گنجور

شمارهٔ ۷۷

دلش شکسته نگردد ازین سخن دانم
که گرچه سخت بود نشکند ز شکر سنگ
بسوی حضرت او زین نمط سخن نبرم
کز ابلهیست زدن بر محک زرگر سنگ
من از برای دل او دگر نگویم شعر
که آب می نکند بیش ازین اثر در سنگ
بدین قصیدهٔ تر در وغای هجرانش
مراست لشکر از آب و سلاح لشکر سنگ
جواب این سخن آبدار ممکن نیست
مگر خطیب صدا را که هست منبر سنگ
بدین فریده ز عطار طبع من چه عجب
که عود سوز مجامع شود چو مجمر سنگ
بدست ناظم عقل از فلاخن خاطر
ازین قصیده رسانم به هفت کشور سنگ
مگوی از آنکه نباشد دراین لطایف عیب
مجوی از آنکه نیابی در آب کوثر سنگ
سزد که وزن نیارد بنزد گوهر سنگ
که تو چو گوهری و دلبران دیگر سنگ
چو راه عشق تو کوبم بسازم از سرپای
چو خاک کوی تو سنجم بسازم از زر سنگ
اگر چه نثر زر و سیم کرد نتوانم
بنظم خرج کنم با تو همچو جوهر سنگ
عروس حسن تو چون جلوه کرد خاطر من
به دُر نظم مرصع کند چو زیور سنگ
کسی که نسبت گوهر کند بخاک درت
چو صیرفیست که با زر کند برابر سنگ
تو همچو آب لطیفی از آن همی داری
مدام از دل خود همچو آب در بر سنگ
چکید در ره عشق تو خون دل بر خاک
رسید بر سر کوی تو پای جان بر سنگ
کجا بمنزل وصلت رسم چو اندر راه
اولاغ عمر سقط می شود بهر فرسنگ
پلنگ طبعی و من بر درت چو سگ خوارم
بدست جور مزن بر چو من غضنفر سنگ
دلت کنون بجفا میل بیشتر دارد
چرا ز مرکز خود می{کنی} فروتر سنگ
مرا بچنگ جفا می زنی و می گویی
که تو چو آب لطیفی برو همی خور سنگ
ز غیر عشق تو پرداختیم خاطر خویش
که بت شود چو درافتد بدست بت گر سنگ
بترک دنیا جز مرد عشق کس نکند
که ارمنی نزند بر صلیب قیصر سنگ
نه مرد عشق بود گر بود مدبر عقل
نه کار گوی کند گر بود مدور سنگ
ز نور عشق شود چون ملک بمعنی مرد
ز بت تراش شود آدمی بپیکر سنگ
نه پرتو اثر عاشقیست در هر دل
نه معجز حجر موسویست در هر سنگ
بنای کعبهٔ مهرت چو می نهاد دلم
بعقل گفتم کاز هر طرف بیاور سنگ
مرا زمانه مدد خواست سنگ نیافت
فگند در ره وصل از فراق تو خرسنگ
حدیث عشق تو با کوه اگر کنم تقریر
رقم پذیر شود زآن سخن چو دفتر سنگ
ز روی روشنت ار پرتوی فتد بر خاک
در آب تیره چو ماهی شود شناگر سنگ
ز فیض معدن لطفت عجب همی دارم
که در مقام جمادی نگشت جانور سنگ
در آن مقام که روشن دلان عشق تواند
چو آب آینه گون روی راست مظهر سنگ
نه او مه است ز تو گر بلند بر شد مه
نه او به است ز زرگر بود فزون تر سنگ
چو تاب مهر تو بر دل رسید دل بگذاخت
چو اندر آب کلوخ افتد و در آذر سنگ
مراد صعقهٔ موسیست گرچه بر سر طور
شود بنور تجلی حق منور سنگ
شراب شوق توام مست کرد و خواهم زد
بدست عربده بر شیشه های اختر سنگ
که روح مست شود چون بدل درآید عشق
زمین شراب خورد چون رسد بساغر سنگ
فروغ عشق تو در جان نهان همی دارم
چو در دل آتش نوزاده را معمر سنگ
کسی که زنده دل از عشق نیست گر شاهست
بمردکی شود {او} همچو کور افسر سنگ
صبا ز خاک درت گر براو فشاند گرد
چو ناف آهوی چینی شود معطر سنگ
چو سبزه سبز شود چون کلوخ در صحرا
از آب لطف تو چون خاک اگر شود تر سنگ
