شمارهٔ ۶۱
ایا نموده ز یاقوت درفشان گوهر
بنکته لعل تو می بارد از زبان گوهر
ترش نشینی گیرد همه جهان تلخی
سخن بگویی گردد شکرفشان گوهر
دل مرا که بباران فیض تو زنده است
ز مهر تست صدف وار در میان گوهر
بهای گوهر وصلت مرا میسر نیست
وگرنه قیمت خود می کند بیان گوهر
دو کون در ره عشق تو ترک باید کرد
که جمع می نشود خاک با چنان گوهر
نمود عشق تو از آستین غیرت دست
فشاند لعل تو در دامن جهان گوهر
دُرَم ز دیده چکد چون شود بگاه سخن
ز ناردان شکر پاش تو روان گوهر
تراست زآن لب نوشین همه سخن شیرین
تراست زآن دُر دندان همه دهان گوهر
ترش چو غوره نشیند شکر ز تنگ دلی
دهانت ار بنماید ز ناردان گوهر
چو دُر برشته تعلق گرفت عشق بمن
اگرچه زیب نگیرد ز ریسمان گوهر
همای عشق تو گر سایه افگند بر جغد
بجای بیضه نهد اندر آشیان گوهر
نبود تا تو تویی حسن لطف از تو جدا
که دید هرگز با بحر توأمان گوهر
صدف مثال میان پر کند جهان از در
چو بحر لطف تو انداخت بر کران گوهر
دهان تو که چو سوراخ در شد از تنگی
همی کند لب لعلت دارو نهان گوهر
بجان فروشی از آن لب تو بوس و این عجبست
که در میانهٔ معدن بود گران گوهر
ز شرم آن دُر دندان سزد که حل گردد
چو مغز در صدف همچو استخوان گوهر
ز سوز سینه و اشک منت زیانی نیست
بلی از آتش و آبست بی زیان گوهر
عروس حسن تو در جلوه آمد و عجبست
که بر زمین نفشاندند از آسمان گوهر
چو چنگ وقت سماع از میان زیورها
چو تو برقص درآیی کند فغان گوهر
ز بدو کون که عالم نبود ظاهر شد
بامر ایزدی از کان کن فکان گوهر
چو دانه دُرِّ صدف در ضمیر استعداد
هوای عشق تو می داشتم در آن گوهر
مرا وصال تو آسان بدست می ناید
گرفت بی خطر از بحر چون توان گوهر
بچشم مردم، خاک در تو بر سر من
چنان نموده که بر تاج خسروان گوهر
جمال تو نرسانید بوی عشق بعقل
که جوهری ننماید بترکمان گوهر
اگر بمدحت این مردم نه مرد و نه زن
ز کان طبع فشاندند شاعران گوهر
ز تنگ دستی یا از فراخ گامی بود
که ریختند در اقدام ناکسان گوهر
بهر سیاه دلی چون تنور آتش خوار
بنرخ آب بدادند بهرنشان گوهر
بسنگ دل چه گهرها شکسته اند ایشان
نگاه داشته ام من ز سنگشان گوهر
مرا که روی بمردان راه تست سزد
اگر بسازم پیرایهٔ زنان گوهر
مرا که چون تو خریدار هست نفروشم
بنرخ مهره ببازار دیگران گوهر
سخن بنزد تو آرم اگر چه می دانم
که کس نبرد بدریا در و بکان گوهر
دل چو کورهٔ من خاک معدن است کزاو
چو آب از آتش عشق تو شد روان گوهر
بسان اشک زلیخا فشاندم از سر سوز
ز دیده بر درت ای یوسف زمان گوهر
دُر سخن چه برم بر در تو چون داری
از آب دیدهٔ عاشق بر آستان گوهر
بدین صفت که تویی ای نگار شهر آشوب
تو بحر حسنی و زآن بحر نیکوان گوهر
سزد که در قدمت جمله جان نثار کنند
بر آفتاب فشانند اختران گوهر
حدیث حسن تو از من بماند در عالم
شدم بخاک و سپردم بخاکدان گوهر
چو تاج وصف تو می ساخت زرگر طبعم
درو نشاند زبانم یکان یکان گوهر
اگرچه کس بطمع مدح تو نگوید لیک
بچون تویی ندهم من برایگان گوهر
سزد اگر بسخن خاطرم نگه داری
کنی بلطف صدف را نگاهبان گوهر
اگرچه با تو مرا این مجال نیست که من
بوصف حال فشانم ز درج جان گوهر
هم این قصیده بگوید حدیث من با تو
میان بحر و صدف هست ترجمان گوهر
شمارهٔ ۶۰: ای شده از پی جامه ز لباس دین عورشمارهٔ ۶۲ - فی التوحید الباری تعالی: دانستم از صفات که ذاتت منزهست
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ایا نموده ز یاقوت درفشان گوهر
بنکته لعل تو می بارد از زبان گوهر
هوش مصنوعی: آیا از یاقوتی که درخشان است، جواهر میبارد و از زبان تو مانند لعل، گوهری میریزد؟
ترش نشینی گیرد همه جهان تلخی
سخن بگویی گردد شکرفشان گوهر
هوش مصنوعی: اگر کسی در زندگی خود با برخوردی تلخ و ناپسند مواجه شود، تأثیر آن بر همگان محسوس خواهد بود و در این فضا، حتی سخن گفتن نیز ممکن است به تلخی بیفتد. اما اگر به جای این تلخی، با محبت و خوبگویی روبرو شویم، میتوانیم زیبایی و شیرینی را در کلام و رفتار دیگران مشاهده کنیم.
