گنجور

شمارهٔ ۴

ای جلوه کرده روی تو خود را در آفتاب
وی گشته نور روی ترا مظهر آفتاب
ای حلقهٔ در تو بهَر خانه ماه نو
وی نایب رخ تو بهر کشور آفتاب
گردان ز شوق تست بهر جانب آسمان
تابان بمهر تست برین منظر آفتاب
گردون ز بار عشق تو چندان فغان بکرد
کز بانگ او چو ماه رخت شد کر آفتاب
گیتی ز رنگ و بوی تو هر فصل او بهار
عالم ز عکس روی تو سرتاسر آفتاب
گویم گشاده، عالم تاریک روی را
کرده رخ تو روشن و بسته بر آفتاب
نور وجود از تو گرفت و پدید گشت
گر ذره بود در عدم ای جان گر آفتاب
گر ذره ز آستان تو بالین کند، ورا
زیر لحاف سایه شود بستر آفتاب
دل از رخت چو ماه منور شود که هست
آیینه یی چو مصقله روشن گر آفتاب
تا در قفای خود مدد از روی تو ندید
اندر زمین نگشت ضیاگستر آفتاب
روی تو نور خویش اگرش کم کند شود
چون ماه گاه فربه و گه لاغر آفتاب
شاهی به پشت گرمی روی تو میکند
بر رقعه فلک ز رخ انور آفتاب
گشته ز شوق روی تو بر دامن فلک
هر شب بدست صبح گریبان در، آفتاب
از روزن ار رهش نبود در سرای تو
خود را درافگند ز شکاف در آفتاب
پیش رخ تو در عرق روی خویشتن
غرق آمده در آب چو نیلوفر آفتاب
با موی و روی تو نکند همسری بحسن
بر سر اگر ز مشک نهد افسر آفتاب
در باغ حسن از آن رخ و آن روی مر تراست
بر آفتاب لاله و بر عرعر آفتاب
با آفتاب و ماه چه نسبت کنم ترا
دلبر کجا بود مه و جان پرور آفتاب
طاوس باغ حسن تو چون بال باز کرد
پوشیده شد چو بیضه بزیر پر آفتاب
با خاک کوی تو نبود حاجتی بمشک
با نور روی تو نبود در خور آفتاب
چون خط تو نبات نپرورد اگر چه شد
در بذل روح نامیه را یاور آفتاب
گر سایه جمال تو افتد بر آفتاب
فایض شود ز پرتو او بی مر آفتاب
وآنگه ز روی صدق کند وز سر خشوع
پیش رخ تو سجدهٔ خدمت هر آفتاب
خورشید را بروی تو نسبت کنم بحسن
ای گشته جان حسن ترا پیکر آفتاب
اما بشرط آنکه نماید چو ماه نو
از پستهٔ دهان، لب چون شکر آفتاب
تا زلف همچو سلسله بر رویت اوفتاد
در حلقه ماه دیدم و در چنبر آفتاب
گردن ز حلقهٔ سر زلف تو چون کشم
اکنون که طوقدار شد از عنبر آفتاب
از پرتو رخ تو بدیدم دهان تو
ناچار ذره رو بنماید در آفتاب
بر روی همچو دایره شکل دهان تو
یک نقطه از عقیق نهاده بر آفتاب
رویت بدان جمال مرا روزگار برد
ره زد بحسن بر پسر آزر آفتاب
بر دل ثنای خویش کند عشق باختن
بر شب بنور خویش کشد لشکر آفتاب
دل از غم تو میل بشادی کجا کند؟
زین کی ز پشت شیر نهد بر خر آفتاب؟
گو تنگ چشم عقل نبیند جمال عشق
هرگز ندید سایهٔ پیغمبر آفتاب
این عقل کور را بسوی نور روی تو
هم مه عصاکش آمد و هم رهبر آفتاب
اندر دلم نتیجهٔ حسن تو هست عشق
روزش عَرَض بود چو بود جوهر آفتاب
از صانعان رَسته بازار حسن تو
یک رنگرز مه است و یکی زرگر آفتاب
از سایهٔ تو خاک چو زر می شود چه غم
گر سنگ را دگر نکند گوهر آفتاب
گفتم دمی بلطف مرا در کنار گیر
ای نوعروس حسن ترا زیور آفتاب
فریاد زد زمین که تو کی آسمان شدی
تا در کنار مه بودت، در بر آفتاب
هفت آسمان بحسن تو کردند محضری
چون ماه شاهدیست بر آن محضر آفتاب
بر دفتر جمال تو وقت حساب حسن
ز آحاد کمتر است بر آن دفتر آفتاب
گر ماه با رخ تو کند دعوی جمال
