شمارهٔ ۷۱
گر باد خاک کوی تو سوی چمن برد
بینند نور باصره در چشم عبهرش
جان چون بتو رسید تن اینجا چه میکند
زآنجا که لطف تست ازینجا برون برش
عیسی خود ار بجنت مأوی است کی سزد
کاندر ظلال سدره و طوبی بود خرش
آن سروری که چون کمر کوه و طرف کان
ترصیع کرده اند جواهر در افسرش
گر بندگی تو دهذش دست و روی خود
بر خاک پای تو ننهد، خاک بر سرش
عشقت چو در حریم دلی پای در نهاد
گشتند سرکشان طبیعت مسخرش
بت را نمازگاه عبادت مقام داد
بانگ نماز و هیبت الله اکبرش
دل مجمریست آتش اندوه عشق را
تا کرده ای بعود محبت معطرش
عاشق که آبخوردهٔ عشقست خاک او
کانون شوق بوده دل همچو مجمرش
گرچه کمال یافت کجا منقطع شود
نسبت ازین جناب و تعلق ازین درش
عیسی اگرچه رتبت روح اللهی بیافت
حق کی برید نسبت او را ز مادرش
از بهر این غزل که بوصف تو گفته شد
گرچه چو قول زور ندارند باورش
در بزم خویش زخمه ز اظفار حور کرد
ناهید رود ساز بر اوتار مزهرش
گر مطرب این ترانه سراید حزین بود
چون بانگ چنگ نالهٔ مزمار حنجرش
بلبل چو پیش برگ گل خود نوا برد
طوطی خجل بماند ز سجع مکررش
در موسم بهار روا کی بود که زاغ
با عندلیب دم زند از صوت منکرش
ما را ببوسه چون بگرفتیم در برش
آب حیات داد لب همچو شکرش
گردیم هر دو مست شراب نیاز و ناز
او دست در بر من و من دست در برش
در وصف او اگرچه اشارات کردهاند
ما وصف می کنیم بقانون دیگرش
بسیار خلق چون شکر و عود سوختند
زآن روی همچو آتش و خط چو عنبرش
بفروخت در زجاجهٔ تاریک کاینات
مصباح نور اشعهٔ خورشید منظرش
بر لشکر نجوم کشد آفتاب تیغ
در سایهٔ حمایت روی منورش
سلطان حسن او و یکی از سپاه اوست
این مه که مفردات نجومند لشکرش
طاوس حسنش ار بگشاید جناح خویش
جبریل آشیانه کند زیر شهپرش
آرایش عروس جمالش مکن که نیست
با آن کمال حسن نیازی بزیورش
خورشید کیمیایی گر خاک زر کند
با صنعتی چنین عرض اوست جوهرش
دل سست گشت آینهٔ سخت روی را
هرگه که داشت روی خود اندر برابرش
هرکو چو من بوصف جمالش خطی نوشت
شد جمله حسن چون رخ گل روی دفترش
آب حیات یافت خضروار بی خلاف
لب تشنه یی که می طلبد چون سکندرش
آن را که آبخور می عشقست حاصلست
بر هر کنار جوی لب حوض کوثرش
صافی درون چو شیشه و روشن شود چو می
هرکو شراب عشق درآمد بساغرش
آن دلبری که جمله جمالست نعت او
نام آوریست کاسم جمیل است مصدرش
در دل نهفت همچو صدف اشک قطره را
هر در که یافت گوش ز لعل سخن ورش
رو مستقیم باش اگر خوض می کنی
در بحر عشق او که صراطست معبرش
بی داروی طبیب غم او بسی بمرد
بیمار دل که هست امانی مزورش
هر ذره یی که از پی خورشید روی او
یکشب بروز کرد مهی گشت اخترش
بر فرق خویش تاج حیات ابد نهاد
آنکس که بازیافت بسر نیش خنجرش
وآن را که نور عشق ازل پیش رو نبود
ننموده ره بشمع هدایت پیمبرش
ای دلبری که هر که ترا خواست، وصل تو
جز در فراق خویش نگردد میسرش
نبود بهیچ باغ چو تو سرو میوه دار
باغ ار بهشت باشد و رضوان {کدیورش}
نه خارج و نه داخل عالم بود چو روح
آن معدن جمال که هستی تو گوهرش
فردا که نفخ صور اعادت خوهند کرد
مرده سری برآورد از خاک محشرش
در بوته جحیم گدازند هرکرا
بی سکهٔ غم تو بود جان چون زرش
پیوستگان عشق تو از خود بریده اند
آن کو خلیل تست چه نسبت بآزرش
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر باد خاک کوی تو سوی چمن برد
بینند نور باصره در چشم عبهرش
هوش مصنوعی: اگر باد، خاک کوی تو را به سمت چمن ببرد، روشنی بینایی در چشم آبشارش را خواهند دید.
