شمارهٔ ۴۷
ای ز لعل لب تو چاشنی قند و شکر
وی ز نور رخ تو روشنی شمس و قمر
خسرو ملک جمالی تو و اندر سخنم
ذکر شیرینی تو هست چو در آب شکر
سر خود نیست دلی را که تو باشی مطلوب
غم جان نیست کسی را که تو باشی دلبر
دختر نعش گواهی نتواند دادن
که چنو زاده بود مادر ایام پسر
در همه نوع چو تو جنس بیابند ولیک
بنکویی نبود جنس تو از نوع بشر
بجمال تو درین عهد نیامد فرزند
وگرش ماه بود مادر و خورشید پدر
حسن ازین پیش همی بود چو معنی پنهان
پس ازین روی تو شد صورت او را مظهر
آفتابی تو و هر ذره که باید نظرت
نورش از پرتو خورشید نباشد کمتر
رنگ از عارض گلگون تو گیرد لاله
بوی از طرهٔ مشکین تو دارد عنبر
گل رو خوب بحسنست ولی دارد حسن
از گل روی تو زینت چو درختان ز زهر
نظر چشم کس ادراک نخواهد کردن
حسن رویت که درو خیره شود چشم نظر
با چنین حسن و جمال ار بخودش راه دهی
از تو آراسته گردد چو عروس از زیور
تو بدین صورت پرورده چو جانی ای دوست
تو بدین وصف خوش آگنده چو کانی بگهر
باد چون بر رخت از زلف تو عنبر پاشد
قرص خورشید فتد در خم مشکین چنبر
با چنین قامت و بالا چو درآیی در باغ
سر بزیر آورد و پای تو بوسد عرعر
ز آن تن روح صفت هر نفسی جان یابد
قالب حسن، که زنده بمعانیست صور
مردهٔ هجر توام، بر دهنم نِه لب وصل
تا دمی زنده شوم زآن نفس جان پرور
بتو در بسته ام امید گشایش که مرا
نخوهد جز بکلید تو گشادن این در
بقبول تو توانگر شده درویش چنان
که گدای تو برو می شکند قیمت زر
سر نهم در ره عشق تو بجای پا، لیک
نه چنانم که قدم باز شناسم از سر
سیف فرغانی گرد صف عشاق مگرد
مرد ترسنده هزیمت فگند در لشکر
میوهٔ وصل خوهی از سر شاخ کرمش
بر در باغ وفا بیخ فرو بر چو شجر
نفس را قیمت معشوق نباشد معلوم
قدر عیسی نشناسد چو جهودان این خر
گرچه خمرست نه در مذهب عشقست حرام
هرچه چون خمر زمانی ز خودت برد بدر
خیزو از خود بگذر تا بدر دوست رسی
چون رسیدی بدر او بنشین و مگذر
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای ز لعل لب تو چاشنی قند و شکر
وی ز نور رخ تو روشنی شمس و قمر
هوش مصنوعی: لبان تو مانند قند و شکر شیرین و دلربا هستند، و چهرهات همچون نوری است که شمس و قمر را روشن میکند.
خسرو ملک جمالی تو و اندر سخنم
ذکر شیرینی تو هست چو در آب شکر
هوش مصنوعی: تو مانند سلطان زیبایی هستی و در کلام من، یاد تو به شیرینی شکر است، همچنان که در آب شکر طعم شیرین میگنجاند.
سر خود نیست دلی را که تو باشی مطلوب
غم جان نیست کسی را که تو باشی دلبر
هوش مصنوعی: دل کسی که تو را بخواهد، به خودی خود در اختیارش نیست و هیچ کس در این دنیا نیست که تو را ترک کرده و غمگین باشد. تو تنها محبوب دلها هستی.
دختر نعش گواهی نتواند دادن
که چنو زاده بود مادر ایام پسر
هوش مصنوعی: دختر مرده نمیتواند شهادت بدهد که مادرش در زمانهای مختلف چگونه فردی بود یا چه ویژگیهایی داشت.
در همه نوع چو تو جنس بیابند ولیک
بنکویی نبود جنس تو از نوع بشر
هوش مصنوعی: در هر نوع و هر شکل از چیزها ممکن است موجود باشد، اما هیچ کس مانند تو از جنس انسان پیدا نخواهد شد.
بجمال تو درین عهد نیامد فرزند
وگرش ماه بود مادر و خورشید پدر
هوش مصنوعی: در این زمان، هیچ کودکی به زیبایی تو نمیرسد، حتی اگر مادرش ماه و پدرش خورشید باشد.
حسن ازین پیش همی بود چو معنی پنهان
پس ازین روی تو شد صورت او را مظهر
هوش مصنوعی: زیبایی از قبل وجود داشت، مانند معنایی که پنهان بود. اما اکنون چهره تو به نمایان شدن آن زیبایی تبدیل شده است.
آفتابی تو و هر ذره که باید نظرت
نورش از پرتو خورشید نباشد کمتر
هوش مصنوعی: تو همچون خورشید هستی و هر موجودی که باید تحت نظر تو باشد، نور ایشان هرگز کمتر از نور پرتوهای خورشید نخواهد بود.
رنگ از عارض گلگون تو گیرد لاله
بوی از طرهٔ مشکین تو دارد عنبر
هوش مصنوعی: رنگ زیبای تو به لالهها جلا میبخشد و بوی خوشی که از موهای سیاهمیآید، به عطر عنبر میماند.