ای یافته ز روی تو زیب و فر آفتاب
بهر جوابش این همه روبوده چون سپر
بینی همه زبان شده چون خنجر آفتاب
گر بحر ژرف حسن تو موجی برآورد
چون ابر از آب لطف تو گردد تر آفتاب
گر آسمان بمایه شود کمتر از زمین
ور از زحل بپایه شود برتر آفتاب
جویای کوی تو ننهد پای بر فلک
مشتاق روی تو ننهد دل بر آفتاب
ای عود سوز مهر تو دلهای عاشقان
از نور مهر تست در آن مجمر آفتاب
در ظلمت ار بیاد تو رفتی بسوی آب
بودی دلیل موکب اسکندر آفتاب
هرشب چراغ مه را از نور فیض خویش
کرده رخت منور و نام آور آفتاب
جام می تو در کف ساقی بزم تو
در دست ماه ساغر و در ساغر آفتاب
چون دانه یی که هست شجر مضمر اندرو
در ذره های خاک درت مضمر آفتاب
با گرد فتنه یی که ز چوگان زلف تو
برخیزد ای غلام ترا چاکر آفتاب
از خاک بر کنارهٔ میدان آسمان
گردد چو جرم گوی زمین اغبر آفتاب
گردون که بار حکم تو بر پشت میکشد
از مهر طلعتت زده آتش در آفتاب
از بهر آنکه سرمه ز خاک درت کند
یک چشم او مه است و یکی دیگر آفتاب
وز بهر دیدن رخ تو چشم وام خواست
از آسمان دیده ور این اعور آفتاب
در چشم اعتقاد فلک با وجود تو
مستصغر آمده مه و مستحقر آفتاب
پیش رخت که مطلع خورشید نیکویست
هم ماه عاجز آمده هم مضطر آفتاب
از شرم روی تست که هر شام می شود
در روضهٔ فلک چو گل احمر آفتاب
بهر نثار تست که سر بر زند همی
از بوته افق چو درست زر آفتاب
آب حیا نداشت که می رفت هر شبی
در حوض عین حامیه بی میزر آفتاب
چون نو عروس سر ز افق برنیاورد
زین پس ز شرم روی تو بی چادر آفتاب
تا کهتران خیل ترا چاکری نکرد
بر روشنان چرخ نشد مهتر آفتاب
فردا که چشمهای کواکب شود سپید
وز هول همچو ماه شود اصغر آفتاب
تقدیر منع شیر کند از لبان نور
اطفال ذره را که بود مادر آفتاب
با تاب همچو آتش اگر چند زرگر است
سیماب گردد از فزع اکبر آفتاب
از موج قهر کشتی گردون کند شکاف
وز سیر باز ماند چون لنگر آفتاب
تیغ قضا و تیر قدر بگسلد ز ره
گر آسمان سپر کنی و مغفر آفتاب
دیگ سر ار چه ز آتش او جوشها زند
آخر کنند سرد چو خاکستر آفتاب
چون سایه درخت بلرزد ز فرط مهر
بر عاشقان روی تو در محشر آفتاب
گفتم بمدح تو غزلی کاندر آسمان
اندر میان مجلس هفت اختر آفتاب
چون ذره رقص کرد و بصد پرده باز گفت
آنرا بسان زهره خنیاگر آفتاب
خورشید مهر تو چو بزد شعله بر دلم
کردم ردیف این سخن ابتر آفتاب
باور نمی کنند کزین سان طلوع کرد
از آسمان خاطر من بیور آفتاب
نشگفت اگر ز مشرق اندیشه عرض داد
طبعم بوصف روی تو چون خاور آفتاب
چون شد ز تاب مهر تو هر ذره یی ز من
در سایهٔ هوای تو ای دلبر آفتاب
شاخی که هست آبخور او ز نهر نور
اختر دهد شکوفه و آرد بر آفتاب
می دان یقین که در رگ کان خون گهر شود
مر کوه را چو تیغ زند بر سر آفتاب
تا از شعاع خویش عقابان ابر را
رنگین کند چو قوس قزح شهپر آفتاب
من بنده خاک کوی تو شویم بآب چشم
تا یخ فروش سایه خُوهَد گازر آفتاب

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای جلوه کرده روی تو خود را در آفتاب
وی گشته نور روی ترا مظهر آفتاب
هوش مصنوعی: ای که جلوه‌ات در آفتاب نمایان شده است، نور روی تو در حقیقت، تجلی آفتاب است.