جان چون بتو رسید تن اینجا چه میکند
زآنجا که لطف تست ازینجا برون برش
هوش مصنوعی: وقتی جان به تو نزدیک میشود، دیگر بدن چه کاره است؟ از آنجایی که لطف و مهرت از اینجا فراتر میرود، بدن دیگر معنایی ندارد.
عیسی خود ار بجنت مأوی است کی سزد
کاندر ظلال سدره و طوبی بود خرش
هوش مصنوعی: عیسی (ع) اگر در بهشت ساکن است، چه جایی دارد که در سایه سدره و درخت طوبی باشد.
آن سروری که چون کمر کوه و طرف کان
ترصیع کرده اند جواهر در افسرش
هوش مصنوعی: سروری که مانند کمر کوه، جواهرات در افسرش تزیین شده است و به زیبایی درخشان و ارزشمند است.
گر بندگی تو دهذش دست و روی خود
بر خاک پای تو ننهد، خاک بر سرش
هوش مصنوعی: اگر کسی که تو را میپرستد، حتی دست و صورتش را بر خاک پای تو نگذارد، خاک بر سر او باد.
عشقت چو در حریم دلی پای در نهاد
گشتند سرکشان طبیعت مسخرش
هوش مصنوعی: عشق تو وقتی وارد قلبی شد، باعث شد که کسانی که طبیعت سرکش و غیرمنضبط دارند، در برابر آن تسلیم شوند.
بت را نمازگاه عبادت مقام داد
بانگ نماز و هیبت الله اکبرش
هوش مصنوعی: مجسمه را مکان عبادت قرار دادند، صدای اذان و عظمت "الله اکبر" آن را میافزاید.
دل مجمریست آتش اندوه عشق را
تا کرده ای بعود محبت معطرش
هوش مصنوعی: دل مانند مجمعی است که آتش غم عشق را در خود نگهداشته و تو آن را با عود محبت خوشبو کردهای.
عاشق که آبخوردهٔ عشقست خاک او
کانون شوق بوده دل همچو مجمرش
هوش مصنوعی: عاشق که به سبب عشق خود سرشار از احساسات و شور و شوق است، مانند آتشی است که در دلش میسوزد و این دل همچون ظرفی است که آتش را در خود نگه میدارد.
گرچه کمال یافت کجا منقطع شود
نسبت ازین جناب و تعلق ازین درش
هوش مصنوعی: هرچند به کمال رسیده است، اما آیا ارتباط و وابستگی به آن مقام قطع میشود؟
عیسی اگرچه رتبت روح اللهی بیافت
حق کی برید نسبت او را ز مادرش
هوش مصنوعی: عیسی هرچند که مقام و جایگاهش بسیار والاست، اما آیا میتوان حق را از نسبت او به مادرش جدا کرد؟
از بهر این غزل که بوصف تو گفته شد
گرچه چو قول زور ندارند باورش
هوش مصنوعی: برای این غزل که درباره تو سروده شده، با وجود اینکه مانند سخن زورمند نیست، اما باورش دشوار نیست.
در بزم خویش زخمه ز اظفار حور کرد
ناهید رود ساز بر اوتار مزهرش
هوش مصنوعی: در محفل خود، ناهید با زیبایی و طراوتی که دارد، با نواختن سازش دلها را به وجد میآورد و میهمانان را مسحور میکند.
گر مطرب این ترانه سراید حزین بود
چون بانگ چنگ نالهٔ مزمار حنجرش
هوش مصنوعی: اگر این معلم موسیقی این ترانه را بخواند، حال و هوایش شبیه صدای چنگ است و نالههای او به مانند صدای نی از گلویش برمیخیزد.
بلبل چو پیش برگ گل خود نوا برد
طوطی خجل بماند ز سجع مکررش
هوش مصنوعی: بلبل وقتی که آواز زیبای خود را در حضور گل سرخ میخواند، طوطی از تکرار زیباییهای صدایش شرمنده میشود و نمیتواند چیزی بگوید.
در موسم بهار روا کی بود که زاغ
با عندلیب دم زند از صوت منکرش
هوش مصنوعی: در فصل بهار، زاغ باید دوری کند از اینکه با بلبل که صدای زیبا و دلنشینی دارد، صحبت کند. صدای زاغ ناپسند و زشت است و نباید با آن صدای دلنشین ترکیب شود.
