شمارهٔ ۵۰
پستهٔ آن بت شکّر لب شیرین گفتار
بسخن بر من شوریده شکر کرد نثار
از سخن گلشکری کرد و بمن داد بلطف
گل بلبل سخن و طوطی شکر گفتار
مست بودم که مرا کشت و دگر جان بخشید
دوست با غمزهٔ خون ریز و لب شکر بار
در درون من شوریده چنان کرد اثر
نظر نرگس مستش که می اندر هشیار
در دل خستهٔ من جام شراب عشقش
آنچنان کرد سرایت که دوا در بیمار
گفت در من نگر ای خواجه که از خوبان من
همچو سر از تنم و همچو علم از دستار
همه با دوست نشین تا همه دارندت دوست
نیست مردود چو در صحبت گل باشد خار
شاعرم گرچه بخورشید و بمه نسبت کرد
نقص قیمت نکند مهر درم بر دینار
مبر آن ظن که چو من بر در و دیوار وجود
دست تقدیر کند با قلم صنع نگار
کارگاهیست وجودم که درو بهر کمال
نقش بندان جمالند مدام اندر کار
گرچه در صورت خوبست نکویی حاصل
ورچه بر روی زمین اند نکویان بسیار
نه برویست چو مه کوکب آتش چهره
نه ببویست چو گل لالهٔ رنگین رخسار
هر بهار از چمن غیب روان گشته بصدق
بتماشای گل روی من آیند ازهار
گل بر اطراف گلستان بشکفت از شادی
کآمد و تحفه بدو بوی من آورد بهار
گر بخواهم هم ازینجا که منم عاشق را
روی من در ورق گل بنماید دیدار
گفتم ای از رخ تو خاک چو گل یافته رنگ
باد بوی تو بیاورد و ز من برد قرار
کی بود آنک بگلزار درآیم در سیر
در کفی جام می و درد گری گیسوی یار
بتماشای گلستان رخت آمده ایم
در اگر وا نکنی خار منه بر دیوار
گفت ای زاغ زغن شیوه که در وقت سخن
طوطی طبع تو دارد شکر اندر منقار
بطلسمی بسر گنج وصالم نرسی
که ازین پوست که داری بدر آیی چون مار
سیف فرغانی گفتار تو سحرست نه شعر
موم در صورت گل عرض مکن در بازار
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پستهٔ آن بت شکّر لب شیرین گفتار
بسخن بر من شوریده شکر کرد نثار
هوش مصنوعی: پستهٔ آن بت که شیرینی لبهایش را مینماید، با سخنان شیرین خود بر من که دلی دیوانه دارم، شکر و شادی نثار کرد.
از سخن گلشکری کرد و بمن داد بلطف
گل بلبل سخن و طوطی شکر گفتار
هوش مصنوعی: او با مهارت و زیبایی سخن گفت و با لطف خود به من منتقل کرد، همانطور که بلبل با لطافت و طوطی با شیرینی حرف میزند.
مست بودم که مرا کشت و دگر جان بخشید
دوست با غمزهٔ خون ریز و لب شکر بار
هوش مصنوعی: در حالتی سرحال و خوش بودم که محبوبم با ناز و لطف خاص خود مرا از حال و هوای مستی خارج کرد و جان جدیدی بخشید. او با نگاه خیرهکننده و لبانی شیرین، تأثیر عمیقی بر من گذاشت.
در درون من شوریده چنان کرد اثر
نظر نرگس مستش که می اندر هشیار
هوش مصنوعی: در دل من به قدری احساس و شوق ایجاد شده که نگاهی از نرگس زیبای مستش، بر من تاثیری عمیق گذاشته و من را حتی در حالت هشیاری به جنون و شیدایی کشانده است.
در دل خستهٔ من جام شراب عشقش
آنچنان کرد سرایت که دوا در بیمار
هوش مصنوعی: در دل خسته من، عشق او مانند شراب به قدری حضور پیدا کرد که هیچ دارویی برای درمان این حالت من مؤثر نبود.
گفت در من نگر ای خواجه که از خوبان من
همچو سر از تنم و همچو علم از دستار
هوش مصنوعی: ببین ای آقا، من نسبت به خوبان همچون سر هستم که برای بدن ضروری است و همچون علم که به دستار وابسته است.
