گنجور

شمارهٔ ۷۶

ای جان تو مسافر مهمان سرای خاک
رخت اندرو منه که نه یی تو سزای خاک
آنجا چو نام تست سلیمان ملک خلد
اینجا چو مور خانه مکن در سرای خاک
ای از برای بردن گنجینهای مور
چون موش نقب کرده درین تودهای خاک
زیر رحای چرخ که دورش بآب نیست
جز مردم آرد می نکند آسیای خاک
ای از برای گوی هوا نفس خویش را
میدان فراخ کرده درین تنگنای خاک
فرش سرایت اطلس چرخست چون سزد
اینجا سریر قدر تو بر بوریای خاک
ای داده بهر دنیی دون عمر خود بباد
گوهر چو آب صرف مکن در بهای خاک
در جان تو چو آتش حرصست شعله ور
تن پروری بنان و بآب از برای خاک
در دور ما از آتش بیداد ظالمان
چون دوذ و سیل تیره شد آب و هوای خاک
بلقیس وار عدل سلیمان طلب مکن
کز ظلم هست سیل عرم در سبای خاک
آتش خورم بسان شترمرغ کآب و نان
مسموم حادثات شد اندر وعای خاک
ای کوردل تو دیده نداری از آن ترا
خوبست در نظر بد نیکو نمای خاک
داوری درد خود مطلب از کسی که نیست
یک تن درست در همه دارالدوای خاک
زین بادخانه آب دمادم مخور از آنک
از خون لبالبست درین دورانای خاک
در شیب حسرتند ز بالای قصر خود
این سروران پست شده زیر پای خاک
بس خوب را که از پی معنی زشت او
صورت بدل کنند بزیر غطای خاک
ای مرده دل ز آتش حرصی که در تو هست
در موضعی که گور تو سازند وای خاک
گر عقل هست در سر تو پای بازگیر
زین چاه سر گرفته نادلگشای خاک
بیگانه شد ز شادی و با انده است خویش
ای کاش آدمی نشدی آشنای خاک
از خرمن زمانه بکاهی نمی رسی
با خر به جز گیاه نباشد عطای خاک
دایم تو از محبت دنیا و حرص مال
نعمت شمرده محنت دارالبلای خاک
بستان عدن پرگل و ریحان برای تست
تو چون بهیمه عاشق آب و گیای خاک
ساکن مباش بر سر نطع زمین چو کوه
کز فتنه زلزله است کنون در فنای خاک
جانت بسی شکنجه غم خورد و کم نشد
انس دلت ز خانه وحشت فزای خاک
در صحن این خرابه غباری نصیب تست
ورچه چو باد سیر کنی در فضای خاک
خلقی درین میانه چو خاشاک سوختند
کآتش گرفت خاصه درین دور جای خاک
آتش چو شاخ و برگ بسوزد درخت را
در تخم پروری نکند اقتضای خاک
خود شیر شادیی نرساند بکام تو
این سالخورده مادر اندوه زای خاک
عبرت بسی نمود اگر جانت روشنست
آیینهٔ مکدر عبرت نمای خاک
گویی زمان رسید که از هیضه قی کند
کز حد بشد ز خوردن خلق امتلای خاک
آتش مثال حلهٔ سبز فلک بپوش
برکن ز دوش صدرهٔ آب و قبای خاک
بی عشق مرد را علم همتست پست
بی باد ارتفاع نیابد لوای خاک
ره کی برد بسینهٔ عاشق هوای غیر
خود چون رسد بدیدهٔ اختر فدای خاک
تا آدمی بود بود این خاک را درنگ
کآمد حیات آدمی آب بقای خاک
وآنکس که خاک از پی او بود شد فنا
فرزانه را سخن نبود در فنای خاک
حرصم چو دید آب مرا گفت خاک خور
قومی که چون منید هلموا صلای خاک
گفتم برای پند تو نظمی چنین بدیع
کردم ز بحر طبع خود آبی فدای خاک
ای قادری که جمله عیال تواند خلق
از فوق عرش اعلی تا منتهای خاک
از نیکویی چو دلبر خورشید رو شوند
در سایهٔ عنایت تو ذره های خاک
تو سیف را از آتش دوزخ نگاه دار
ای قدرتت بر آب نهاده بنای خاک
از بندگانت نعمت خود وامگیر ازآنک
«ناورد محنتست درین تنگنای خاک»

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای جان تو مسافر مهمان سرای خاک
رخت اندرو منه که نه یی تو سزای خاک
هوش مصنوعی: ای جان، تو مهمانی هستی در خانه‌ای که خاک نام دارد. رخت و لباست را در آنجا نگذار، زیرا تو برای این دنیای مادی نیامده‌ای.