ما را ببوسه چون بگرفتیم در برش
آب حیات داد لب همچو شکرش
هوش مصنوعی: ما را در آغوش بگیر و بوسهای به ما بده، زیرا وقتی ما در آغوش تو هستیم، مانند آبی که زندگیبخش است، لبانت شیرین و دلپذیر است.
گردیم هر دو مست شراب نیاز و ناز
او دست در بر من و من دست در برش
هوش مصنوعی: ما هر دو در مستی شراب و عشق او غرق شدهایم، دست من در دست او و دست او در دست من است.
در وصف او اگرچه اشارات کردهاند
ما وصف می کنیم بقانون دیگرش
هوش مصنوعی: اگرچه دیگران درباره او صحبت کردهاند و اشارههایی داشتهاند، ما به روش و قانون خاص خودمان او را توصیف میکنیم.
بسیار خلق چون شکر و عود سوختند
زآن روی همچو آتش و خط چو عنبرش
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر زیبایی و جذابیت او به شدت تحت تأثیر قرار گرفتند و دچار سوختگی عاطفی شدند، مانند آتش که از مواد خوشبو و شیرین همچون شکر و عود به وجود میآید.
بفروخت در زجاجهٔ تاریک کاینات
مصباح نور اشعهٔ خورشید منظرش
هوش مصنوعی: نور خورشید در دل دنیای تاریک و پیچیده، به مانند چراغی روشن میدرخشد و راه را برای بینندگان نمایان میکند.
بر لشکر نجوم کشد آفتاب تیغ
در سایهٔ حمایت روی منورش
هوش مصنوعی: آفتاب با نیروی خود، بر سپاه ستارگان میتازد و در پناه استعداد و زیباییاش، جلوهگری میکند.
سلطان حسن او و یکی از سپاه اوست
این مه که مفردات نجومند لشکرش
هوش مصنوعی: سلطان حسن و یکی از لشکریان اوست، این ماه که در آسمان میدرخشد، نماد ستارگان و نجوم است.
طاوس حسنش ار بگشاید جناح خویش
جبریل آشیانه کند زیر شهپرش
هوش مصنوعی: اگر طاوس زیباییهایش را به نمایش بگذارد، جبرئیل در زیر بالهایش لانه خواهد کرد.
آرایش عروس جمالش مکن که نیست
با آن کمال حسن نیازی بزیورش
هوش مصنوعی: زیبایی عروس را نیازی به آراستن نیست، چون جمال او به قدری کامل است که به زیورآلات احتیاجی ندارد.
خورشید کیمیایی گر خاک زر کند
با صنعتی چنین عرض اوست جوهرش
هوش مصنوعی: در این بیت به ارزش و قدرت خورشید اشاره شده است. خورشید میتواند خاک را به طلا تبدیل کند، و این نشاندهندهٔ توانایی و اثرگذاری بالای آن بر روی زندگی و طبیعت است. در واقع، خورشید با نشاط و زندگیبخشیاش، میتواند مواد معمولی را به چیزهای ارزشمند و خاص تبدیل کند.
دل سست گشت آینهٔ سخت روی را
هرگه که داشت روی خود اندر برابرش
هوش مصنوعی: دل ضعیف و ناتوان، به مانند آینهای است که در برابر چهرهای سخت و پرقدرت، هر بار که آن چهره را میبیند، ناراحت و شکسته میشود.
هرکو چو من بوصف جمالش خطی نوشت
شد جمله حسن چون رخ گل روی دفترش
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند من درباره زیباییاش نوشتهای به قلم بیاورد، تمامی نیکیها و زیباییها همانند روی گلی، در دفتر زیباروی او ثبت خواهد شد.
آب حیات یافت خضروار بی خلاف
لب تشنه یی که می طلبد چون سکندرش
هوش مصنوعی: آب زندگی را مانند خضر پیدا کرد، بدون هیچ شکی، همچون لب تشنهای که مانند سکندر، عطش شدید دارد و خواستار آن است.
آن را که آبخور می عشقست حاصلست
بر هر کنار جوی لب حوض کوثرش
هوش مصنوعی: کسی که در عشق غوطهور است، در هر جایی که حضور داشته باشد، به هر حال به موفقیت و نعمتهایی دست پیدا میکند، مانند آب حوض کوثر که در هر گوشهای از آن وجود دارد.
صافی درون چو شیشه و روشن شود چو می
هرکو شراب عشق درآمد بساغرش
هوش مصنوعی: وقتی درون انسان صاف و پاک باشد، مانند شیشه روشن و شفاف میشود. هر کسی که عشق را در دل خود بیابد، مانند شراب در ظرف خود، حالتی شگفتانگیز و سرشار از شوری را تجربه میکند.