زمین جامد را از نبات گوناگون
چو روح نامیه در دی کند مصور سنگ
اگر ز صفحهٔ رویت بدو مثال رسد
چو روی صفحه بگیرد نشان ز مصدر سنگ
وگر ز لعل تو خورشید لعل برگیرد
ز عکس پرتو او گوهری شود هر سنگ
بتو همی نرسد رقعهٔ نیازم از آنکه
کبوتران دعا راست بسته بر پر سنگ
ز برج همت ما خود کجا کند پرواز
بجای نامه چو بستیم بر کبوتر سنگ
ز دست انده تو بر درخت هستی ما
چه شاخها شکند گر شود مکرر سنگ
ز بعد آنکه مرا مدتی قضای آله
میان خطهٔ تبریز چون گهر در سنگ
نشاند بهر لگد کوب جور و محنت دوست
چنانک بر لب جوی از برای گازر سنگ
مرا کلوخ جفا آنچنان زدند بقهر
که کافران عرب بر لب پیمبر سنگ
بسی دویدم و هرگز وفا ندیده ز یار
بخیره چند خورم از جفای دلبر سنگ
مشو بتجربه مشغول از آنکه قلب آید
هزار بار گر این نقد را زنی بر سنگ
اگر بپرسد از من کسی که چون گفتی
سخن بلند و متین همچو کوه یکسر سنگ
رفیق دوست چو شاید که دشمنان باشند
روا بود که بسازم ردیف گوهر سنگ
اگرچه غیر لب لعل او کسی ندهد
بهای این گهری کاندروست مضمر سنگ
بسی بگفتم و سودی نداشت، کردم عهد
که بعد ازین نزنم بر درخت بی بر سنگ

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلش شکسته نگردد ازین سخن دانم
که گرچه سخت بود نشکند ز شکر سنگ
هوش مصنوعی: دلش از این حرف آزرده نمی‌شود، زیرا می‌دانم که هر چند این سخن سخت و سنگین است، اما نمی‌تواند دل شیرینی را بشکند.
بسوی حضرت او زین نمط سخن نبرم
کز ابلهیست زدن بر محک زرگر سنگ
هوش مصنوعی: به سوی آن بزرگوار چیزی نمی‌گویم، زیرا بیان نکردن حقیقت در این زمینه نشانه‌ای از نادانی است، مانند این که بر تست طلا سنگ بزنم.
من از برای دل او دگر نگویم شعر
که آب می نکند بیش ازین اثر در سنگ
هوش مصنوعی: دیگر برای دل او شعری نمی‌گویم، چرا که کلماتم دیگر تأثیری در او ندارند، مانند آب که نمی‌تواند بیشتر از این در سنگ نفوذ کند.
بدین قصیدهٔ تر در وغای هجرانش
مراست لشکر از آب و سلاح لشکر سنگ
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات خود در مورد جدایی و فراق می‌پردازد. او با استفاده از تصاویری از جنگ و نبرد، به شدت دردی که از دوری محبوبش تجربه می‌کند، اشاره می‌کند. در واقع، او خود را در حال جنگ با احساساتش می‌بیند که یکی از نیروی‌های آن، احساساتی عمیق و غمگین است. این نبرد نه تنها فیزیکی، بلکه عاطفی و روانی نیز هست.
جواب این سخن آبدار ممکن نیست
مگر خطیب صدا را که هست منبر سنگ
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که پاسخ به این سخن زیبا و تاثیرگذار کار آسانی نیست، مگر اینکه فردی با صدای رساتر و قوی‌تر مانند یک خطیب در یک منبر سنگی به بیان آن پردازد. در واقع، نیاز به صدای قوی و تاثیری عمیق برای منتقل کردن این مفهوم احساس می‌شود.
بدین فریده ز عطار طبع من چه عجب
که عود سوز مجامع شود چو مجمر سنگ
هوش مصنوعی: من به خاطر طبیعت خودم، عجیب نیست که عود در محافل برافروخته شود مانند مجمری از سنگ.