همه با دوست نشین تا همه دارندت دوست
نیست مردود چو در صحبت گل باشد خار
هوش مصنوعی: همه با دوستان خوب و مهربان معاشرت کن، زیرا هرکسی که با تو دوست است، لزوماً به معنای واقعی دوست تو نیست. کسی که در کنار گل باشد، ممکن است خار هم باشد.
شاعرم گرچه بخورشید و بمه نسبت کرد
نقص قیمت نکند مهر درم بر دینار
هوش مصنوعی: شاعر هرچند که خورشید و ماه را با هم مقایسه کند، اما این کار باعث نمیشود که قیمت ماه کمتر از دینار شود.
مبر آن ظن که چو من بر در و دیوار وجود
دست تقدیر کند با قلم صنع نگار
هوش مصنوعی: به جای نگران بودن از اینکه سرنوشت چگونه بر زندگیام تأثیر میگذارد، بهتر است به یاد داشته باشم که همه چیز با دقت و زیبایی خلق شده است و قضا و قدر همواره در حال کار کردن هستند.
کارگاهیست وجودم که درو بهر کمال
نقش بندان جمالند مدام اندر کار
هوش مصنوعی: وجود من مانند یک کارگاه است که در آن هنرمندان به طور مداوم در حال خلق و نقش زدن بر زیباییها هستند.
گرچه در صورت خوبست نکویی حاصل
ورچه بر روی زمین اند نکویان بسیار
هوش مصنوعی: هرچند در ظاهر زیبا و خوشایند است، اما در واقعیت، روی زمین افراد خوب و نیکو فراوانند.
نه برویست چو مه کوکب آتش چهره
نه ببویست چو گل لالهٔ رنگین رخسار
هوش مصنوعی: صورت او نه همچون ماه است که درخشش خاصی داشته باشد و نه بویی دارد مانند گلهای رنگارنگ.
هر بهار از چمن غیب روان گشته بصدق
بتماشای گل روی من آیند ازهار
هوش مصنوعی: هر بهار، وقتی که از چمن روحی به سوی عالم غیب پر میکشد، با صداقت به تماشای زیباییها و گلهای چهرهام میآید.
گل بر اطراف گلستان بشکفت از شادی
کآمد و تحفه بدو بوی من آورد بهار
هوش مصنوعی: گل به زیباییهای گلستان شکوفا شد و از سر شوق به نزد گل آمد و بوی من را به او هدیه آورد بهار.
گر بخواهم هم ازینجا که منم عاشق را
روی من در ورق گل بنماید دیدار
هوش مصنوعی: اگر بخواهم، از همین جا که من هستم، دیدار محبوبی که عاشقانه در دل دارم، در خرامی گل نمایان شود.
گفتم ای از رخ تو خاک چو گل یافته رنگ
باد بوی تو بیاورد و ز من برد قرار
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای کسی که چهرهات چون گل رنگینی دارد، بوی تو را بادی به همراه خود میآورد و آرامش من را از من میبرد.
کی بود آنک بگلزار درآیم در سیر
در کفی جام می و درد گری گیسوی یار
هوش مصنوعی: چه کسی بود که در باغی قدم بزند و با یک جام شراب به یاد درد و غمهای عشق یار بیفتد؟
بتماشای گلستان رخت آمده ایم
در اگر وا نکنی خار منه بر دیوار
هوش مصنوعی: ما برای تماشای زیبایی تو آمدهایم، اگر در را باز نکنی، خارهایمان بر دیوار میماند.
گفت ای زاغ زغن شیوه که در وقت سخن
طوطی طبع تو دارد شکر اندر منقار
هوش مصنوعی: ای زاغ سیاه، تو چگونه میتوانی حرف بزنی در حالی که طوطی با سخن شیرینش در حال صحبت است و از منقار آن شکر میریزد؟
بطلسمی بسر گنج وصالم نرسی
که ازین پوست که داری بدر آیی چون مار
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده که تو هرگز به گنج و عشق من نخواهی رسید، زیرا باید از این پوست و ظاهر دنیایی خود خارج شوی، مانند ماری که از پوست خود میگذرد.
سیف فرغانی گفتار تو سحرست نه شعر
موم در صورت گل عرض مکن در بازار
هوش مصنوعی: سخنان تو جادو و سحر است، نه شعر. مانند موم که در برابر گرما تغییر شکل میدهد، در بازار از خود چیزی نداشته باش.