهد.
اینحا نیستی همان هویت است و خوب است اشاره شود که اینجا مرحله اول را نباید به زیر پا گذاشتن غرور و منیت صرفا تعبیر کرد. در مورد "من" نکته ظریفی وجود دارد. اتفاقا من همانطور که شیخ محمود شبستری در ابتدای این بخش می گوید خود هستی است. مسئله این است که انسان خود را به عنوان یک "او" می بیند و برای خودش هویتی قائل می شود و از وجدان هستی محروم می گردد. حتی غرور هم وقتی شکل می گیرد که آدمی خود را به عنوان یک "او/آن" در مقایسه با دیگر "او/آن" ها قرار می دهد. انسان با ادراک خود به مثایه "او/آن" خود را از خود و خود را از هستی غایب می کند، چرا که او نمایانگر غیبت است در حالی که من نمایانگر حضور. از دست دادن این هویت نیستی نیست، نیستی خودِ این هویت است. از این رو خرقانی می گوید نیستی خود به او ده یعنی از هویت خود بگذر--همانطور که شبستری می گوید--آنگاه آماده می شوی که از هستی او برخوردار شوی و صحراهای هستی را درنوردی. (که البته آن هم مهالک خود را دارد.)

1394/08/31 19:10
مینا

53 حاشیه را خواندم
آقایی به نام مجتبی خراسانی از همان ابتدا از همه ایراد گرفت که : شما را چه به دخالت درامور عرفانی
آقایان و خانمها:از امین کیخا تا لیام و مرسده و بیدار و روفیا و مهری و چندی دیگر را تختئه کرد که:
منم طاووس علیین شده
من از ایشان تعجب نمی کنم
از اسلام تعجب می کنم که چنین شاگردان متعصب و خشکی تربیت کرده
اگر ایشان دستش می رسید شاید دستور قتل همه را صادر می فرمود که : مهدورالدّم اند
به نظر من هم جوابهای مؤدبانه وهم تودهنی های امثال شعر لیام لازم بود
چه زیباست :آزادی بیان ، چه زشت: امر و نهی دیگران

1394/08/31 21:10
Hamishe bidar

با عرض سلام خدمت بانو مینا گرامی:
واقعاً من ناراحت شدم که شما از اسلام ایراد میگیرید.
اسلام به ذات خود ندارد عیبیء***هر عیب که هست در مسلمانی ماست.
اسلام دربارهُ ادب و برخورد با خشونتها برای موُمنین احادیث بسیار دارد (فقط چندتا از آن احادیث را مینویسم):
امام صادق (ع) : بهترین چیزی که پدران برای فرزندان خود به ارث میگذارند ، ادب است نه مال ، زیرا مال از بین میرود و ادب باقی می ماند. کافی جلد 8 صفحه 150 حدیث 132
رسول خدا (ص) : فرزندان خود را احترام کنید و آنان را نیکو ادب کنید ، تا آمرزیده شوید. جامع الاخبار صفحه 393 ، مکارم اخلاق صفحه 222
رسول خدا (ص) : هیچ پدری هدیه ای بهتر از ادب نیکو به فرزندش نداده است. کنزالعمال جلد 16 صفحه 456 حدیث 45411
امام صادق (ع) : ما از شیعیان خود کسی را که عاقل ، فهمیده ، آگاه ، بردبار ، با ادب ، سازگار ، صبور و راستگو باشد دوست داریم.مستدرک الوسائل جلد 11 صفحه 190 حدیث 11
البته من فکر میکنم که جناب خراسانی قصد بدی نداشتند.
از خدا جوییم توفیق ادب
بی‌ادب محروم گشت از لطف رب
بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد
بلک آتش در همه آفاق زد
مایده از آسمان در می‌رسید
بی‌شری و بیع و بی‌گفت و شنید
درمیان قوم موسی چند کس
بی‌ادب گفتند کو سیر و عدس
منقطع شد خوان و نان از آسمان
ماند رنج زرع و بیل و داس‌مان
باز عیسی چون شفاعت کرد حق
خوان فرستاد و غنیمت بر طبق
مائده از آسمان شد عائده
چون که گفت انزل علینا مائده
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زله‌ها برداشتند
لابه کرده عیسی ایشان را که این
دایمست و کم نگردد از زمین
بدگمانی کردن و حرص‌آوری
کفر باشد پیش خوان مهتری
زان گدارویان نادیده ز آز
آن در رحمت بریشان شد فراز
ابر بر ناید پی منع زکات
وز زنا افتد وبا اندر جهات
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بی‌باکی و گستاخیست هم
هر که بی‌باکی کند در راه دوست
ره‌زن مردان شد و نامرد اوست
از ادب پرنور گشته‌ست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
بد ز گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرات رد باب
با احترام فراوان!

1394/08/01 02:11
مینا

بیدار گرامی
درود بر شما
ما به در زدیم تا تخته با خبر شود
من از اسلام ایراد نمی گیرم . از مسلمان یا بهتر بگویم آنکه ادعای مسلمانی می کند ایراد میگیرم که آبروی چون شما مسلمانی را می برد
تمام این صفحه را نگاه کنید یک .....ی سنگی انداخته در چاه صدتا عاقل درمانده اند
کنایه ای بود به اینکه این رسم مسلمانی نیست
یا از مسلمان چنین انتظاری نمی رود
من قرآن خوان نیستم ولی نظائر نقل قولهایی که شما کردید را در دیگر ادیان یا مسلکها و کتابها هم دیده ام
هر چند که از قرآن نگفتید
ممنون که وقت خود را برای نوشتن صرف کردید و از مولانا مثال معروفش را یاد آور شدید
در پایان گفتید که : ”البته من فکر میکنم که جناب خراسانی قصد بدی نداشتند.“
آیا برای دیگران تکلیف معین کردن کار خوبیست ؟
از دیگران ایراد گرفتن کار پسندیده ایست؟
توهین به دیگران چطور ؟
قصد بد به چه می گویید؟
چند جوان را با چند آیه ی قرآن آزردن چطور؟
از شما توقع می رفت لا اقل به تکبر و منم زدنهای او گوشه ی نظری می انداختید و اولویت اعتراضتان را به ناحق حواله میکردید.
من در سخنان مجتبی خراسانی هیچ نکته ی مثبتی نمی بینم ، تمام بار منفی دارد . قصد و نیت کاملاً غیر انسانی و فاسد است. از بالا به دیگران نگریستن است ، خود بزرگ بینی ست ، بسیار آسان است لابلای قرآن بگردم چند آیه در ابتدای نوشته ام بیاورم ، در ادامه به همه اهانت کنم ، زهی مسلمانی. من چه بگویم که بانو کوکب و مهری بانو و دیگران فصیح تر نوشته اند
با این قضاوتها ایمان و نظر عده ای جوان را از معتقدات شان بر گرداندن مناسب مسلمانی ست؟
این سخن پایان ندارد ای جواد.
با درودی دوباره به شما