دل مرا که بباران فیض تو زنده است
ز مهر تست صدف وار در میان گوهر
هوش مصنوعی: دل من به برکت فیض تو زنده است و مانند صدفی میماند که در میان گوهر، عشق تو را در خود حجاز کرده است.
بهای گوهر وصلت مرا میسر نیست
وگرنه قیمت خود می کند بیان گوهر
هوش مصنوعی: من نمیتوانم بهای ارزش وصل تو را بپردازم و اگر میتوانستم، خودم را به اندازهای میسنجم که به ارزشم پی ببری.
دو کون در ره عشق تو ترک باید کرد
که جمع می نشود خاک با چنان گوهر
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عشق تو، باید از دو چیز گذشت: چون نمیشود خاک و گرد و غبار با چنین جواهری جمع شود.
نمود عشق تو از آستین غیرت دست
فشاند لعل تو در دامن جهان گوهر
هوش مصنوعی: عشق تو به گونهای نمایان شد که غیرت باعث شد لعل تو در دامن جهان مانند گوهر بدرخشد.
دُرَم ز دیده چکد چون شود بگاه سخن
ز ناردان شکر پاش تو روان گوهر
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به بیان احساسات عمیق خود میپردازد و بیان میکند که اشکها و غمهای او مانند دُر میریزد. او هنگام صحبت کردن، کلامش همچون شکر شیرین و دلپذیر است و جملاتش به گونهای است که مانند جواهراتی ارزشمند بر دل نشسته و تاثیر میگذارد.
تراست زآن لب نوشین همه سخن شیرین
تراست زآن دُر دندان همه دهان گوهر
هوش مصنوعی: از آن لب شیرین تو، همه صحبتها لذتبخش و شیرین است و از دندانهای درخشان تو، همه دهانها به مانند جواهر میدرخشند.
ترش چو غوره نشیند شکر ز تنگ دلی
دهانت ار بنماید ز ناردان گوهر
هوش مصنوعی: هرچند که به نظر میرسد کسالت و غم در دل تو وجود دارد، اما در درون خود، زیبایی و شادابی را همچون مرواریدی ارزشمند نشان بده. اگر زبانت ناشی از ناراحتی باشد، میتوانی با روشنایی دل به دیگران امید ببخشی.
چو دُر برشته تعلق گرفت عشق بمن
اگرچه زیب نگیرد ز ریسمان گوهر
هوش مصنوعی: وقتی عشق به من چنگ میاندازد، مانند دُر که به ریسمان جواهر متصل است، هرچند که زیبایی آن به نظر نرسد.
همای عشق تو گر سایه افگند بر جغد
بجای بیضه نهد اندر آشیان گوهر
هوش مصنوعی: اگر عشق تو بر ما سایه بیفکند، حتی جغد هم تخم خود را در لانهی گوهری میگذارد.
نبود تا تو تویی حسن لطف از تو جدا
که دید هرگز با بحر توأمان گوهر
هوش مصنوعی: اگر تو نبودی، حسن و خوبی از تو جدا نمیشد. هیچگاه کسی در کنار دریا، گوهری را نظاره نکرده است.
صدف مثال میان پر کند جهان از در
چو بحر لطف تو انداخت بر کران گوهر
هوش مصنوعی: صدف مانند یک میانهگاه است که جهان را از دریا پر میکند، همچنان که دریای لطف تو بر کنار آن گوهر را میافکند.