بدست ناظم عقل از فلاخن خاطر
ازین قصیده رسانم به هفت کشور سنگ
هوش مصنوعی: با دقت و ذهن هوشمند، احساسات و افکار خود را از این شعر به هفت سرزمین دور می‌فرستم.
مگوی از آنکه نباشد دراین لطایف عیب
مجوی از آنکه نیابی در آب کوثر سنگ
هوش مصنوعی: از کسی که در این مسائل سررشته‌ای ندارد، عیب نجو. همچنین از کسی که نمی‌تواند در آب کوثر چیزی پیدا کند، ناامید مباش.
سزد که وزن نیارد بنزد گوهر سنگ
که تو چو گوهری و دلبران دیگر سنگ
هوش مصنوعی: بسیار خوب است که سنگ قیمتی به اندازه خود ارزش داشته باشد؛ زیرا تو مانند یک گوهر باارزش هستی و دیگران فقط سنگ‌های بی‌ارزش هستند.
چو راه عشق تو کوبم بسازم از سرپای
چو خاک کوی تو سنجم بسازم از زر سنگ
هوش مصنوعی: اگر به دنبال راه عشق تو باشم، از نو می‌سازم، از بنیاد در پا دارم. همچنین برای سنجش ارزش کوی تو، حتی اگر از طلا و سنگ باشد، آن را به دست می‌آورم.
اگر چه نثر زر و سیم کرد نتوانم
بنظم خرج کنم با تو همچو جوهر سنگ
هوش مصنوعی: گرچه نمی‌توانم به زیبایی طلا و نقره بنویسم، اما می‌توانم با تو به اندازه ارزش گوهر سنگ به شعر بپردازم.
عروس حسن تو چون جلوه کرد خاطر من
به دُر نظم مرصع کند چو زیور سنگ
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی تو نمایان شد، دل من قصد دارد تا مانند گوهری باارزش، شعری زیبا و پر از نظم بسازد که همانند زیورآلات شگفت‌انگیز باشد.
کسی که نسبت گوهر کند بخاک درت
چو صیرفیست که با زر کند برابر سنگ
هوش مصنوعی: کسی که ارزش و اعتبار خود را به چیزهای بی‌ارزش می‌دهد، مانند کسی است که طلا را با سنگ برابر می‌داند و چنین کاری نادرست و بی‌معناست.
تو همچو آب لطیفی از آن همی داری
مدام از دل خود همچو آب در بر سنگ
هوش مصنوعی: تو مانند آب زلال و نرم هستی که دائماً از دل خود مثل آب از روی سنگ جریان داری.
چکید در ره عشق تو خون دل بر خاک
رسید بر سر کوی تو پای جان بر سنگ
هوش مصنوعی: در مسیر عشق تو، دل من مانند خون، بر زمین ریخت و بر سر خیابان تو، با تمام وجودم، قدم گذاشتم.
کجا بمنزل وصلت رسم چو اندر راه
اولاغ عمر سقط می شود بهر فرسنگ
هوش مصنوعی: من چطور می‌توانم به خانهٔ وصالت برسم، در حالی که عمرم مانند یک الاغ در مسیر می‌گذرد و هر فرسنگی که طی می‌کنم، به هدر می‌رود؟
پلنگ طبعی و من بر درت چو سگ خوارم
بدست جور مزن بر چو من غضنفر سنگ
هوش مصنوعی: من با طبیعت پلنگی خود در برابر درگاه تو مانند سگی حقیر هستم، پس بر من که مانند شیر است، با ناملایمتی برخورد نکن.
دلت کنون بجفا میل بیشتر دارد
چرا ز مرکز خود می{کنی} فروتر سنگ
هوش مصنوعی: دل تو حالا به جفا و بی‌رحمی بیشتر تمایل دارد، پس چرا خود را از مرکز وجودی‌ات پایین‌تر می‌کشی؟
مرا بچنگ جفا می زنی و می گویی
که تو چو آب لطیفی برو همی خور سنگ
هوش مصنوعی: تو با من به بی‌رحمی رفتار می‌کنی و در عین حال می‌گویی که من مانند آبی نرم و لطیف هستم؛ پس چرا سنگ را می‌خوری؟
ز غیر عشق تو پرداختیم خاطر خویش
که بت شود چو درافتد بدست بت گر سنگ
هوش مصنوعی: از عشق تو دل خود را خالی کردیم، تا اینکه اگر به دست بت بیفتد، برایش سنگی شود.