1394/08/01 09:11
Hamishe bidar

با عرض سلام خدمت بانو مینا گرامی:
یقین داشته باشید که کسی آبروی دیگری را نمیتواند ببرد به خصوص در یک مکان مجازی.

مَن کانَ یُریدُ العِزَّةَ فَلِلَّهِ العِزَّةُ جَمیعًا ۚ إِلَیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالعَمَلُ الصّالِحُ یَرفَعُهُ ۚ وَالَّذینَ یَمکُرونَ السَّیِّئَاتِ لَهُم عَذابٌ شَدیدٌ ۖ وَمَکرُ أُولٰئِکَ هُوَ یَبورُ﴿10﴾
کسی که خواهان آبرو و عزّت است (باید از خدا بخواهد چرا که) تمام عزّت برای خداست؛ سخنان پاکیزه به سوی او صعود می‌کند، و عمل صالح را بالا می‌برد؛ و آنها که نقشه‌های بد می‌کشند، عذاب سختی برای آنهاست و مکر (و تلاش افسادگرانه) آنان نابود می‌شود (و به جایی نمی‌رسد)! «سوره مبارکه فاطر ، آیه10»
آبرو و عزت ، نزد پروردگار است .
علم و تجربه به من میگویند که قضاوت کار بسیار سختی است. دقت داشته باشید که دربارهٔ عمل فقط با دانستن نیّت میشود قضاوت کرد. حال این بندهٔ خدا که دیگر حرفی نمینویسد. حال من از شما خواهش میکنم که ندیده بگیرید و ببخشید. خداوند ستارالعیوب است، لطفاً ما هم کمی عیب نبینیم.
آن سگی مرده براه افتاده بود
مرگ دندانش ز هم بگشاده بود
بوی ناخوش زان سگ الحق میدمید
عیسی مریم چو پیش او رسید
همرهی را گفت این سگ آن اوست
و آن سپیدی بین که در دندان اوست
نه بدی نه زشت بوئی دید او
و آن همه زشتی نکوئی دید او
پاک بینی پیشه کن گر بندهٔ
پاک بین گر بندهٔ بینندهٔ
جمله را یک رنگ و یک مقدار بین
مار مهره بین نه مهره ماربین
هم نکوئی هم نکوکاری گزین
مهربانی و وفاداری گزین
گر خدا را میشناسی بنده باش
حق گزار نعمت دارنده باش
نعمت او میخوری در سال و ماه
حق آن نعمت نمیداری نگاه
به هر حال امیدوارم که شما خودتان را ناراحت نکنید. با احترام فراوان!

1394/09/25 06:11
قیس

دو خطوه بیش نبود راه سالک اگر چه داری آن چندین مهالک ※ یکی از های هویت در گذشتن دوم صحرای هستی در نوشتن شیخ شبستر و شعرایی بسان عراقی درس آموخته ی مکتب ابن عربی هستند و باید از این منظر به اشعار این بزرگواران نظر انداخت= در این دو بیت شیخ شبستر قصد بیان توحید، اتحاد و در نهایت وحدت وجود را دارند...

1394/09/25 07:11
قیس

از کفر تا به توحید راه بسیار است و از توحید تا اتحاد هم راه بسیار و از اتحاد تا وحدت هم راه بسیار و این وحدت است که مقصود مالکان و روندگان است...،، از های هویت در گذشتن به معنای این است که خداوند را فاعل تمام افعال بدانیم(و البته این به معنای جبر مطلق نیست که بحث آن مفصل است) دوم در صحرای هستی درنوشتن به معنای اتحاد با جمله کائنات است و در نهایت رسیدن به وحدت وجود.

1394/09/26 14:11
شمس شیرازی

ای بسا از شرک تا به توحید ، چه آنچه با کفر سر تقابل دارد ایمان است.
پس از شرک تا به توحید و پس به اتحاد و وحدت، که راه بسیار درازی است.
و به قول معروف
کی میره این همه راهو؟؟؟

1395/01/24 17:03

هر چه جمله ای بگویم ایرادی بر آن وارد خواهد بود
از آنجا که هر کسی از هر کلمه ای معنایی و تصوری دارد چه فایده ای که حرفی بزنم؟
و شاید کسی این جملاتِ را نصیحت بپندارد
و کسی دیگر پند میداند
و کسی دیگر دشنام میبیند
و کسی دیگر پوچ و پُر از تکبر و کسی دیگر....
چه برسد به شما که این متن را میخوانید!
پس سکوت و سکون اختیار میکنم

