گنجور

شمارهٔ ۴۸

نقاب از رخ خوب آن خوش پسر
برانداز و در صورت جان نگر
چو رنگ و چو بوی اندرو حسن و لطف
در آمیخته هردو با یکدگر
خرد مست آن نرگس دلفریب
دلم صید آن غمزهٔ جان شکر
ایا میوهٔ بوستان وجود
درختیست قد تو و حسن بر
بخورشید مانی بآن نور روی
بطاوس مانی باین زیب و فر
کجا این معالی بود در کسی
کجا این معانی بوددر صور
دهان تو آن پستهٔ قندبار
در آتش نهان کرده لولوی تر
بهای شکر جان شیرین دهیم
اگر این حلاوت بود در شکر
تو اندر میان نکویان چنان
که در آب لولو و در خاک زر
چو زر با تو اندر میان آورد
اگر کوه دارد گهر بر کمر
بر آن روی همچون گل تو شگفت
عرق همچو شبنم بود بر زهر
ز شمع رخ تو جهان روشنست
چو مشکاة چشم از چراغ بصر
وصالت بتن جان دهد بی درنگ
فراق تو دل خون کند بی جگر
بجز ذکر تو صوتها جمله یاد
بجز عشق تو خیرها جمله شر
چو من عاشق رویت ار ذره ییست
نیاورد خورشید را در نظر
نه عاشق کند سوی غیر التفات
نه عنقا کند آشیان بر شجر
سر برج خورشید از آن برترست
که نور استفادت کند از قمر
گر از خانه چون سگ برانی مرا
برین آستانه نشینم چو در
کنون چشم من آب بیند نه خواب
که عشق آتشین کرد میل سهر
ففی قلب عشاقکم شوقکم
بلاء وایوبهم ما صبر
کمان تو ای جان چنان سخت نیست
که تیر ترا مانع آید سپر
ز عشق تو هستی ما را فناست
زوالست ملک عجم را عمر
وصال تو پیش از فنا ملتمس
چو صبحیست پیش از سحر منتظر
ز ما نفس بی عشق و از آدمی
عرق بی حرارت نیاید بدر
اگرچه خبیرست عقل از علوم
ز معلوم عاشق ندارد خبر
کلید در اوست دست نیاز
سرست اندرین راه پای سفر
درین کوی آوارگان را مقام
درین حرب اشکستگان را ظفر
برو سیف فرغانی از خویشتن
سخن را اگر هست در تو اثر
در انداز خود را بدریای عشق
چو غواص بر ساحل افگن گهر
گهردار گردد چو معدن دلش
صدف را چو دریا بود مستقر
اگر خیر خواهی ز عشاق باش
که هستند عشاق خیرالبشر
وگر عاشقی در دو عالم مباش
چو بالت برآمد چو مرغان بپر
دمت آب بر روی دوزخ زند
ازین آتش ار در تو افتد شرر
درین ره سر خود بنه زیر پای
که پای تو خود هست در زیر سر
اگر مرد راهی قدم پس منه
سپه دار شاهی علم پیش بر
بجانان رسد بی درنگ ار دمی
ز همت کند مرغ جان تو پر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نقاب از رخ خوب آن خوش پسر
برانداز و در صورت جان نگر
هوش مصنوعی: نقاب را از چهره زیبای آن پسر خوش‌ظاهر بردار و به چهره روح نگاه کن.
چو رنگ و چو بوی اندرو حسن و لطف
در آمیخته هردو با یکدگر
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف زیبایی و جذابیت موجود در یک شیء یا موجود اشاره شده است. زیبایی ظاهری و عطر دل‌انگیز به زیبایی آن افزوده شده و این دو ویژگی به خوبی و هماهنگی با یکدیگر ترکیب شده‌اند.
خرد مست آن نرگس دلفریب
دلم صید آن غمزهٔ جان شکر
هوش مصنوعی: خرد و عقل من در برابر زیبایی چشم‌های نرگس‌وار تو تسلیم شده است و دل من در دام آن لبخند شیرین و فریبنده‌ای که به جانم می‌زند، گرفتار شده است.