آن دلبری که جمله جمالست نعت او
نام آوریست کاسم جمیل است مصدرش
هوش مصنوعی: او محبوبی است که زیباییاش بینظیر است و وصف او نشانهای از زیبایی کامل است.
در دل نهفت همچو صدف اشک قطره را
هر در که یافت گوش ز لعل سخن ورش
هوش مصنوعی: در دل مانند صدفی که مروارید را در خود نگه میدارد، اشکها را پنهان کردهام. هر کس که به من نزدیک شود، از شیرینی و زیبایی کلمات من بهرهمند خواهد شد.
رو مستقیم باش اگر خوض می کنی
در بحر عشق او که صراطست معبرش
هوش مصنوعی: اگر در دنیای عشق او وارد میشوی، باید با صداقت و راستکرداری پیش بروی، چرا که او تنها راه و مسیر درست است.
بی داروی طبیب غم او بسی بمرد
بیمار دل که هست امانی مزورش
هوش مصنوعی: بیماری که دچار درد دل است، در absence داروی طبیب، خیلی زود جان میسپارد. این نشان میدهد که دل او در واقع در بهبودی نیست و همچنان در جای خود نمیتواند آرامش یابد.
هر ذره یی که از پی خورشید روی او
یکشب بروز کرد مهی گشت اخترش
هوش مصنوعی: هر ذرهای که برای رسیدن به خورشید تلاش کند، در یک شب به درخشش خواهد رسید و به مانند ستارهای روشن میشود.
بر فرق خویش تاج حیات ابد نهاد
آنکس که بازیافت بسر نیش خنجرش
هوش مصنوعی: آن کسی که بر سر خود تاج زندگی ابدی را قرار داد، توانست به انتقام خود رسیده و به دامان قدرت و موفقیت دست پیدا کند.
وآن را که نور عشق ازل پیش رو نبود
ننموده ره بشمع هدایت پیمبرش
هوش مصنوعی: کسی که نور عشق ازل را در پیش نداشت، راه را با چراغ هدایت پیامبرش نمیتواند طی کند.
ای دلبری که هر که ترا خواست، وصل تو
جز در فراق خویش نگردد میسرش
هوش مصنوعی: ای محبوبی که هرکس تو را بخواهد، برای او رسیدن به وصل تو جز در حال جدایی ممکن نیست.
نبود بهیچ باغ چو تو سرو میوه دار
باغ ار بهشت باشد و رضوان {کدیورش}
هوش مصنوعی: هیچ باغی به زیبایی و خرمی تو وجود ندارد؛ حتی اگر بهشت و باغ رضوان باشد.
نه خارج و نه داخل عالم بود چو روح
آن معدن جمال که هستی تو گوهرش
هوش مصنوعی: نه درون و نه بیرون عالم، مانند روح آن معدن زیبایی است که وجود تو، همان گوهر آن معدن است.
فردا که نفخ صور اعادت خوهند کرد
مرده سری برآورد از خاک محشرش
هوش مصنوعی: در آینده، زمانی که صدا به پا خواهد شد و خروج از خواب در روز قیامت آغاز میشود، مردهای از خاک برخواهد خاست.
در بوته جحیم گدازند هرکرا
بی سکهٔ غم تو بود جان چون زرش
هوش مصنوعی: هر کس که بدون محبت و نگرانی تو باشد، در آتش عذاب سوزانده میشود و جانش مانند زر گرانبها ارزش ندارد.
پیوستگان عشق تو از خود بریده اند
آن کو خلیل تست چه نسبت بآزرش
هوش مصنوعی: عاشقان تو از خود بیخبر و فارغ شدهاند، چه نسبت دارد آن کس که مانند ابراهیم خلیل (ع) به تو نزدیک است با کسی که مثل آزر (پدر ابراهیم) در دوری از توست؟
حاشیه ها
1402/02/03 04:05
یزدانپناه عسکری
نه خارج و نه داخل عالم بود چو روح - آن معدن جمال که هستی تو گوهرش
***
[عین القضات همدانی*]
درک خود حقیقی انسان نه در داخل عالم است و نه خارج از آن و نه پیوسته بدان و نه جدای از آن
[یزدانپناه عسکری]
بیرون و درون (روح و جسم) دو مسئله ساختاری تمامیت و تضاد انسان نورانی است که هم در بیرون و هم در درون اوست .
_____________________________
* زبدة الحقائق ، عین القضات همدانی ، متن عربی به تصحیح عفیف عسیران ترجمه فارسی مهدی تدین – تهران : مرکز نشر دانشگاهی 1379 صفحه 24
1402/08/05 20:11
هدهد میرزا
بیت 17 تا 44 باید در ابتدای قصیده آورده شود.