بترک دنیا جز مرد عشق کس نکند
که ارمنی نزند بر صلیب قیصر سنگ
هوش مصنوعی: تنها عشق واقعی و عمیق است که می‌تواند به انسان انگیزه و قدرت لازم را بدهد تا از دنیای مادی فاصله بگیرد. یعنی در واقع، تنها افرادی که عاشق هستند، می‌توانند به راحتی از دنیای فانی و غیرمهم بگذرند و به اصول و ارزش‌های بالاتر برسند؛ مانند ارمنی که به صلیب قیصر سنگ نمی‌زند، یعنی نه از قدرت و ثروت می‌ترسد و نه به آن وابسته است.
نه مرد عشق بود گر بود مدبر عقل
نه کار گوی کند گر بود مدور سنگ
هوش مصنوعی: اگر کسی در عشق واقعی مردی باشد، دیگر نیازی به تدبیر عقل ندارد، و اگر سنگی گرد باشد، دیگر کارش فقط گفتن نیست.
ز نور عشق شود چون ملک بمعنی مرد
ز بت تراش شود آدمی بپیکر سنگ
هوش مصنوعی: عشق نورانی است که انسان را به مرتبه‌ای بالا می‌برد، و همان‌گونه که مجسمه‌سازی می‌تواند از سنگ، مجسمه‌ای زیبا بسازد، عشق نیز می‌تواند انسان را از حالت‌های ابتدایی بیرون بیاورد و به یک موجود شایسته تبدیل کند.
نه پرتو اثر عاشقیست در هر دل
نه معجز حجر موسویست در هر سنگ
هوش مصنوعی: در هر دل نشانه‌ای از عشق وجود ندارد و در هر سنگ هم معجزه‌ای چون معجزه عصای موسی نیست.
بنای کعبهٔ مهرت چو می نهاد دلم
بعقل گفتم کاز هر طرف بیاور سنگ
هوش مصنوعی: وقتی دل من محبتی به تو به شکل یک کعبه بنا کرد، با خود گفتم که باید از هر سمت برای این عشق، سنگ‌هایی بیاورم.
مرا زمانه مدد خواست سنگ نیافت
فگند در ره وصل از فراق تو خرسنگ
هوش مصنوعی: زمانه از من کمک خواست، اما سنگی نیافت که بر آن بیفتد. در راه رسیدن به تو، از جدایی‌ات دچار خروش و اندوه شدم.
حدیث عشق تو با کوه اگر کنم تقریر
رقم پذیر شود زآن سخن چو دفتر سنگ
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از عشق تو بگویم، حتی اگر با کوه هم صحبت کنم، این داستان به قدری مهم و تأثیرگذار خواهد بود که به یادگار می‌ماند، مثل اینکه چیزی را روی سنگ نوشته باشم.
ز روی روشنت ار پرتوی فتد بر خاک
در آب تیره چو ماهی شود شناگر سنگ
هوش مصنوعی: اگر نور چهره‌ات بر زمین بیفتد، در آب کدر مانند ماهی به راحتی شنا خواهد کرد.
ز فیض معدن لطفت عجب همی دارم
که در مقام جمادی نگشت جانور سنگ
هوش مصنوعی: من از نعمت وجود تو شگفت‌زده‌ام که چگونه موجودی زنده از سنگ بی‌جان به وجود آمده است.
در آن مقام که روشن دلان عشق تواند
چو آب آینه گون روی راست مظهر سنگ
هوش مصنوعی: در جایی که دل‌های پاک و روشن می‌توانند عشق را درک کنند، محبت و زیبایی مانند آب زلال در آینه، نمایان می‌شود، در حالی که ظاهر آن ممکن است سخت و سنگی به نظر برسد.