ایا میوهٔ بوستان وجود
درختیست قد تو و حسن بر
هوش مصنوعی: آیا میوهٔ باغ وجود همان درختی است که بلندای آن تو و زیبایی‌ات است؟
بخورشید مانی بآن نور روی
بطاوس مانی باین زیب و فر
هوش مصنوعی: به آفتاب بنگر که چقدر نورانی است و مانند طاووس درخشانی که با زیبایی و زینت خود دلربا است.
کجا این معالی بود در کسی
کجا این معانی بوددر صور
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در کجا می‌توان چنین ویژگی‌های برجسته و معانی عمیق را پیدا کرد، و به طور خاص به این اشاره دارد که این صفات در چه کسی یا در چه صورتی وجود دارد. به عبارت دیگر، شاعر به جستجوی نشانه‌ها و درک عمیق انسانی می‌پردازد و می‌پرسد که آیا می‌توان آن را در کسی یافت.
دهان تو آن پستهٔ قندبار
در آتش نهان کرده لولوی تر
هوش مصنوعی: دهان تو مانند پسته‌ای است که شیرینی‌اش در آتش پنهان شده، و درونش ترس و وحشتی نهفته است.
بهای شکر جان شیرین دهیم
اگر این حلاوت بود در شکر
هوش مصنوعی: اگر این شیرینی در شکر وجود داشت، حاضر بودیم جان شیرین خود را به بهای آن بدهیم.
تو اندر میان نکویان چنان
که در آب لولو و در خاک زر
هوش مصنوعی: شما در میان افراد نیکو و خوب مانند مرواریدی در آب یا طلا در خاک درخشان و ارزشمند هستید.
چو زر با تو اندر میان آورد
اگر کوه دارد گهر بر کمر
هوش مصنوعی: اگر طلا در میان تو باشد، حتی اگر کوه هم گنجی با ارزش بر کمر داشته باشد، آن ارزش و ارزشمندی دوباره بیان می‌کند.
بر آن روی همچون گل تو شگفت
عرق همچو شبنم بود بر زهر
هوش مصنوعی: به آن شکل که تو زیبا هستی، عرقی که بر روی گل می‌نشیند، مانند شبنمی است که روی زهر قرار می‌گیرد.
ز شمع رخ تو جهان روشنست
چو مشکاة چشم از چراغ بصر
هوش مصنوعی: صورت دل‌انگیز تو مانند شمعی است که نورش به همه جا می‌تابد و زیبایی چشمان تو همچون چراغی است که روشنی به زندگی می‌بخشد.
وصالت بتن جان دهد بی درنگ
فراق تو دل خون کند بی جگر
هوش مصنوعی: دوست داشتن تو به روح و جانم زندگی می‌بخشد، اما دوری‌ات باعث می‌شود که دلم در anguish فرو برود و به شدت آزار ببیند.
بجز ذکر تو صوتها جمله یاد
بجز عشق تو خیرها جمله شر
هوش مصنوعی: به جز یاد تو، تمام صداها تنها یادآوری هستند و به جز عشق تو، همه خوبی‌ها در واقع بدی هستند.
چو من عاشق رویت ار ذره ییست
نیاورد خورشید را در نظر
هوش مصنوعی: اگر عاشق چهره‌ی تو هم باشم، حتی یک ذره هم از زیبایی خورشید را در نظر نمی‌آورم.
نه عاشق کند سوی غیر التفات
نه عنقا کند آشیان بر شجر
هوش مصنوعی: عاشق واقعی هرگز به کس دیگری توجه نمی‌کند و مثل عنقا، پرنده‌ای افسانه‌ای، در جایی ثابت نمی‌ماند و درختی برای زندگی خود نمی‌سازد.
سر برج خورشید از آن برترست
که نور استفادت کند از قمر
هوش مصنوعی: نوک برج خورشید از آن فراتر است که نورش از ماه بهره‌مند می‌شود.
گر از خانه چون سگ برانی مرا
برین آستانه نشینم چو در
هوش مصنوعی: اگر مرا از خانه‌ات مانند یک سگ بیرون کنی، در این درگاه می‌نشینم و منتظر می‌مانم.
کنون چشم من آب بیند نه خواب
که عشق آتشین کرد میل سهر
هوش مصنوعی: حالا چشمانم به جای خواب، پر از اشک است، زیرا عشق داغ و سوزانی که در دلم است، مرا به سمت بیداری و هشیاری کشیده است.