آنجا چو نام تست سلیمان ملک خلد
اینجا چو مور خانه مکن در سرای خاک
هوش مصنوعی: در آنجا که نام تو مانند نام سلیمان در ملک و آسمان است، اینجا مانند موری نباش که در خانه خاکی‌اش زندگی کند.
ای از برای بردن گنجینهای مور
چون موش نقب کرده درین تودهای خاک
هوش مصنوعی: ای کسی که برای به دست آوردن گنج‌های پنهان مانند موش در این توده خاکی حفاری می‌کنی.
زیر رحای چرخ که دورش بآب نیست
جز مردم آرد می نکند آسیای خاک
هوش مصنوعی: زیر آسمان مداری که در آن آب نیست، تنها مردم می‌توانند کار کنند و آسیاب خاک را به حرکت درآورند.
ای از برای گوی هوا نفس خویش را
میدان فراخ کرده درین تنگنای خاک
هوش مصنوعی: ای کسی که برای تجربه و ابراز وجود خود، نفس و روح خود را در این دنیای محدود و خاکی گسترش داده‌ای.
فرش سرایت اطلس چرخست چون سزد
اینجا سریر قدر تو بر بوریای خاک
هوش مصنوعی: این بیت به شکوه و عظمت انسان اشاره دارد. می‌گوید که زندگی و وجود انسان به قدری ارزشمند است که حتی عرش آسمان نیز مانند فرشی از اطلس در زیر پای اوست. در اینجا، احترامی که به مقام و منزلت انسان داده می‌شود، بیانگر اهمیت و بزرگی او در میان موجودات دیگر است. بر این اساس، باید قدر و منزلت انسان را شناخت و برای آن ارزش قائل شد.
ای داده بهر دنیی دون عمر خود بباد
گوهر چو آب صرف مکن در بهای خاک
هوش مصنوعی: ای انسان، زندگی‌ات را صرف چیزهای بی‌ارزش نکن، زیرا عمر تو مانند جواهر باارزشی است که نباید در راه زمین و خاک هدر برود. بر همانند آب، به راحتی از بین نرود.
در جان تو چو آتش حرصست شعله ور
تن پروری بنان و بآب از برای خاک
هوش مصنوعی: در دل تو همانند آتش، حریص و پرشور است. توجه زیاد به تن پروری و خواسته های دنیوی، تو را از حقیقت وجودی‌ات دور می‌کند و مانند آبی که برای خاک لازم است، تو نیز به عمق روح و معنویت نیاز داری.
در دور ما از آتش بیداد ظالمان
چون دوذ و سیل تیره شد آب و هوای خاک
هوش مصنوعی: به دلیل ظلم و ستم ظالمان، وضعیت ما به قدری بحرانی شده است که به مثل آتش و سیلی تیره، آب و هوا و خاک ما نیز دچار تغییرات منفی شده و به سختی کشیده شده است.
بلقیس وار عدل سلیمان طلب مکن
کز ظلم هست سیل عرم در سبای خاک
هوش مصنوعی: از درخواست عدالت مثل بلقیس و سلیمان دست بردار، زیرا ظلم مانند سیل در سرزمین سبا در حال افزایش است.
آتش خورم بسان شترمرغ کآب و نان
مسموم حادثات شد اندر وعای خاک
هوش مصنوعی: به مانند شترمرغ که در سختی‌ها و مشکلات زندگی، به سمت نابودی می‌رود و نمی‌تواند از آب و نان ناسالم و مختل کننده‌ی شرایط خود فرار کند، من نیز در آتش و مشکلات زندگی گرفتار شده‌ام.
ای کوردل تو دیده نداری از آن ترا
خوبست در نظر بد نیکو نمای خاک
هوش مصنوعی: ای انسان نادان، چون چشمانت نمی‌بیند، از این رو خوب است که در نظر تو زشت به نظر برسد. خاک، حتی اگر زشت باشد، در واقع نیکو و زیباست.
داوری درد خود مطلب از کسی که نیست
یک تن درست در همه دارالدوای خاک
هوش مصنوعی: از کسی که هیچ کس در دنیا نمی‌تواند تمام دردها و معضلات را حل کند، نباید توقع کمک داشت. این دنیا پر از نقص و نارسایی است و هیچ‌کس نمی‌تواند به‌تنهایی همه مشکلات را برطرف کند.