نه او مه است ز تو گر بلند بر شد مه
نه او به است ز زرگر بود فزون تر سنگ
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که زیبایی و ارزش چیزی به خود آن بستگی دارد و نه به ویژگی‌های ظاهری‌اش. مه (ماه) تنها وقتی زیبا و ارزشمند است که به دلیل نور و جذابیتش مورد توجه قرار گیرد، و اگر بلندی‌اش بیشتر از آنچه که هست باشد، ارزش آن کم نمی‌شود. همچنین، سنگ‌ها می‌توانند از طلا ارزشمندتر باشند، چرا که ارزش واقعی به ویژگی‌های درونی و معنوی آنها برمی‌گردد، نه صرفاً به زیبایی ظاهری یا مادی.
چو تاب مهر تو بر دل رسید دل بگذاخت
چو اندر آب کلوخ افتد و در آذر سنگ
هوش مصنوعی: وقتی که گرمای عشق تو بر دل چیره شد، دل مانند سنگی که در آتش بیافتد، دیگر خود را رها کرد و تسلیم شد.
مراد صعقهٔ موسیست گرچه بر سر طور
شود بنور تجلی حق منور سنگ
هوش مصنوعی: مراد این است که مانند صاعقه‌ای که بر موسی نازل شد، حتی اگر بر قله کوهی باشد، نور تجلی خداوند می‌تواند سنگ‌ها را هم روشنی بخشد.
شراب شوق توام مست کرد و خواهم زد
بدست عربده بر شیشه های اختر سنگ
هوش مصنوعی: عشق تو مرا دیوانه کرده و می‌خواهم با شدت و هیجان بر شیشه‌های ستاره‌ها ضربه بزنم.
که روح مست شود چون بدل درآید عشق
زمین شراب خورد چون رسد بساغر سنگ
هوش مصنوعی: وقتی عشق به دل انسان نفوذ کند، روح او سرشار از شادی و شور و مستی می‌شود. همانطور که زمین با باران سیراب می‌شود، انسان نیز با عشق و احساساتش سیراب می‌گردد.
فروغ عشق تو در جان نهان همی دارم
چو در دل آتش نوزاده را معمر سنگ
هوش مصنوعی: ای عشق تو در وجودم پنهان است، همچنان که در دل سنگی، آتش نوپایی وجود دارد.
کسی که زنده دل از عشق نیست گر شاهست
بمردکی شود {او} همچو کور افسر سنگ
هوش مصنوعی: کسی که به عشق زنده نیست، حتی اگر شاه هم باشد، مانند مرده‌ای به نظر می‌رسد و هیچ درکی از زندگی ندارد؛ مانند کسی که با چشمان بسته به دنیا می‌نگرد و سنگ را به جای تاج می‌پندارد.
صبا ز خاک درت گر براو فشاند گرد
چو ناف آهوی چینی شود معطر سنگ
هوش مصنوعی: نسیم اگر گردی از خاک در تو بر افشاند، سنگی که در آن نهفته است، مانند ناف آهوی چینی عطرآگین می‌شود.
چو سبزه سبز شود چون کلوخ در صحرا
از آب لطف تو چون خاک اگر شود تر سنگ
هوش مصنوعی: زمانی که سبزه در دشت مانند سنگی در بیابان سبز می‌شود، آب محبت تو می‌تواند خاک را مرطوب کند گویی که سنگ هم تر می‌شود.
زمین جامد را از نبات گوناگون
چو روح نامیه در دی کند مصور سنگ
هوش مصنوعی: زمین سخت مانند جامد است، ولی با گیاهان گوناگون زیبا و پررنگ می‌شود، مانند روحی که به تصویر در می‌آید.
اگر ز صفحهٔ رویت بدو مثال رسد
چو روی صفحه بگیرد نشان ز مصدر سنگ
هوش مصنوعی: اگر از چهرهٔ تو نمونه‌ای بیفتد، مانند آنکه تصویر بر روی صفحه‌ای حک می‌شود، نشان و اثر آن منبع سنگ را می‌گیرد.
وگر ز لعل تو خورشید لعل برگیرد
ز عکس پرتو او گوهری شود هر سنگ
هوش مصنوعی: اگر نور لعل تو را خورشید بگیرد، از تابش او هر سنگی به جواهری تبدیل می‌شود.