ای حلقهٔ در تو بهَر خانه ماه نو
وی نایب رخ تو بهر کشور آفتاب
هوش مصنوعی: ای حلقهٔ در تو، زیبا و درخشان چون ماه نو، و تو نایب چهرهٔ زیبای خود برای سرزمین آفتاب هستی.
گردان ز شوق تست بهر جانب آسمان
تابان بمهر تست برین منظر آفتاب
هوش مصنوعی: به خاطر محبت تو دل من شاد و پرجنب‌وجوش است و به سوی آسمان روشن و پرنوار حرکت می‌کند. زیبایی‌ات همچون آفتاب در این منظر درخشان است.
گردون ز بار عشق تو چندان فغان بکرد
کز بانگ او چو ماه رخت شد کر آفتاب
هوش مصنوعی: آسمان از عشق تو چنان ناله و فریاد کرد که صدای آن باعث شد که نور خورشید هم خاموش شود و چهره‌ات مانند ماه در تاریکی پنهان گردد.
گیتی ز رنگ و بوی تو هر فصل او بهار
عالم ز عکس روی تو سرتاسر آفتاب
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر زیبایی و عطر حضور تو هر فصلش مانند بهار است و تمام جهان مثل تابش آفتاب به واسطه تصویر چهره تو روشن شده است.
گویم گشاده، عالم تاریک روی را
کرده رخ تو روشن و بسته بر آفتاب
هوش مصنوعی: می‌گویم که جهان تاریک، چهره‌ات را روشن کرده و در برابر آفتاب، آن را پنهان کرده است.
نور وجود از تو گرفت و پدید گشت
گر ذره بود در عدم ای جان گر آفتاب
هوش مصنوعی: وجود تو باعث پدید آمدن نور و روشنی است، اگرچه ممکن است تنها ذره‌ای از آن وجود در عدم وجود داشته باشد، ای جان من، مانند آفتابی که درخشان و تابناک است.
گر ذره ز آستان تو بالین کند، ورا
زیر لحاف سایه شود بستر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر ذره‌ای از آستان تو بر روی بالین قرار گیرد، آن‌گاه زیر لحاف، سایه‌ای خواهد شد که بسترش نور آفتاب است.
دل از رخت چو ماه منور شود که هست
آیینه یی چو مصقله روشن گر آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی که دل مانند ماه می‌درخشد، همین طور که آینه‌ای روشن در کنار آن وجود دارد، که نور خورشید را منعکس می‌کند.
تا در قفای خود مدد از روی تو ندید
اندر زمین نگشت ضیاگستر آفتاب
هوش مصنوعی: تا زمانی که پشت سرم نوری از چهره تو نباشد، در زمین آفتاب هم نورافشانی نخواهد کرد.
روی تو نور خویش اگرش کم کند شود
چون ماه گاه فربه و گه لاغر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر نور چهره‌ات کم شود، همچون ماه در حالت‌های مختلفی دیده می‌شوی، گاهی پر نور و فربه و گاهی کمرنگ و لاغر مانند خورشید.