دهان تو که چو سوراخ در شد از تنگی
همی کند لب لعلت دارو نهان گوهر
هوش مصنوعی: وقتی دهان تو به خاطر تنگی مثل یک سوراخ شده، لبهای خوشرنگت مانند دارویی پنهان، ارزشمندی را در خود نهان دارند.
بجان فروشی از آن لب تو بوس و این عجبست
که در میانهٔ معدن بود گران گوهر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت لبان معشوق اشاره دارد و بیان میکند که بوسه از لبان او گرانبها و باارزش است. در واقع، با وجود اینکه همیشه چیزهای قیمتی و گران مفهوم در گنجینهها و معادن یافت میشوند، این بوسه از آن لبها هم به همین اندازه ارزشمند و خاص است.
ز شرم آن دُر دندان سزد که حل گردد
چو مغز در صدف همچو استخوان گوهر
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه دندانها مانند مروارید درون صدف هستند، شایسته است که از شرم خودشان به آرامی حل شوند، درست مثل مغز که درون صدف قرار دارد و به هیچ وجه خود را نشان نمیدهد. این تشبیه به استخوان گوهر نیز اشاره دارد که نشاندهندهی ارزش و زیبایی پنهان آن است.
ز سوز سینه و اشک منت زیانی نیست
بلی از آتش و آبست بی زیان گوهر
هوش مصنوعی: از داغ دل و اشکهای ریخته شده، آسیب و زیانی متوجه نمیشود، بلکه آتش و آب، هر کدام به نوعی بیضرر هستند و مروارید را در خود دارند.
عروس حسن تو در جلوه آمد و عجبست
که بر زمین نفشاندند از آسمان گوهر
هوش مصنوعی: عروس زیبایی تو با جلوهای نمایان شد و عجیب است که از آسمان جواهری را بر زمین نریختند.
چو چنگ وقت سماع از میان زیورها
چو تو برقص درآیی کند فغان گوهر
هوش مصنوعی: وقتی آلات موسیقی در زمان جشن و شادی به صدا درنمیآید، اگر تو در رقص ورود کنی، گوهرهای باارزش به غم و اندوه میافتند.
ز بدو کون که عالم نبود ظاهر شد
بامر ایزدی از کان کن فکان گوهر
هوش مصنوعی: از زمان آغاز خلقت که هیچ چیزی وجود نداشت، با فرمان خداوند، از ناچیزی جواهر و موجودات نمایان شدند.
چو دانه دُرِّ صدف در ضمیر استعداد
هوای عشق تو می داشتم در آن گوهر
هوش مصنوعی: در دل خود مانند دانهای از مروارید، عشق تو را میپروراندم و در درونم گوهری از آن احساس داشتم.
مرا وصال تو آسان بدست می ناید
گرفت بی خطر از بحر چون توان گوهر
هوش مصنوعی: بدست آوردن وصال تو برای من آسان نیست، اما میتوانم بدون خطر از عمق دریا گوهر را به دست آورم.
بچشم مردم، خاک در تو بر سر من
چنان نموده که بر تاج خسروان گوهر
هوش مصنوعی: به نظر مردم، به من مانند خاکی در زیر پا مینگرند، همانطور که بر تاج پادشاهان جواهر مینشیند.
جمال تو نرسانید بوی عشق بعقل
که جوهری ننماید بترکمان گوهر
هوش مصنوعی: زیبایی تو به عقل و درک عشق نمیرسد، چون هر چیز ناب و باارزشی را نمیتوان با گلکانی معمولی سنجید.
اگر بمدحت این مردم نه مرد و نه زن
ز کان طبع فشاندند شاعران گوهر
هوش مصنوعی: اگر مردان و زنان این مردم را ستایش نکنند، شاعران از دل خود جواهرات گرانبها را به شعر میریزند.
ز تنگ دستی یا از فراخ گامی بود
که ریختند در اقدام ناکسان گوهر
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که شرایط زندگی، چه سخت و دشوار باشد و چه راحت و برکتمند، تأثیری بر عملکرد افراد دارد. در واقع، تلاش و اقدام افرادی که از منابع کافی برخوردار نیستند یا در شرایط نامساعد زندگی میکنند، میتواند باعث شکست یا پیشرفت آنها شود. در نتیجه، ارزش افراد به امکانات و وضعیت مالی آنها نیست، بلکه به تلاش و جدیتشان بستگی دارد.