بتو همی نرسد رقعهٔ نیازم از آنکه
کبوتران دعا راست بسته بر پر سنگ
هوش مصنوعی: دعای من به تو نمی‌رسد، زیرا کبوترانی که دعا می‌فرستند، بال‌هایشان بر سنگ بسته شده است.
ز برج همت ما خود کجا کند پرواز
بجای نامه چو بستیم بر کبوتر سنگ
هوش مصنوعی: از بلندی اراده و تلاش ما، کبوتر نمی‌تواند پرواز کند. وقتی بر کبوتر سنگ بیفکنیم، جایی برای نامه‌برداری باقی نمی‌ماند.
ز دست انده تو بر درخت هستی ما
چه شاخها شکند گر شود مکرر سنگ
هوش مصنوعی: نگرانی تو مانند سنگی است که بر درخت وجود ما می‌افتد و به آن آسیب می‌زند. اگر بار دیگر این سنگ بیفتد، شاخه‌های ما همچنان می‌شکنند.
ز بعد آنکه مرا مدتی قضای آله
میان خطهٔ تبریز چون گهر در سنگ
هوش مصنوعی: بعد از مدت زمانی که من در سرزمین تبریز دچار قضا و قدر شدم، مانند گوهری در دل سنگ احساس کردم.
نشاند بهر لگد کوب جور و محنت دوست
چنانک بر لب جوی از برای گازر سنگ
هوش مصنوعی: دوست به قدری تحت فشار و سختی قرار گرفته است که مانند سنگی در کنار جوی آب زیر ضربه‌های لگد بیرحمانه قرار دارد.
مرا کلوخ جفا آنچنان زدند بقهر
که کافران عرب بر لب پیمبر سنگ
هوش مصنوعی: در این بیت به زخم و آزاری که به شاعر وارد شده است، اشاره شده و این‌طور بیان می‌شود که این آسیب‌ها و صدمات به حدی شدید بوده که حتی کافران عرب نیز بر پیغمبر سنگ پرتاب کرده‌اند. شاعر با این تعبیر می‌خواهد عمق درد و سختی خود را نشان دهد و آن را با آزارهایی که پیامبر در زمان خود متحمل شده، مقایسه کند.
بسی دویدم و هرگز وفا ندیده ز یار
بخیره چند خورم از جفای دلبر سنگ
هوش مصنوعی: بسیار تلاش کردم و هیچ‌گاه از یارم وفا ندیدم. به خاطر بی‌رحمی و بی‌وفایی دلبر سنگدل، چقدر باید رنج و غم بخورم؟
مشو بتجربه مشغول از آنکه قلب آید
هزار بار گر این نقد را زنی بر سنگ
هوش مصنوعی: به خودت بیش از حد اعتماد نکن و فریب تجربه را نخور، چرا که دل انسان ممکن است به هزار دلیل تحت تأثیر قرار بگیرد، حتی اگر این حقیقت را هم به وضوح ببینی.
اگر بپرسد از من کسی که چون گفتی
سخن بلند و متین همچو کوه یکسر سنگ
هوش مصنوعی: اگر کسی از من بپرسد که سخن گفتن تو چگونه است، باید بگویم که مانند کوهی است محکم و استوار، فقط از سنگ ساخته شده.
رفیق دوست چو شاید که دشمنان باشند
روا بود که بسازم ردیف گوهر سنگ
هوش مصنوعی: اگر دوستانی دارم که ممکن است با دشمنان متحد شوند، جایز است که همانند سنگی گرانبها، صبر و تحمل کنم.
اگرچه غیر لب لعل او کسی ندهد
بهای این گهری کاندروست مضمر سنگ
هوش مصنوعی: اگرچه هیچ‌کس به ارزش زیبایی او نمی‌رسد، اما این گوهر باارزش نیز در دل سنگی پنهان شده است.
بسی بگفتم و سودی نداشت، کردم عهد
که بعد ازین نزنم بر درخت بی بر سنگ
هوش مصنوعی: من بارها صحبت کردم ولی فایده‌ای نداشت، تصمیم گرفتم که دیگر به درخت بی‌ثمر سنگ نزنم.

حاشیه ها

1402/08/08 12:11
هدهد میرزا

از بیت 9 ببعد باید در ابتدای قصیده آورده شود.