شاهی به پشت گرمی روی تو میکند
بر رقعه فلک ز رخ انور آفتاب
هوش مصنوعی: ملک به لطف و زیبایی تو به آسمان می‌بالد و بر سرزمین تأثیر می‌گذارد، مانند این که آفتاب از چهره‌ی نورانی تو تابش می‌کند.
گشته ز شوق روی تو بر دامن فلک
هر شب بدست صبح گریبان در، آفتاب
هوش مصنوعی: هر شب از شوق دیدن تو، صبح با گریبان دامن فلک را می‌گیرد و آفتاب را در دست می‌آورد.
از روزن ار رهش نبود در سرای تو
خود را درافگند ز شکاف در آفتاب
هوش مصنوعی: اگر راهی برای ورود او به خانه‌ات نیست، خودت را از شکاف در بیرون بیاور و زیر آفتاب قرار بگیر.
پیش رخ تو در عرق روی خویشتن
غرق آمده در آب چو نیلوفر آفتاب
هوش مصنوعی: در برابر چهره‌ات، من در عرق خود فرو رفته‌ام، مانند نیلوفری که در آب آفتاب را می‌پذیرد.
با موی و روی تو نکند همسری بحسن
بر سر اگر ز مشک نهد افسر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد با زیبایی تو رقابت کند، حتی اگر از مشک هم تاجی بر سر بگذارد، نمی‌تواند به تو برابری کند.
در باغ حسن از آن رخ و آن روی مر تراست
بر آفتاب لاله و بر عرعر آفتاب
هوش مصنوعی: در باغ حسن، زیبایی و شکوه تو مانند یک گل لاله است که در نور آفتاب می‌درخشد و بر درختانی که زیر نور خورشید هستند، می‌بالد.
با آفتاب و ماه چه نسبت کنم ترا
دلبر کجا بود مه و جان پرور آفتاب
هوش مصنوعی: به چه چیزی می‌توانم تو را نسبت دهم، ای محبوب؟ ماه کجا و آفتاب کجا؟ تو جان و زندگی منی.
طاوس باغ حسن تو چون بال باز کرد
پوشیده شد چو بیضه بزیر پر آفتاب
هوش مصنوعی: طاووس باغ زیبایی تو وقتی بال‌هایش را باز کرد، به گونه‌ای پوشیده شد که مانند تخمی در زیر نور آفتاب به نظر می‌رسید.
با خاک کوی تو نبود حاجتی بمشک
با نور روی تو نبود در خور آفتاب
هوش مصنوعی: در افراز خاک کوی تو، نیازی به خوشبوئی عطر نیست؛ زیرا روشنایی چهره تو به قدری است که با نور خورشید قابل مقایسه نیست.
چون خط تو نبات نپرورد اگر چه شد
در بذل روح نامیه را یاور آفتاب
هوش مصنوعی: اگر خط تو مانند گیاه و گل‌های زیبا پرورش نیافته باشد، هرچند که روح خود را در راه کمک به آفتاب فدا کرده‌ام.
گر سایه جمال تو افتد بر آفتاب
فایض شود ز پرتو او بی مر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو بر آفتاب بیفتد، آن آفتاب نیز از روشنی تو بهره‌مند می‌شود و این روشنایی نامحدود است.
وآنگه ز روی صدق کند وز سر خشوع
پیش رخ تو سجدهٔ خدمت هر آفتاب
هوش مصنوعی: سپس با صداقت و با فروتنی در برابر چهره‌ی تو، به خضوع و عبادت می‌پردازد، همان‌طور که هر روز به خورشید سجده می‌کند.
خورشید را بروی تو نسبت کنم بحسن
ای گشته جان حسن ترا پیکر آفتاب
هوش مصنوعی: من خورشید را به زیبایی تو نسبت می‌دهم، ای کسی که جان او به خاطر زیبایی‌ات دگرگون شده است، تو همانند پیکر آفتابی.
اما بشرط آنکه نماید چو ماه نو
از پستهٔ دهان، لب چون شکر آفتاب
هوش مصنوعی: اما به شرط آنکه مانند ماه نو از دانهٔ کوچک خود، لب‌هایش شبیه شکر درخشان و جذاب باشد.