1395/04/03 18:07
روفیا

دو خطوه بیش نبود راه سالک
اگرچه دارد آن چندین مهالک
پاسخ را یافتم!
توضیحات همه دوستان را نیز درست می بینم،
استادم پیش از این درباره این تقسیم بندی سخن گفته بود لیک نمی توانستم مطلب را در ذهنم سر و سامان دهم تا امروز که دوباره بخت با من یار شد و بدان مطلب دسترسی پیدا کردم.
برخی گفته اند این راه یک قدم است برخی دیگر دوقدم چون شیخ محمود:
دو خطوه بیش نبود راه سالک
بعضی سه گام:
الهی قمشه ای پدر میگوید :
گفتمش بین ما و حضرت دوست
بازگو از کجاست تا به کجا
گفت برداشتن زخود قدمی
گام دیگر نهاده بر دو سرا
سومین گام بر در معشوق
این ره ، این منزل ، این سر ، این سودا
عده ای هفت گام و بعضی هزار گام برای آن قایل شده اند:
از ره خویش تا به خانه دل
عاشقان را هزار و یک منزل
...
ره عشق را دویدم همه روی خار و خاره
به خدا هزار منزل به امید یک نظاره
نظامی میفرماید :
در تک آن راه دو منزل شدم
تا به یکی تک به در دل شدم
ولی همگی اشاره به حقیقت واحدی دارند. این تقسیمات بسته به مراتب وجودی آدمیان و وسع و امکانات آنها برای گام برداشتن متفاوت است،
یکی به سبب قدرت روح یکباره از خود رها می شود و با یک گام بلند (به قول چینی ها a great leap forward)به معشوق می رسد،
دیگری قدرتش کم است استقامتش بیشتر و با گام های کوچک طی طریق می کند،
این تقسیمات اعتباری هستند،
آنچه حقیقی است سوی حرکت است،
حرکت از خود به سوی او که یک گام بیش نیست،
یا ما روی سوی خود داریم که بی تردید درجا میزنیم،
یا روی از خود سوی او کرده ایم!

1395/04/03 18:07
روفیا

در حقیقت اگر از خود و نفس خود عبور کردی همه گامها را یکجا برداشته ای،
اینکه شیخ محمود میفرماید یک از های هویت در گذشتن دوم صحرای هستی در نوشتن...
یا اینکه الهی قمشه ای پدر میگوید :
گفت برداشتن ز خود قدمی گام دیگر نهاده بر دو سرا سومین گام بر در معشوق...
آن گام های بعدی همگی از نتایج و تبعات و consequence های گام نخست هستند،
یعنی اگر از خود قدمی به بیرون نهادیم، غیر را دیدیم، جهان را دیدیم، همسایه را مورچه را هستی را و آب را آنگونه که سهراب دوست میداشت دیدیم، اگر از جزء پا فراتر نهادیم حتما کل را خواهیم دید و این همان لحظه دیدار است،
وقتی کودکی بیش نبودم مجموعه کتاب های کمدی الهی اسباب بازی من بود،
اشعاری با شکوه و تاحدودی ترسناک ( پر هیبت) با نقاشی های دیدنی!
در یکی از صفحات نقاش دیدار دانته با خدا را به تصویر کشیده بود، البته براستی زیبا و آسمانی بود آن لحظه دیدار ولی گمان نمی کنم چنین دیداری در کار باشد!
نوری عظیم یا موجودی پر هیبت یا بارگاهی با شکوه که نیکوکاران یک به یک در صف ملاقات یا دست بوسی اش استاده اند!
دیدار آنگونه که عرفا و بزرگان و اندیشمندان فرموده اند همین لحظه دیدن کل در جزء است!

1395/04/03 18:07
روفیا

بایزید اندر سفر جستی بسی
تا بیابد خضر وقت خود کسی
دید پیری با قدی همچون هلال
دید در وی فر و گفتار رجال
دیده نابینا و دل چون آفتاب
همچو پیلی دیده هندستان به خواب
چشم بسته خفته بیند صد طرب
چون گشاید آن نبیند ای عجب
بس عجب در خواب روشن می‌شود
دل درون خواب روزن می‌شود
آنک بیدارست و بیند خواب خوش
عارفست او خاک او در دیده‌کش
پیش او بنشست و می‌پرسید حال
یافتش درویش و هم صاحب‌عیال
گفت عزم تو کجا ای بایزید
رخت غربت را کجا خواهی کشید
گفت قصد کعبه دارم از پگه
گفت هین با خود چه داری زاد ره
گفت دارم از درم نقره دویست
نک ببسته سخت بر گوشهٔ ردیست
گفت طوفی کن بگردم هفت بار
وین نکوتر از طواف حج شمار
و آن درمها پیش من نه ای جواد
دان که حج کردی و حاصل شد مراد
عمره کردی عمر باقی یافتی
صاف گشتی بر صفا بشتافتی
حق آن حقی که جانت دیده است
که مرا بر بیت خود بگزیده است
کعبه هرچندی که خانهٔ بر اوست
خلقت من نیز خانهٔ سر اوست
تا بکرد آن خانه را در وی نرفت
واندرین خانه به جز آن حی نرفت
چون مرا دیدی خدا را دیده‌ای
گرد کعبهٔ صدق بر گردیده‌ای
خدمت من طاعت و حمد خداست
تا نپنداری که حق از من جداست
چشم نیکو باز کن در من نگر
تا ببینی نور حق اندر بشر
بایزید آن نکته‌ها را هوش داشت
همچو زرین حلقه‌اش در گوش داشت
آمد از وی بایزید اندر مزید
منتهی در منتها آخر رسید

1395/04/03 22:07
سیدمحمد

می بینم که در ابتدای حاشیه ها بانویی حق مطلب را ادا کردند :
دو خطوه بیش نبود راه سالک
اگر چه دارد آن چندین مهالک
یک از های هویت در گذشتن
دوم صحرای هستی در نوشتن
میفرماید : اگرچه مهلکه بسیار است ولی رهرو دو قدم اساسی باید بردارد تا به مقصود برسد
اول از منیّت یا منم زدن بگذرد ذوم این دنیای فانی را به هیچ انگارد
زنده باشند

1395/09/25 09:11
ج م

نگه بر وادی عرفان چه زیباست
چو نقش گلبنی دربافت دیباست
چه افکار بدیع از ذهن خلاق
پدید آمد به سعی در کار رزاق
به تلطیف نگاه خشک دوران
بدیل ترس، عشق گردید میزان
به تهذیب نفوس و شوق دیدار
صفای باطن ما شد پدیدار
هزاران نکته زین راه عرفان
به نظم آمد بلطف اهل میزان
جهانی شد سخندانان ایران
و حکمت شد مکمل نطق یونان
چه خوش گویدسخن درگلشن راز
سخن را وه چه زیبا کرده آغاز
“من و تو عارض ذات وجودیم
مشبک های مشکات وجودیم
همه یک نور دان اشباح و ارواح
گه از آیینه پیدا گه ز مصباح”
به تعبیر دگر گویم من این راز
که هر جزیی دهد رنگی به انباز
ز رنگ جز هاست میسور دیدار
که ذات آمد از این اجزا پدیدار
چون اجزا از تناسب کل گردید
جهان زیبا از این معمور گردید