زین بادخانه آب دمادم مخور از آنک
از خون لبالبست درین دورانای خاک
هوش مصنوعی: اینجا به نوعی هشدار داده می‌شود که نباید از این محیط پر سر و صدا و آشفته ناراحتی و ناامیدی گرفت. چون این دنیا پر از درد و رنج است و ما باید حواسمان باشد که به مسائل سطحی و ناپایدار اهمیت ندهیم. در واقع، باید از سختی‌ها و چالش‌های زندگی درس بگیریم و آن‌ها را پشت سر بگذاریم.
در شیب حسرتند ز بالای قصر خود
این سروران پست شده زیر پای خاک
هوش مصنوعی: این افراد بزرگ و مرفه، در حال حاضر از بلندی قصر خود، به حالت حسرت و ناامیدی در حال تماشای این هستند که چگونه به زیر پای خاک تبدیل شده‌اند و به جایگاه پایین‌تری افتاده‌اند.
بس خوب را که از پی معنی زشت او
صورت بدل کنند بزیر غطای خاک
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد تلاش می‌کنند تا زیبایی را به چیزی ناپسند و زشت نسبت دهند و آن را در زیر پوششی از خاک پنهان کنند.
ای مرده دل ز آتش حرصی که در تو هست
در موضعی که گور تو سازند وای خاک
هوش مصنوعی: ای کسی که دل‌ات مرده است، به خاطر آتش ولع و اشتیاقی که در وجود تو وجود دارد، در جایی که برایت قبر می‌سازند، وای بر تو و بر خاکت.
گر عقل هست در سر تو پای بازگیر
زین چاه سر گرفته نادلگشای خاک
هوش مصنوعی: اگر در سر تو عقل وجود دارد، پس پای خود را از این چاه بیرون بکش و به دنبال گشایش از خاک نباش.
بیگانه شد ز شادی و با انده است خویش
ای کاش آدمی نشدی آشنای خاک
هوش مصنوعی: انسان از شادی دور شده و به غم و اندوه خود دل بسته است. کاش هرگز با زندگی مادی و دنیوی آشنا نمی‌شد.
از خرمن زمانه بکاهی نمی رسی
با خر به جز گیاه نباشد عطای خاک
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از زندگی بگذری و به دنبال رسیدن به اهداف خود باشی، نمی‌توانی به چیزی جز زحمت و تلاش تکیه کنی. در این دنیا، فقط از تلاش و کوشش حاصل می‌شود و چیزی جز این، فایده‌ای ندارد.
دایم تو از محبت دنیا و حرص مال
نعمت شمرده محنت دارالبلای خاک
هوش مصنوعی: مدام در حال حسرت به دنیای پر از محبت و ثروت هستی، در حالی که این دنیا، سرای بلای خاکی است.
بستان عدن پرگل و ریحان برای تست
تو چون بهیمه عاشق آب و گیای خاک
هوش مصنوعی: باغ عدن پر از گل و گیاهان خوشبوست که برای تو آماده شده، چون عشق جانوران به آب و خاک طبیعی است.
ساکن مباش بر سر نطع زمین چو کوه
کز فتنه زلزله است کنون در فنای خاک
هوش مصنوعی: بر روی زمین مانند کوه ساکن و ثابت نباش، زیرا که زلزله‌ها باعث نابودی و فروپاشی می‌شوند و در نهایت همه چیز به خاک برمی‌گردد.
جانت بسی شکنجه غم خورد و کم نشد
انس دلت ز خانه وحشت فزای خاک
هوش مصنوعی: روح تو بارها با درد و غم آزرده شده، اما محبت و آرامش دلت همچنان به خانه خوف و وحشت متمایل است.
در صحن این خرابه غباری نصیب تست
ورچه چو باد سیر کنی در فضای خاک
هوش مصنوعی: در این ویرانه، تنها گرد و غبار به تو می‌رسد، اما اگر مانند بادی که در فضای خاک حرکت می‌کند، برسی، ممکن است چیزی بیشتر از این پیدا کنی.
خلقی درین میانه چو خاشاک سوختند
کآتش گرفت خاصه درین دور جای خاک
هوش مصنوعی: در میان مردم، عده‌ای مانند خاشاک در آتش سوختند، به‌خصوص در این زمان که جای خاک هم به آتش دچار شده است.
آتش چو شاخ و برگ بسوزد درخت را
در تخم پروری نکند اقتضای خاک
هوش مصنوعی: هرگاه آتش شاخ‌ و برگ درختی را بسوزاند، دیگر نمی‌تواند در پرورش تخم آن درخت تأثیرگذار باشد و نیازی به خاک نخواهد داشت.