ففی قلب عشاقکم شوقکم
بلاء وایوبهم ما صبر
هوش مصنوعی: در دل عاشقان شما، شوق و longing شما همچون مصیبتی است که صبر را از آن‌ها می‌گیرد.
کمان تو ای جان چنان سخت نیست
که تیر ترا مانع آید سپر
هوش مصنوعی: عزیزم، کمان تو به قدری نرم است که تیر تو نمی‌تواند به سپر برخورد کند.
ز عشق تو هستی ما را فناست
زوالست ملک عجم را عمر
هوش مصنوعی: عشق تو باعث نابودی وجود ماست و عمر کشور عجم در حال زوال و کاهش است.
وصال تو پیش از فنا ملتمس
چو صبحیست پیش از سحر منتظر
هوش مصنوعی: دیدار تو قبل از آنکه همه چیز نابود شود، مثل صبحی است که پیش از dawn و سحر در انتظار آن است.
ز ما نفس بی عشق و از آدمی
عرق بی حرارت نیاید بدر
هوش مصنوعی: اگر ما بدون عشق زندگی کنیم و از انسان‌ها، تأثیر و احساسات گرم و پرحرارتی نیابیم، هیچ چیز ارزشمندی به دست نخواهد آمد.
اگرچه خبیرست عقل از علوم
ز معلوم عاشق ندارد خبر
هوش مصنوعی: عقل با تمام دانایی‌های خود از دنیای واقعیت‌ها آگاه است، اما از عشق هیچ اطلاعی ندارد.
کلید در اوست دست نیاز
سرست اندرین راه پای سفر
هوش مصنوعی: کلید همه چیز در وجود اوست و برای رسیدن به آن و برآورده کردن نیازهایمان، باید قدم در این مسیر بگذاریم.
درین کوی آوارگان را مقام
درین حرب اشکستگان را ظفر
هوش مصنوعی: در این راه، آواره‌ها مکانی دارند و در این میدان، شکست‌خوردگان پیروز می‌شوند.
برو سیف فرغانی از خویشتن
سخن را اگر هست در تو اثر
هوش مصنوعی: برگرد و از خودت صحبت کن، سیف فرغانی، اگر در تو نشانه‌ای وجود دارد.
در انداز خود را بدریای عشق
چو غواص بر ساحل افگن گهر
هوش مصنوعی: خودت را در دریای عشق غوطه‌ور کن، مانند غواصی که صدفی ارزشمند را بر روی ساحل می‌گذارد.
گهردار گردد چو معدن دلش
صدف را چو دریا بود مستقر
هوش مصنوعی: وقتی دل مانند یک معدن غنی باشد، مانند دریایی خواهد شد که صدف‌های گرانبهایی در آن وجود دارد.
اگر خیر خواهی ز عشاق باش
که هستند عشاق خیرالبشر
هوش مصنوعی: اگر به دنبال نیکی هستی، از میان عاشقان انتخاب کن، زیرا آن‌ها عاشقانی هستند که بهترین انسان‌ها را می‌شناسند.
وگر عاشقی در دو عالم مباش
چو بالت برآمد چو مرغان بپر
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا عاشق نیستی، پس وقتی پرواز کردی، مانند پرندگان پرواز کن.
دمت آب بر روی دوزخ زند
ازین آتش ار در تو افتد شرر
هوش مصنوعی: اگر آتش دوزخ به تو برسد، با نفس تو به آن آب می‌زنند و خاموش می‌شود.
درین ره سر خود بنه زیر پای
که پای تو خود هست در زیر سر
هوش مصنوعی: در این مسیر، خود را فراموش کن و به جلو برو، زیرا تو باید بر روی پای خود تکیه کنی که در واقع زیر سرت قرار دارد.
اگر مرد راهی قدم پس منه
سپه دار شاهی علم پیش بر
هوش مصنوعی: اگر مردی در راه هستی، قدم بردار و به جلو برو، مانند سردارانی که پرچم شاهی را به پیش می‌برند.
بجانان رسد بی درنگ ار دمی
ز همت کند مرغ جان تو پر
هوش مصنوعی: اگر لحظه‌ای با تلاش و اراده‌ات به جان خود توجه کنی، روح تو به سرعت به مقام والایی می‌رسد.