گل رو خوب بحسنست ولی دارد حسن
از گل روی تو زینت چو درختان ز زهر
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهات مانند گل است، اما زیبایی گل از چهرهات نشأت میگیرد، همانگونه که درختان از میوههای شیرین بهرهمند میشوند.
نظر چشم کس ادراک نخواهد کردن
حسن رویت که درو خیره شود چشم نظر
هوش مصنوعی: چشم هیچ کس قادر نیست زیبایی تو را درک کند، زیرا چشمانشان به تماشای تو خیره میشود و همین باعث میشود از درک زیباییات ناتوان باشند.
با چنین حسن و جمال ار بخودش راه دهی
از تو آراسته گردد چو عروس از زیور
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و جذابیت او اجازه دهی که به خودش بپردازد، او مانند عروسی خواهد شد که با زیورآلات تزئین شده است.
تو بدین صورت پرورده چو جانی ای دوست
تو بدین وصف خوش آگنده چو کانی بگهر
هوش مصنوعی: ای دوست، تو به این شکل و زیبایی رشد کردهای، مانند جانی که در وجود خودش زندگی میکند. تو به این وصف زیبا و خوشبو شبیه چشمهای هستی که پر از گوهر میباشد.
باد چون بر رخت از زلف تو عنبر پاشد
قرص خورشید فتد در خم مشکین چنبر
هوش مصنوعی: چون باد بر موهای تو بوزد و عطر عنبر را پخش کند، در این حال، مانند این است که خورشید در ظرفی تیره و عمیق افتاده باشد.
با چنین قامت و بالا چو درآیی در باغ
سر بزیر آورد و پای تو بوسد عرعر
هوش مصنوعی: زمانی که تو با این قامت زیبا و بلند به باغ قدم میگذاری، عرعر به نشانهی احترام سرش را پایین میآورد و پای تو را میبوسد.
ز آن تن روح صفت هر نفسی جان یابد
قالب حسن، که زنده بمعانیست صور
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر نفسی که از آن بدن باشد، میتواند جان را احساس کند و زیبایی را درک کند، زیرا زندگی به معنای واقعی در صورتها و ظاهرها تجلی پیدا میکند. به عبارت دیگر، روح و جان از طریق آن تن و بدن به زندگی و زیبایی دست مییابند.
مردهٔ هجر توام، بر دهنم نِه لب وصل
تا دمی زنده شوم زآن نفس جان پرور
هوش مصنوعی: من به خاطر دوری تو مانند مردهای هستم، پس لبهای وصل تو را بر دهنم بگذار تا لحظهای زندگی دوباره یابم و از آن نفس جانپرور بهرهمند شوم.
بتو در بسته ام امید گشایش که مرا
نخوهد جز بکلید تو گشادن این در
هوش مصنوعی: به تو امیدوارم که در بستهای را برایم باز کنی، چرا که جز خود تو هیچکس نمیتواند این در را برایم بگشاید.
بقبول تو توانگر شده درویش چنان
که گدای تو برو می شکند قیمت زر
هوش مصنوعی: اگر تو محبت و لطف تو را بپذیری، درویش به ثروتمندی میرسد، مانند این که ارزش طلا به خاطر گدایی تو کاهش مییابد.
سر نهم در ره عشق تو بجای پا، لیک
نه چنانم که قدم باز شناسم از سر
هوش مصنوعی: در اینجا کسی میگوید که در مسیر عشق تو به جای اینکه با پا حرکت کنم، سرم را پایین میآورم. با این حال، وضعیت من به گونهای است که نمیتوانم از سر خودم آگاه باشم و فقط همین حالت عشق مرا در بر گرفته است.
سیف فرغانی گرد صف عشاق مگرد
مرد ترسنده هزیمت فگند در لشکر
هوش مصنوعی: ای سیف فرغانی، در میان عاشقان قرار بگیر و از ترس عقبنشینی نکن؛ در صفی که هستی، باید محکم بایستی.
میوهٔ وصل خوهی از سر شاخ کرمش
بر در باغ وفا بیخ فرو بر چو شجر
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به میوهٔ وصل و دوستی برسی، باید ریشهٔ خود را در زمین صداقت و وفا کن. مثل درختی که برای میوه دادن، ابتدا ریشههایش را در خاک محکم میکند.
نفس را قیمت معشوق نباشد معلوم
قدر عیسی نشناسد چو جهودان این خر
هوش مصنوعی: نفس انسان ارزش و بهای معشوق را نمیشناسد. مانند یهودیانی که ارزش عیسی را درک نمیکنند، این فرد هم به درستی نمیتواند ارزش معشوقش را بفهمد.
گرچه خمرست نه در مذهب عشقست حرام
هرچه چون خمر زمانی ز خودت برد بدر
هوش مصنوعی: هرچند شراب در مذهب ممنوع است، اما عشق مانند شراب است که هر چیزی که انسان را از خود بیخود کند، حرام است.
خیزو از خود بگذر تا بدر دوست رسی
چون رسیدی بدر او بنشین و مگذر
هوش مصنوعی: از خود بگذرید و به خاطر دوستتان به جلو بروید. وقتی به او رسیدید، در کنار او بمانید و دیگر از کنارش نگذرید.
حاشیه ها
1387/08/23 19:10
در مصرع اول بیت اول «ای ز لعل تو چاشنی قند و شکر» با «ای ز لعل لب تو چاشنی قند و شکر» جایگزین شد.