تا زلف همچو سلسله بر رویت اوفتاد
در حلقه ماه دیدم و در چنبر آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی که زلف‌های تو مانند رشته‌ای بر رویت افتاد، زیبایی‌ات را در روشنایی ماه و در دل تابش آفتاب مشاهده کردم.
گردن ز حلقهٔ سر زلف تو چون کشم
اکنون که طوقدار شد از عنبر آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی که گردنم را از دور زلف تو می‌کشم، حالا که آفتاب مانند عنبر بر افراشته است.
از پرتو رخ تو بدیدم دهان تو
ناچار ذره رو بنماید در آفتاب
هوش مصنوعی: نخستین بار که به چهره تو نگریستم، روشنایی چهره‌ات به قدری درخشان بود که حتی یک دانه بسیار کوچک هم در زیر نور آفتاب خود را نشان می‌دهد.
بر روی همچو دایره شکل دهان تو
یک نقطه از عقیق نهاده بر آفتاب
هوش مصنوعی: بر روی دایره‌ای که شکل دهان توست، یک نقطه از عقیق قرار دارد که در نور آفتاب می‌درخشد.
رویت بدان جمال مرا روزگار برد
ره زد بحسن بر پسر آزر آفتاب
هوش مصنوعی: چهره زیبا و enchanting تو، مرا در برهه‌ای از زمان به مسیر خود کشید و با زیبایی‌ات، مانند آفتاب بر پسر آزر، روشنایی و گرما بخشید.
بر دل ثنای خویش کند عشق باختن
بر شب بنور خویش کشد لشکر آفتاب
هوش مصنوعی: عشق به گونه‌ای دل را پر از محبت می‌کند که شب را با روشنی خود روشن می‌سازد و سپاهی از آفتاب را به سوی دل می‌فرستد.
دل از غم تو میل بشادی کجا کند؟
زین کی ز پشت شیر نهد بر خر آفتاب؟
هوش مصنوعی: دل از غم تو چگونه می‌تواند به شادی بپرد؟ از کی دیده‌ای که کسی از پشت شیر، خورشید را بر روی الاغ بگذارد؟
گو تنگ چشم عقل نبیند جمال عشق
هرگز ندید سایهٔ پیغمبر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر عقل به خوبی نتواند زیبایی عشق را ببیند، هرگز سایهٔ پیامبر را نمی‌بیند، چون او مانند آفتاب درخشانی است.
این عقل کور را بسوی نور روی تو
هم مه عصاکش آمد و هم رهبر آفتاب
هوش مصنوعی: عقل ناتوان و محجوب من به سوی نور چهره تو می‌آید و در این راه هم عصا و هم راهنمای آزادی و روشنایی است.
اندر دلم نتیجهٔ حسن تو هست عشق
روزش عَرَض بود چو بود جوهر آفتاب
هوش مصنوعی: در دل من، آثار زیبایی‌های تو وجود دارد و عشق من به تو همچون روز است که به خاطر وجود تو، مانند نور خورشید درخشان شده است.
از صانعان رَسته بازار حسن تو
یک رنگرز مه است و یکی زرگر آفتاب
هوش مصنوعی: در میان صنعت‌گران و هنرمندان که محصولات زیبایی می‌سازند، تو به عنوان زیباترین و بی‌نظیرترین جلوه می‌درخشی. یکی از آن‌ها مانند رنگرز است که می‌تواند رنگ‌ها و زیبایی‌ها را به وجود آورد و دیگری مانند زرگر است که طلایی چون خورشید را خلق می‌کند.
از سایهٔ تو خاک چو زر می شود چه غم
گر سنگ را دگر نکند گوهر آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی سایهٔ تو بر زمین می‌افتد، خاک به طلا تبدیل می‌شود. چه‌باك، اگر سنگ از نور آفتاب دیگر گوهر نشود.
گفتم دمی بلطف مرا در کنار گیر
ای نوعروس حسن ترا زیور آفتاب
هوش مصنوعی: به او گفتم یک لحظه با لطف و محبت مرا در کنار خود نگه‌دار، ای عروس زیبایی که زینت تو همانند نور خورشید است.
