شمارهٔ ۵۶
الا ای صبا ساعتی بار بر
ز بنده سلامی سوی یار بر
بدان دلستان ره به پرسش طلب
بدان گلسِتان بو به آثار بر
ببر جان و بر خاک آن در فشان
چو ابر بهاری به گلزار بر
چو آنجا رسی آستان بوسه ده
در آن بارگه سجده بسیار بر
درِ او بهشت است آن جا مباش
برو ره ز جنت به دیدار بر
ببین روی و آب لطافت در او
چو آثار شبنم به اَزهار بر
عرق بر رخِ او ز عکسِ رُخَش
چو آب بقم دان به گلنار بر
بر آن زلفِ جعدِ مسلمانفریب
شکن چون صلیبی به زنّار بر
دمی از مصابیح بی زیت ما
شعاعی به مشکات انوار بر
به کوی تو زآن سان پریشان دل است
که زلف تو بر روی رخسار بر
نشان غمت بر رخ زرد او
به از نام سلطان به دینار بر
چنان است غمهای تو بر دلش
که دمهای عیسی به بیمار بر
سخنهای او قصهٔ درد دل
چو خط غریبان به دیوار بر
در اسحار افغان او بهر تو
به از سجع بلبل به اشجار بر
ز اندوه تو هر نفس زخمهای
زده بر طرب رو ز اشعار بر
شده همچو حلاج مغلوب عشق
زده خویشتن گنج اسرار بر
غم تو به باطل کسی را نکشت
اناالحقزنانش سوی دار بر
همی گوید این نکته با هرکسی
که دارد نوشته به طومار بر
بر افراز تن جان بی عشق هست
چو زاغی نشسته به مردار بر
خرد در سر بی محبت چنان
که خر را جواهر به افسار بر
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
الا ای صبا ساعتی بار بر
ز بنده سلامی سوی یار بر
هوش مصنوعی: ای نسیم، لحظهای بار خستهای را بر دوش خود بگذار و سلامی به سوی معشوق بفرست.
بدان دلستان ره به پرسش طلب
بدان گلسِتان بو به آثار بر
هوش مصنوعی: بدان که دلبر، راه به جستجوی عشق را میداند، چون سراغ گلی را میگیرد و به نشانههای آن توجه میکند.
ببر جان و بر خاک آن در فشان
چو ابر بهاری به گلزار بر
هوش مصنوعی: جان خود را ببر و بر روی خاک آن بریز، مانند ابر بهاری که بر روی گلزار میریزد.
چو آنجا رسی آستان بوسه ده
در آن بارگه سجده بسیار بر
هوش مصنوعی: وقتی به آن مکان برسی، بر درگاه آن بوسه بزن و در آنجا بسیار سجده کن.
درِ او بهشت است آن جا مباش
برو ره ز جنت به دیدار بر
هوش مصنوعی: درِ او بهشتی است، آنجا نرو. از راه جنت خارج شو و به ملاقات او برو.
ببین روی و آب لطافت در او
چو آثار شبنم به اَزهار بر
هوش مصنوعی: نگاه کن به زیبایی و لطافتی که در اوست، مانند آثار شبنم که بر روی گلها نشسته است.
عرق بر رخِ او ز عکسِ رُخَش
چو آب بقم دان به گلنار بر
هوش مصنوعی: چهره او چنان درخشان و زیباست که عرق صورتش مانند قطرات آبی است که بر روی گلهای قرمز میدرخشد.
بر آن زلفِ جعدِ مسلمانفریب
شکن چون صلیبی به زنّار بر
هوش مصنوعی: زلفهای زیبای آن فرد مسلماننما، همچون صلیبی بر کمربند، دل را میلرزاند و جذابیتش جلب توجه میکند.
دمی از مصابیح بی زیت ما
شعاعی به مشکات انوار بر
هوش مصنوعی: در لحظهای از چراغهای روشن که بیروغن هستند، نوری به تاریکیها میتابد.
به کوی تو زآن سان پریشان دل است
که زلف تو بر روی رخسار بر
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق تو آنقدر بیتاب و آشفته است که مانند زلفهای تو بر روی صورتت، در هم و برهم شده است.
نشان غمت بر رخ زرد او
به از نام سلطان به دینار بر
هوش مصنوعی: اشکال غم تو بر چهره زرد او، از نام بزرگترین پادشاهان باارزشتر است.
چنان است غمهای تو بر دلش
که دمهای عیسی به بیمار بر
هوش مصنوعی: غمهای تو بر دلش به اندازهای سنگینی میکنند که همانند نفسی که عیسی برای بهبودی بیماران میکشد، احساس سنگینی و تاثیر عمیقی دارد.
سخنهای او قصهٔ درد دل
چو خط غریبان به دیوار بر
هوش مصنوعی: سخنان او مانند داستانی از غم و دلتنگی است که بر دیوار همانند نوشتههای غریبان نقش بسته است.
در اسحار افغان او بهر تو
به از سجع بلبل به اشجار بر
هوش مصنوعی: در سحرگاهان صدای او برای تو زیباتر از آواز بلبلانی است که در سایه درختان میخوانند.
ز اندوه تو هر نفس زخمهای
زده بر طرب رو ز اشعار بر
هوش مصنوعی: از غم تو هر لحظه نتهای محزون به آهنگ شادی میریزد، گویی که اشعار را کنار گذاشتهاند.
شده همچو حلاج مغلوب عشق
زده خویشتن گنج اسرار بر
هوش مصنوعی: شخصی مانند حلاج، که در عشق غرق شده و به نوعی تسلیم آن شده است، به درون خود رفته و به رازهای عمیق وجودش پی برده است.
غم تو به باطل کسی را نکشت
اناالحقزنانش سوی دار بر
هوش مصنوعی: غم تو هیچکس را به قتل نرسانده است، بلکه حقیقت این است که زنان تو را به سوی دار میبرند.
همی گوید این نکته با هرکسی
که دارد نوشته به طومار بر
هوش مصنوعی: این نکته را به هر کس که نوشتهای در دست دارد، باز میگوید.
بر افراز تن جان بی عشق هست
چو زاغی نشسته به مردار بر
هوش مصنوعی: بدن انسان بدون عشق، مانند زاغی است که بر روی جسدی نشسته و هیچ زندگی و نشاطی ندارد.
خرد در سر بی محبت چنان
که خر را جواهر به افسار بر
هوش مصنوعی: خرد بدون محبت مانند این است که جواهر را به افسار یک الاغ ببندیم؛ یعنی ارزش و زیبایی چیزی را وقتی در دست کسی باشد که درک و محبت ندارد، بیمعنی و بیفایده است.