1397/03/01 10:06
احسان

چه فرح بخش است وقتی میای اینجا و می بینی یک بانوی عزیزی چون روفیا که کلامش بوی صفا می دهد، از همفکران یا از هم مسیرانِ توست ...
به گمانم استاد حسین الهی قمشه ای باید نقطه اشتراکمان باشد .. (البته حدس بنده است ، چون بوی سخنانِ ایشان و رهروانشان دقیقا چون کلامِ شماست)
یک از های هویت در گذشتن
دوم صحرای هستی در نوشتن ...
به گمانِ حقیر شاید همان بیت مولانا در داستانِ طوطی باشد :
من کسی در ناکسی در یافتم.
پس کسی در ناکسی در بافتم

1397/09/06 00:12
محمد بیات

تعین نقطهٔ وهمی است بر عین
چو صافی گشت غین تو شود عین
هیچ بیتی ندیدم که بهتر از این رابطه انسان و خدا رو توضیح بده و انسان رو اینقدر بالا ببره، فقط تعجب می‌کنم که چرا در شرح لاهیجی و همین طور شرح دکتر دینانی حق این بیت ادا نشده و هرو بزرگ معنای عین و غین را ع و غ مراد کرده اند در حالیکه اصل سخن اینجاست...

1397/11/27 14:01
امیرحسین

سلام
مگر من همون نفس نیست؟

1397/11/28 23:01
ما را همه شب نمی برد خواب

امیرحسین جان ,
خورشید رو تصور کن , پرتویی به دریا , به جنگل به کوه, این پرتو ها رو اگر مثل جسم من بدونیم , منشا همه ی این پرتوها خورشید هستش , من اینجا از نفس انسانی گذشته و ذات حق رو شامل میشه
نمی دونم چطور منظورم رو برسونم عارف نیستم, شاید هیچی بهتر از گفته ی حلاج نباشه :
انا الحق !

1397/11/28 23:01
ما را همه شب نمی برد خواب

تمام حاشیه ها رو خوندم
من از قومی که کتاب هاشونو بر نیزه می کنند می ترسم !

1397/11/30 15:01
امیرحسین

مثال زیبا و خیلی خوبی بود
باتشکر از جنابعالی و عقل فعال(جبرائیل) عزیز که مطلب را به بنده القا کرد

1397/11/30 19:01
ما را همه شب نمی برد خواب

خوشحالم که پسندیدی ، عاقبتت بخیر

1398/05/19 16:08
محسن

در بیت 12 مصرع دوم به جای رویت نوشته شده ریت لطفا اصلاح فرمایید

1399/03/30 04:05
جزو

.

1399/03/10 20:06
برگ بی برگی

آن یکی نحوی به کشتی در نشست
رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست
گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا
گفت نیم عمر تو شد در فنا
دل‌شکسته گشت کشتیبان ز تاب
لیک آن دم کرد خامش از جواب
باد کشتی را به گردابی فکند
گفت کشتیبان بدان نحوی بلند
هیچ دانی آشنا کردن بگو
گفت نی ای خوش‌جواب خوب‌رو
گفت کل عمرت ای نحوی فناست
زانک کشتی غرق این گردابهاست
محو می‌باید نه نحو اینجا بدان
گر تو محوی بی‌خطر در آب ران
آب دریا مرده را بر سر نهد
ور بود زنده ز دریا کی رهد
چون بمردی تو ز اوصاف بشر
بحر اسرارت نهد بر فرق سر

1399/03/11 21:06
برگ بی برگی

دو خطوه بیش نبود راه سالک
اگر چه دارد آن چندین مهالک
چندین مهالک یعنی مهلکه های بسیار زیاد.
یک از های هویت در گذشتن
دوم صحرای هستی در نوشتن
های کنایه از درد ها میباشد اعم از کینه ، حسد ، حرص ، طمع ،
خشم ، حس انتقام جویی ، رنجش و بخل .
های و هوی همچنین میتواند سر و صداهای ذهن باشد که آنی انسان را رها نمی کند .
هوی میتواند اعتقادات و باورهای تقلیدی باشد که بر مبنای من ذهنی انسان شکل و هویت گرفته است .
صحرای هستی در نوشتن کنایه از شستن چشمها و زندگی را با عینک عدم نگریستن میباشد و نه با عینک هم هویت شدگی ها با چیزهای این جهان .
صحرا کنایه از جهان فرم و ماده میباشد که چیزهای آن همانند شنهای صحرا بی ارزش بوده و دلبستگی به آنها عقلانی نیست.

1399/05/19 18:08
بل فضول

درود به همه حاشیه نویسها
روفیا ، مجتبی خراسانی و ....
گلی که تربیت از دست باغبان گرفت
اگر به چشمهﻯ خورشید سرکشد خود روست
لا اله الا الله
شما در قدم اول "لا" بشوید سپس به الا الله میرسید.
با دست سواد به زیر یکخم هستی خود رفته اید می خواهید خاکش کنید.
چو کردی پیشوای خود خرد را
همهﻯ آن مفهومی که از "من" داری را کنار بگذار ( که قوهﻯ ادراک من را هم در بر میگیره) تا روشن بشی.
گفت ای شه مرگ من از بود اوست

1399/05/20 15:08
بل فضول

هر که تربیت از دست باغبان "نگرفت"
گفت ای شهداد من از بود اوست

1399/11/12 06:02
موسی الرضا

برای یافتن پاسخ سوالی در ادامه اشعار گلشن راز به نظرات عزیزان در این صفحه رسیدم مطالعه مطالب
بیش از خود اشعار آموزنده بود پیشنهاد میکنم در نظرات بجای استفاده از منابع دیگر (روایات, امثال ,اشعار و آیات...) عزیزان تفکرات و اندیشه خود را بنگارند
بهرحال منابع در اختیار همه هست مهم چشمه های شناخت و منابع معرفت هستند که که در این درگاه گرد آمدند