خود شیر شادیی نرساند بکام تو
این سالخورده مادر اندوه زای خاک
هوش مصنوعی: خود شادی به تنهایی نمی‌تواند تو را خوشحال کند؛ این مادر سالخورده‌ی اندوه که از خاک به‌وجود آمده، نمی‌تواند به تو خوشی بدهد.
عبرت بسی نمود اگر جانت روشنست
آیینهٔ مکدر عبرت نمای خاک
هوش مصنوعی: اگر جانت پاک و روشن باشد، می‌توانی از عبرت‌ها و درس‌های زندگی بهره‌مند شوی و مانند آیینه‌ای که دچار کدورت است، حقیقت را درک کنی.
گویی زمان رسید که از هیضه قی کند
کز حد بشد ز خوردن خلق امتلای خاک
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد زمانی فرا رسیده که زمین، از انباشت انسان‌ها و خوراکی‌ها، به اندازه‌ای پر شده که دیگر نمی‌تواند تحمل کند و باید چیزی را بیرون بریزد.
آتش مثال حلهٔ سبز فلک بپوش
برکن ز دوش صدرهٔ آب و قبای خاک
هوش مصنوعی: آتش، شبیه پوشش سبز آسمان است. آن را از دوش آب و لباس خاک بردار.
بی عشق مرد را علم همتست پست
بی باد ارتفاع نیابد لوای خاک
هوش مصنوعی: بی عشق، حتی دانش و تلاش انسان هم بی‌ارزش و نازل است، و مانند پرچم در خاک، بدون وزش باد، نمی‌تواند به ارتفاعی دست یابد.
ره کی برد بسینهٔ عاشق هوای غیر
خود چون رسد بدیدهٔ اختر فدای خاک
هوش مصنوعی: کسی که عاشق واقعی است، چگونه می‌تواند به دنبال غیر از معشوق خود برود؟ هنگامی که به چشمان ستاره‌ها می‌نگرد، به خاطر عشقش حاضر است جانش را فدای خاکی کند که او را در بر دارد.
تا آدمی بود بود این خاک را درنگ
کآمد حیات آدمی آب بقای خاک
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان وجود داشته، این خاک نیز وجود داشته است. وقتی انسان به دنیا می‌آید، حیات او به دوام و بقای این خاک وابسته است.
وآنکس که خاک از پی او بود شد فنا
فرزانه را سخن نبود در فنای خاک
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال خاک و زمین می‌رود، نهایتاً نابود می‌شود و در این نابودی، خردمندان و فرزانگان حرفی برای گفتن ندارند.
حرصم چو دید آب مرا گفت خاک خور
قومی که چون منید هلموا صلای خاک
هوش مصنوعی: وقتی حرصم آب را دید، به من گفت که تو مانند قومی هستی که به خاک تعلق دارند. بروید و خود را به خاک بسپارید.
گفتم برای پند تو نظمی چنین بدیع
کردم ز بحر طبع خود آبی فدای خاک
هوش مصنوعی: گفتم برای اینکه به تو نصیحتی کنم، شعری تازه و زیبا سرودم. این شعر مانند آبی است که از دریا خلق شده و به خاطر زمین به او می‌نازم.
ای قادری که جمله عیال تواند خلق
از فوق عرش اعلی تا منتهای خاک
هوش مصنوعی: ای قدرتی که تمام موجودات، از بالای عرش پرفراز تا پایین‌ترین نقطه خاک، تحت پرورشت قرار دارند.
از نیکویی چو دلبر خورشید رو شوند
در سایهٔ عنایت تو ذره های خاک
هوش مصنوعی: وقتی محبوبی با زیبایی و نیکی‌اش درخشید، واقعییت‌های کوچک و ناچیز نیز در سایهٔ لطف و حمایت تو ارزش می‌یابند.
تو سیف را از آتش دوزخ نگاه دار
ای قدرتت بر آب نهاده بنای خاک
هوش مصنوعی: ای قدرتی که می‌توانی آب را بر روی زمین بگذاری، از آتش جهنم سیف را حفظ کن.
از بندگانت نعمت خود وامگیر ازآنک
«ناورد محنتست درین تنگنای خاک»
هوش مصنوعی: از بندگانت درخواست نعمت نکن؛ زیرا زندگی در این دنیاست که پر از مشکلات و سختی‌هاست.

حاشیه ها

1399/01/23 14:03
رفیعی

بارها و بارها این شعر را خواندم و هربار با بغض گلو و اندوه دل با شاعر همراه شدم...چه غصه ی عظیمی در پس کلمات این شعر نهفته است!
چه بغضی و چه اندوهِ دردناکی...