بهر سیاه دلی چون تنور آتش خوار
بنرخ آب بدادند بهرنشان گوهر
هوش مصنوعی: برای دلهای سیاه و غمگین، مثل تنوری که آتش میخورد، برای رفع تشنگی آب سردی دادند تا نشانی از ارزش و زیبایی به وجود آورد.
بسنگ دل چه گهرها شکسته اند ایشان
نگاه داشته ام من ز سنگشان گوهر
هوش مصنوعی: دل سنگی چه جواهرات زیبایی را شکسته است، اما من این جواهرات را از سنگهایشان حفظ کردهام.
مرا که روی بمردان راه تست سزد
اگر بسازم پیرایهٔ زنان گوهر
هوش مصنوعی: من که در مسیر مردان قرار دارم، شایسته است اگر به زینتهای زنانه بپردازم.
مرا که چون تو خریدار هست نفروشم
بنرخ مهره ببازار دیگران گوهر
هوش مصنوعی: من که تو را به اندازهای که شایستهات است، ارزشمند میدانم و هرگز تو را به قیمت پایین به دیگران نمیفروشم.
سخن بنزد تو آرم اگر چه می دانم
که کس نبرد بدریا در و بکان گوهر
هوش مصنوعی: میخواهم سخنانی را به تو منتقل کنم، حتی با اینکه میدانم که هیچکس به دریا نمیرود تا جواهرات را پیدا کند.
دل چو کورهٔ من خاک معدن است کزاو
چو آب از آتش عشق تو شد روان گوهر
هوش مصنوعی: دل مانند کورهای است که از خاک تشکیل شده و از آن آب عشق تو به طور روان خارج میشود و گوهر (ارزش) میسازد.
بسان اشک زلیخا فشاندم از سر سوز
ز دیده بر درت ای یوسف زمان گوهر
هوش مصنوعی: مثل اشکهای زلیخا از شدت حسرت و درد، از چشمانم بر در تو میریزم، ای یوسف زمان.
دُر سخن چه برم بر در تو چون داری
از آب دیدهٔ عاشق بر آستان گوهر
هوش مصنوعی: سخن ارزشمندی که میخواهم بگویم چه اهمیتی دارد، وقتی تو از عشق و اشکهای معشوق بر درگاه خود درخشندگی داری.
بدین صفت که تویی ای نگار شهر آشوب
تو بحر حسنی و زآن بحر نیکوان گوهر
هوش مصنوعی: ای محبوب بینظیر، تو چنان هستی که در دل هر شهر میجوشی و مانند دریا زیبایی. از آن دریا، گوهرهایی برمیآید که نشان از نیکویی دارند.
سزد که در قدمت جمله جان نثار کنند
بر آفتاب فشانند اختران گوهر
هوش مصنوعی: به خوبی سزاوار است که همه جان خود را در راه تو فدا کنند و ستارهها را مانند جواهر بر باد بپاشند.
حدیث حسن تو از من بماند در عالم
شدم بخاک و سپردم بخاکدان گوهر
هوش مصنوعی: حسینتم از زیبایی تو، در دنیا باقی مانده است. من به خاک شدم و زیباییام را به مزار سپردم.
چو تاج وصف تو می ساخت زرگر طبعم
درو نشاند زبانم یکان یکان گوهر
هوش مصنوعی: زمانی که زرگری برای توصیف تو تاجی میساخت، حس من آن چنان پر از احساسات بود که هر کلمهام مانند جواهرات در آن نشسته بود.
اگرچه کس بطمع مدح تو نگوید لیک
بچون تویی ندهم من برایگان گوهر
هوش مصنوعی: اگرچه هیچکس از روی طمع برای تو حرفهای خوب نمیزند، اما من به خاطر ارزش و بزرگی تو، هرگز گوهری را بیدلیل نخواهم داد.
سزد اگر بسخن خاطرم نگه داری
کنی بلطف صدف را نگاهبان گوهر
هوش مصنوعی: اگر با مهربانی و دقت به سخنان من توجه کنی، مثل زمانی است که یک نگهبان، گوهر ارزشمندی را در صدف نگه میدارد.
اگرچه با تو مرا این مجال نیست که من
بوصف حال فشانم ز درج جان گوهر
هوش مصنوعی: بالاخره با تو فرصتی ندارم که بتوانم حال و احوال خود را بیان کنم و از عمق وجودم سخن بگویم.
هم این قصیده بگوید حدیث من با تو
میان بحر و صدف هست ترجمان گوهر
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که این قصیده داستان من را بیان میکند. ارتباط من با تو مانند گوهری است که در میان دریا و صدف قرار دارد و نیاز به ترجمه و تفسیر دارد.