1400/02/27 13:04
ناصر رستمی

با سلام شیخ در بیان مقام انسان کامل که در مباحث عرفانی و تصوف بسیار دامنه وسیعی دارد و انسان را به مانند مولانا و بسیاری از فرهیختگان و فلاسفه اسلامی تامه عالم میدانندو شیخ ما هم یدان گواهی میدهد که: یکی ره برتر از کون و مکان شو
جهان بگذر و خود در خود جهان شو
اشاره به بیان مقام انسان کامل است (تامه عالم)

1400/06/03 00:09
دکتر امین لو

جواب سومین پرسش درباره حقیقت من (شرح ابیات از 28۹ تا 311)

289    دگر کردی سؤال از من که من چیست     

 مرا از من خبر کن تا که من کیست

شیخ در این بیت برای اینکه مخاطب را به اهمیت سؤال واقف کرده، او را به شنیدن جواب متوجه سازد، پرسشِ سؤال کننده را مجدداً تکرار می کند.

290   چو هست مطلق آید در اشارت 

  به لفظِ من کنند از وی عبارت

هستِ مطلق یعنی وجودِ مطلق تا زمانیکه لباس تعیّن نپوشیده نمی تواند مورد اشاره قرار گیرد و وقتی تعیّن پیدا کرد با توجه به اینکه تعینات و کثرات بی نهایتند برای هر تعینی اسمی گذاشته می شود و در این حالت می تواند مورد اشاره قرار گیرد و لفظ من به او تعلق می گیرد و به عبارتی دیگر من عبارت از هستیِ مطلق است که مقید به تعیّن شده است، خواه این تعیّن روحانی باشد یا جسمانی، به این ترتیب هر کدام از موجودات ممکن را «من» می گویند.

291   حقیقت کز تعیّن شد معین   

تو او را در عبارت گفته ای «من»

در این بیت شیخ حقیقتِ من را با عبارتی دیگر بیان کرده می فرماید: حقیقتِ مطلقه که همان هستیِ مطلق است وقتی به سبب تعیّن به یک موجودی معین تبدیل شد و از خفا به ظهور آمد، در عبارت به او «من» گفته می شود. «من»، حقیقت مطلقه هر موجود می باشد. «من» بسته به موقعیت با الفاظ «تو» و «او» نیز بیان می شود. به حقیقتِ مطلق که تعیّن یافته است برای اینکه شبهۀ دویی و غیریت ایجاد نشود لفظ «من» تعبیر می کنند. به اعتبار اینکه هستیِ مطلق در جمیع تعینات ظاهر گشته و حضوردارد با لفظ «تو» تعبیر می کنند و به اعتبار اینکه حقیقت مطلق درکُنه تمام موجودات است و غایب از درک و فهم است با لفظ او تعبیر می نمایند. هر سه یک حقیقت بیش نیست.

292     من و تو عارضِ ذاتِ وجودیم   

  مشبک های مشکوه وجودیم

در این بیت شیخ یک تشبیه بسیار عالی و ظریف دارد. وجود مطلق را به نور تشبیه کرده است که در داخل مصباح یا مشکاتی قرار گرفته است. مشکات، مشبک است، یعنی روزنه های متعدد دارد و هر کدام از روزنه ها دارای اندازه، رنگ و جهات مختلف هستند. در واقع نور یکی است و هنگام خروج از روزنه ها تعیّن پیدا می کند و نور مشخصی می گردد که می شود به آن اشاره کرد. در این صورت لفظ «من» و «تو» و «او» را به آن نور معین می شود، اطلاق نمـــود. حال شیخ می فرمایـــد که من و تو تعیّن های خاص از ذاتِ وجود هستیم که عارضِ آن ذاتِ هستی مطلق شده ایم، به مثابۀ همان نوری که از روزنه های مشکوه بیرون می آید.

293    همه یک نور دان اشباح و ارواح    گه از آئینه پیدا گه ز مصباح

در بیت قبل گفته شد که تعینات اشباح و ارواح مانند انـــواری از مشبــک های مشکــات می باشند. در ا ین بیت برای توضیح مجدد بیان می کند که همۀ این تعیّن ها یک نور هستند که گاهی از آئینۀ اجساد پیدا می شوند و گاهی از مصباح ارواح هویدا می گردند. اختلاف در اجساد، ارواح و اشباح در نوری نیست که به آئینه می تابد بلکه در نوع آئینه از نظر شکل و رنگ می باشد. این ابیات اشاره به این آیه قرآن کریم است.

«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ  مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ  الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ  الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لَا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ»

خداوند نور آسمان های ارواح و مجردات و نور زمین اجساد و مادیات است. مثل نور او در مراتب ظهور و بروز مانند مشکوه است. مراد از مشکوه بدن است. در آن مشکوه، مصباح است، مراد از مصباح، روح است، در آن مصباح، زجاجه قرار دارد مراد از زجاجه، دل است که حکما به آن نفس ناطقه گویند. زجاجه که همان دل است مثل ستاره ای درخشان است. زجاجه که همان دل است از شجره مبارکه برافروخته شده است. مراد از شجره، نفس انسان است که مَرکَب دل است. قید مبارکه از این لحاظ است که مرتبت انسانی به مناسب این نفس است. جنس این شجرۀ مبارکه زیتونه است یعنی مستعد اشتعال به نور قدس است. لا شرقیه است یعنی از شرق ارواح نیست و لا غربیه یعنی از غرب اجساد نیست، یعنی نفس در این طیف نه به شرق متمایل است نه به غرب. یعنی در حد متوسط است و در واقع احکام هر دو به تساوی در آن ظهور یافته است.

شیخ در ابیات فوق از این آیه قرآن اقتباس نموده و بدن را به مشکوه و روح را به مصباح تشبیه کرده و در بیت دوم اجساد را به آئینه تشبیه فرموده است. از این لحاظ یک حقیقت واحد در آئینه های مختلف به صور مختلف مشاهده می شود.

294     تو گویی لفظ «من» در هر عبارت 

  به سوی روح می باشد اشارت

روی سخن شیخ در این بیت به حکماست و می خواهد قول آن ها را رد کند. حکما عقیده دارند که لفظ من در هر عبارت اشاره به روح است که نفس ناطقه است و معتقدند بدن و قوه های موجود در آن، آلات و اسباب روح هستند و نفس ناطقه حاکم همه است. اما بدان که این عقیده نادرست است، بلکه حقیقت همه اشیاء ذات واحد است و جمیع صفات و کمالات نه تنها لازم آن وجود مطلق هستند بلکه عین آن وجود هستند چون غیر او هر چه هست، عدم است. صفات و کمالات منفک از ذات نیستند و چون ذات در همۀ اشیاء یکسان است پس صفات و کمالات نیز بالقوه در تمام اشیاء یکسان است. حال اگر در همه جا یکسان تظاهر نمی کند مربوط به اختلافِ استعدادِ اشیاء است یعنی شیئی تا چه اندازه استعداد داشته که آن صفات یا کمال در او از قوه به فعل درآید. به عبارتی دیگر تفاوت در جسمانیات و روحانیات مربوط به تفاوت استعدادات افراد است.

295    چو کردی پیشوای خود خرد را 

  نمی دانی ز جزو خویش خود را

باز در این بیت خطاب شیخ به حکماست و می خواهد  عقاید آن ها را رد  کند. شیخ به حکیم می گوید که تو عقل استدلالی را پیشوای خود کردی و قبول نمودی که هر چه عقل می گوید، درست است و هر چه را عقل قبول نکند، مردود است، در حالیکه عقل در ادراک مکشوفات عاجز است و عقل را به مراتب کشف و شهود راهی نیست. در مصرع دوم مراد از کلمۀ «نمی دانی» این است که تو فرق نمی گذاری و تفاوت قایل نیستی. مراد از «جزو خویش»، روح است و مراد از خود، همان خود حقیقی یا وجود مطلق است. پس معنی مصرع دوم چنین خواهد بود: ای حکیم! تو بین روح که جــــزوی از وجود توست و حقیقت خودت فرقی قایل نیستی و خود حقیقی خود را به مرتبه ای کوچک که جزوی از خودت است، تنزل داده ای.

296  برو ای خواجه خود را نیک بشناس   

که نبود فربهی مانند آماس

خطاب شیخ در این بیت باز به حکیم است و او را خواجه خطاب کرده، می گوید: خودت را نیک بشناس چون خودشناسی مقدمه خداشناسی است به مصداق «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ». اما شناختی که حکیم از خود دارد، شناخت نادرستی است چون او روح را منِ واقعی می داند در صورتیکه روح، جزوی از انسان است منِ واقعی، وجود و هستی مطلق است که تعیّن یافته است و این من واقعی با روش استدلالی قابل شناسایی نیست و شناخت آن فقط از طریق کشف و شهود میسر است که راه عرفاست.

297   منِ تو برتر از جان و تن آمد    

که این هر دو ز اجزایِ من آمد

من انسان خیلی بالاتر از روح و تن انسانی است و در واقع روح و تن هر دو از اجزای «من» هستند، به همین جهت در محاوره نیز گفته می شود روح من، تن من. همین عبارت نیز نشان می دهد که روح، «من» نیست بلکه روح جزیی از «من» است. «منِ» واقعی ذات واحد است که متعین شده است.

298  به لفظ من نه انسان است مخصوص 

که تا گویی بدان جان است مخصوص

لفظ من فقط مخصوص انسان نیست و در حقیقت هر چیزی که تعیّن یافته و به صورت وجود ممکن درآمده است لفظِ "من" به او اطلاق می شود. اما تو که ارباب استدلالی و قایل به آن هستی که من عبارت از جان و روح است بدان که "من"، اعم از جسم و جان است و روح یکی از اجزای آن  می باشد.

299   یکی ره برتر از کون و مکان شو   

جهان بگذار و خود در خود جهان شو

این بیت پاسخ این سؤال است که سایل پرسیده بود «چه معنی دارد اندر خود سفر کن؟». شیخ می فرماید: یک بار به طریق سیر معنوی سفر کن و از کون و مکان یعنی از اسماء و صفاتی که عالم مظهر آن است، گذر کن و از عالم کثرات و تعینات عبور کن و از تعیّن جسمانی و روحانی فانی شو تا بدین طریق به مقام بقاء بالله برسی، وقتی به این مقام رسیدی، خواهی دید: همۀ عالم تویی و جمیع اشیاء اجزای تو هستند و در واقع تو خودت جهانی.

لازم به یادآوری است: انسان منتخب و نسخۀ جمیع عالم است. هر چه در عالم هست در وجود انسان است و انسان آخرین درجۀ تنزلات است. در واقع حقیقت واحده مطلقه در مراتب تنزلات و ظهورات در هر مرتبه ملبّس به صفتی و اسمی گشته تا به مرتبۀ انسانی رسیده و انسان شامل جمیع اسماء و صفات ذات احدیت است و این را سیر نزولی گویند. حال انسان در مرحله ای که می خواهد در خود سفر کند باید همان راه هایی را که آمده است در سیر صعودی طی کند و اسماء وصفاتی را که به آن ملبس گشته، به تدریج از خود دور کند تا در این سیر الی الله به مقام فناء فی الله برسد. این معانی که گفتیم معنی «اندر خود سفر کن» می باشد.

300    ز خطِ  وهمی «های هویت»

   دو چشمی می شود در وقت رؤیت

هویت عبارت از ذات حق است و به اعتبار اینکه تعیّن نیافته است بنابر این اقتضای آن خفا و بطون است و به همین مناسبت به آن اسم الباطن نیز می گویند. در ابیات قبل بیان گردیده که ذات احدیت حُبِّ ظهور دارد یعنی دوست دارد که از حالت خفا بیرون بیاید و ظاهر شود و به این اعتبار به اسم الظاهر مخصوص می گردد. آنچه معلوم است این است که ذات احدیت چه اسم الباطن و چه اسم الظاهر باشد بیش از یک حقیقت نیست. در ابیات قبل بیان گردید تا زماینکه موجودی تعیّن نیافته و مشخص نشده، نمی شود به آن اشاره کرد وقتی توانستیم به آن اشاره کنیم دلیل بر آن است که تعیّن یافته است که در این صورت می توان از الفاظ «من» «تو» و «او» استفاده کرد. در این بیت لفظ «ها» به معنی «او» است پس مراد از «های هویت» یعنی هویتی که تعیّن یافته و قابل اشاره شده است. خط و همی که در این بیت بکار رفته به معنای صفات است چون صفات عارضی و فنا پذیرند. پس موهومی هستند. مراد از دو چشم نیز کسی است که یکی را دو تا می بیند پس معنی بیت چنین خواهد بود: با خط وهمی یعنی عارض شدن صفات، هویت ذات احدیت تعیّن یافت و از وحدت، کثرت بوجود آمد. در نتیجه کسانیکه چشم حقیقت بین نداشتند عالم را به صورت کثرت رؤیت کردند در صورتی که در حقیقت، حق بیش از یکی نیست این بیت ایهام دارد و یک معنای ظاهری هم دارد و شیـخ بـه ظـرافت از صـنعت ایهام استفاده کرده است حرف «ها» منفصله به صورت دایره نوشته می شود. وقتی متصل می شود خطی آن را به دو قسـمت تقسیـم می کنـد و های دو چشم بوجود می آید پس معنی ظاهری بیت چنین خواهد بود بوسیله خط موهومی «های» هویت از صورت دایره به صورت «های » دو چشم درآمد و رؤیت گردید.

301     نمانَد در میانه رهرو و راه   

   چو «های هو» شود ملحق  به الله

این بیت نیز ایهام دارد یعنی علاوه بر معنای اصلی یک معنای ظاهری هم دارد اول معنای ظاهری بیت را توضیح می دهیم. حرف «ها» در کلمه هو  دو چشمی است وقتی این حرف به کلمه الله ملحق شود یک چشمی می شود و خط میانه از بین می رود. اما معنی اصلی بیت این است: مراد از «های هو» چنانکه در بیت قبل توضیح داده شد تعیّن ذات احدیت به اسماء و صفات و ظهور آن در عالم کثرات است. کلمه الله نیز اصل ذات احدیت است و جامع جمیع اسماء الهی است. مراد از رهرو و راه نیز سالک و سلوک است پس معنی بیت چنین خواهد بود. وقتی تعیّن از بین برود و توحید حقیقی ظاهر شود نه سلوکی باقی می ماند نه سالکی یعنی همه در وجود ذات احدیت فانی و محو می شوند.

302   بود هستی بهشت، امکان چو دوزخ 

    من و تو در میان، مانند برزخ

شیخ در ای بیت هستی را به بهشت، امکان را به دوزخ و انسان را به برزخ بین بهشت و دوزخ تشبیه کرده است. هستی به بهشت از آن جهت تشبیه شده است که بهشت ادراک ملایم و شامل جمیع کمالات ا ست، هستی نیز چنین است. دوزخ ادراک ناملایم و حاوی تمام نقایص است امکان نیز اینگونه است. اما انسان برزخ بین وجوب و امکان است و به حسب برزخیت، احکام طرفین در او ظاهر می شود. هــر گاه احکام کثرات به او غالب شود به طرف اخلاق ذمیمــه میل می کند و هر گاه احکام وجوب و کمال بر او غالب شود، میل او به جانب وحدت و مبدأ بیشتـــر می گردد و در بهشت بی زوال در می آید.

303    چو برخیزد ترا این پرده از پیش    

  نمانَد نیز حکم مذهب و کیش

مراد از پرده، تعین روحانی یا جسمانی است که سبب من و مایی شده است و تعیّن را از آن جهت پرده می گویند که در حقیقت وجود، پرده ها می کشد. هر گاه این پرده از بین برود یعنی انسان به مقام فناء فی الله برسد در این صورت احکام مذهب و کیش از بین می رود. چون احکام مذهب و کیش از لوازم من و تو است پس وقتی مایی و منی از بین رفت احکام مذهب و کیش از بین می رود. کیش به معنای دین، ملت و شریعت است که مبدأ آن نبوت است و مذهب که مبدأ آن اجتهاد است.

304    همه حکم شریعت از منِ تست 

    که آن بر بستۀ جان و تن تست

در تشریح بیت دوم این مثنوی توضیح دادیم که فیض رحمانی از مبدأ نشأت می گیرد و سبب تعیّن می شود و این مسیر تعیّن هر چه تنزل می کند موجود کامل تر می شود تا به مقام انسانی می رسد. تا زمانیکه تنزل به آخرین مرتبه خود نرسیده است عروج صورت نمی گیرد و در واقع آخرین نقطه تنزل نقطۀ عطفی بین قوس نزولی و صعودی است. برای تکامل انسان، بعثت و تکمیل نفوس ودعوت به معاد لازم است، بنابراین لازمه تکامل انسان از طریق احکام شرعیه اعم از اوامر و نواهی، هم جسم انسان و هم روح انسان است تا به آن نقطۀ عطف یعنی بدایت عروج برسد. به همین مناسبت شیخ در این بیت می فرماید: همۀ احکام شریعت از برای تکامل «منِ» تو است و این احکام نیز وابسته به جان و تن یعنی روح و جسم تو است.

مراد از «من» در مصرع اول تعیّن انسان است یعنی احکام شریعت از برای تکامل تعیّن وجود تو است.

305  من و تو چون نماند در میانه  

  چه کعبه چه کنش چه دیر و خانه

در بیت «303» توضیح دادیم من و تو نشانۀ تعیّن است و تعیّن مانند پرده ای است که روی حقیقت وجود را می پوشاند و چون روی حقیقتِ وجود پوشیده شد، هر کسی روی توجه به جانبی می آورد و در نتیجه عقاید، ادیان و مذاهب مختلف بوجود می آید. همۀ این اختلافات ناشی از مستور بودن حقیقت در زیر پــردۀ «من و تویی» است حال اگر این پرده از بین برود اختلافات ادیان از بین می رود و در آن صورت کعبه، کنشت، دیر و خانه یکی می گردد و به عبارت دیگر جنگ هفتاد و دو ملت به علت ندیدن حقیقت است.

306  تعیّن نقطۀ و همی است بر عین  

   چو عینت گشت صافی غین شد عین

در این بیت سه بار کلمه عین بکار رفته است عین در مصرع اول به معنای حقیقت است. عین در اول مصرع دوم به معنای چشم است و عین در قافیه مصرع دوم حرف عین است.

برای اینکه حرف عین به حرف غین تبدیل شود به آن یک نقطه اضافه می شود. اضافه شدن نقطه مثال و نمونه ی از تعیّن است و در مصرع دوم که گفته « غین شد عین» یعنی تعیّن از بین رفت. پس معنی بیت چنین خواهد بود: تعیّن، یک امر اعتباری و وهمی است که بر عین یعنی حقیقت عارض می شود حال اگر چشم خود را صاف کنی یعنی چشم بصیرت تو باز شود تعیّن از بین می رود و حقیقت بر تو آشکار می گردد و در آن صورت متوجه می شوی کثرات، تعینات، منی و مایی همه امور اعتباری بوده اند و حقیقت جز ذات احدیت نیست و این حالت را کشف و شهود می گویند که جز عارف کامل برای دیگران دست یافتنی نیست.

307    دو خطوه پیش نبود راه سالک   

  اگر چه دارد او چندین مهالک

خطوه به معنای گام است. شیخ می فرماید: راه سالک دو گام بیشتر نیست اما در این دو گام مهالک متعدد وجود دارد. گام اول این است که انسان همۀ اشیاء را حق ببیند گام دوم این است که سالک، صحرای هستی مجازی را در نوردد و بعد از فناء هستی به مقام بقاء بالله برسد که آن مرتبۀ حق الیقین است. بزرگان راه طریقت گفته اند که میان طالب و مطلوب صد منزل است و هر منزل نیز دارای ده منزل است و تا زمانیکه این منازل طی نشود، سالک به مطلوب حقیقی نمی رسد. از این امر معلوم می شود که جماعتی که با وجود مخالفت احکام شرعیه، عدم متابعت از انبیاء و اولیاء دعوی حقیقت و عرفان می نمایند، گمراهند. مهالکی که در این دو گام وجود دارد عبارتند از اخلاق ذمیمه، افعال قبیحه و اعمال سیّئه که هر یکی موجب دوری عابد از معبود می گردد. سالک راه طریقت باید با ارشاد پیر کامل این مهالک را از خود دور کند.

308  یک از «های هویت» در گذشتن   

  دوم صحرای هستی در نوشتن

در بیت قبل گفته شد که راه سالک دو قدم است در این بیت آن دو قــدم را توضیح داده و می فرماید گام اول عبارتست از «های هویت درگذشتن» و گام دوم عبارتست از صحرای هستی در نوشتن.

های هویت را در بیت 300 به طور کامل توضیح دادیم و آن عبارت از تعیّن است. بنابر این گام اول در گذشتن از تعیّن است. یعنی در گام اول انسان باید پردۀ تعیّن را کنار بزند و همه چیز را حق ببیند و این مرتبۀ عین الیقین است گام دوم هم این است که انسان صحرای هستی را در نوردد و به مقام نیستی یعنی به فناء فی الله برسد و باقی بالله گردد و این مقام حق الیقین است.

309  در این مشهد یکی شد جمع و افراد   

   چو واحد ساری اندر عین اعداد

مشهد یعنی محل شهود و شهود عبارت از رویت حق است. یکی شد یعنی یکسان شد. پس زمانیکه عارف دو گام را طی کرد و به مقام حق الیقین رسید، مشاهده خواهد کرد، همه چیز اوست و کثرات و تعینات اعتبارات هستی مطلقند. در این مرحله جمع و افراد یکی می شود. یعنی اگر از جمع صحبت کنی و بگویی که همه اوست راست گفته ای و اگر از فرد صحبت کنی و بگویی که شیئی واحد است باز راست گفته ای. حقیقت یکی بیش نیست هم چنانکه در اعداد بی نهایت نیز حقیقت همان عدد یک است که در هر عددی به تعداد آن عدد تکر ار می شود. توضیح مفصل این مصرع در بیت نهم داده شده است.

310   تو آن جمعی که عین وحدت آمد   

  تو آن واحد که عین کثرت آمد

این بیت باز توضیحی بر بیت قبل است. در بیت قبل گفته شد که جمع و افراد یکی می شود در این بیت با عبارتی دیگر همان موضوع را تکرار می کند و می گوید: ای انسان تو که در آخرین مرتبه تنزلات تعیّن قرار گرفته ای و تمام عالم  کثرات و تعینات در وجود تو جمعند اگر سیر صعودی را طی کنی و تعینات را از خود دور نمایی به مقام فناء فی الله برسی، خواهی دید که تو عین وحدت هستی و اگر از آن بالا پس از رسیدن به مقام بقاء بالله به عالم کثرات نگاه کنی، خواهی دید که حقیقت واحد است که به صورت کثرات درآمده است.

311  کسی این سِر شناسد کو گذر کرد  

ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد

مراد از سّر همان مفهوم بیت قبل است یعنی جمع، عین وحدت است و واحد عین کثرت است. کسی می تواند به این راز پی ببرد که اولاً از خودی خود گذر کند و ثانیاً از جزویت یعنی مقام تعیّن به کلیت که حقیقت واحدۀ مطلقه است، برسد. توضیح این مصرع در بیت هشتم داده شده است.

1401/06/17 02:09
علی‌اکبر مصورفر

جدا از های و هوی و نظرات مودبانه و بی‌ادبانه، من هم یک تذکر فنی بدهم. این مثنوی چندین غلط شعری دارد. چند غلط قافیه و وزن در قسمت‌های دیگر و یک غلط وزنی در این قسمت. در

منِ تو چون نماند در میانه

چه کعبه، چه کنشت، چه دیرخانه

در این بیت هجای "نِشت" در کنشت هجای کشیده است که به غلط به جای هجای بلند نشسته و وزن را خراب کرده است.