فریاد زد زمین که تو کی آسمان شدی
تا در کنار مه بودت، در بر آفتاب
هوش مصنوعی: زمین با ناامیدی فریاد می‌زند که تو چه زمانی به آسمان تبدیل شدی، در حالی که همیشه در کنار ماه و در آغوش آفتاب بودی.
هفت آسمان بحسن تو کردند محضری
چون ماه شاهدیست بر آن محضر آفتاب
هوش مصنوعی: هفت آسمان به خاطر زیبایی تو گرد هم آمده‌اند، همان‌طور که ماه بر آن جمع‌شدن گواهی می‌دهد، خورشید نیز بر آن شاهد است.
بر دفتر جمال تو وقت حساب حسن
ز آحاد کمتر است بر آن دفتر آفتاب
هوش مصنوعی: در زمان محاسبه زیبایی تو، زیباتر از آفتاب، کمتر به جزئیات توجه می‌شود.
گر ماه با رخ تو کند دعوی جمال
ای یافته ز روی تو زیب و فر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر ماه بخواهد بر جمال تو ادعا کند، باید بداند که زیبایی و زیبایی‌ات از چهره‌ی تو به آفتاب هم می‌چربد.
بهر جوابش این همه روبوده چون سپر
بینی همه زبان شده چون خنجر آفتاب
هوش مصنوعی: با دیدن سپر، متوجه می‌شوی که برای پاسخ دادن به او، این همه تلاش کرده‌اند و همه‌چیز به خاطر او تحت تاثیر قرار گرفته است، مانند اینکه زبان‌ها به تیزی یک خنجر در برابر آفتاب تبدیل شده‌اند.
گر بحر ژرف حسن تو موجی برآورد
چون ابر از آب لطف تو گردد تر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر دریا به عمق زیبایی تو تلاطم کند، مانند اینکه ابر از آب مهربانی تو سیراب می‌شود، آفتاب نیز زنده و تازه خواهد شد.
گر آسمان بمایه شود کمتر از زمین
ور از زحل بپایه شود برتر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر آسمان از زمین کمتر شود یا اگر زحل از خورشید برتر گردد، باز هم ارزش و مقام آفتاب کمتر نخواهد شد.
جویای کوی تو ننهد پای بر فلک
مشتاق روی تو ننهد دل بر آفتاب
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال توست، قدمی در آسمان نمی‌گذارد و آنکه مشتاق چهره‌ات است، دلش بر نور خورشید نمی‌تپد.
ای عود سوز مهر تو دلهای عاشقان
از نور مهر تست در آن مجمر آفتاب
هوش مصنوعی: ای عود سوز، مهر تو باعث روشنی دل‌های عاشقان است و در مجمر تو، نور آفتاب درخشیده است.
در ظلمت ار بیاد تو رفتی بسوی آب
بودی دلیل موکب اسکندر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر در تاریکی به یاد تو به سوی آب رفتم، این نشان دهنده این است که تو همچون آفتاب درخشان به من راهنمایی می‌کنی.
هرشب چراغ مه را از نور فیض خویش
کرده رخت منور و نام آور آفتاب
هوش مصنوعی: هر شب، نور ماه را با بخشش خود پرنور کرده و نامش را مانند آفتاب درخشان می‌سازد.
جام می تو در کف ساقی بزم تو
در دست ماه ساغر و در ساغر آفتاب
هوش مصنوعی: در دست ساقی لیوانی پر از شراب است و بزم و شادی تو در دستان ماهی که ساغری در دست دارد و در آن ساغر نور خورشید می‌تابد.
چون دانه یی که هست شجر مضمر اندرو
در ذره های خاک درت مضمر آفتاب
هوش مصنوعی: چون دانه‌ای که در درون خود درختی مخفی دارد، در ذرات خاک و زیر نور خورشید نهفته است.
با گرد فتنه یی که ز چوگان زلف تو
برخیزد ای غلام ترا چاکر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر فتنه‌ای که از بازی چوگان موهای تو برمی‌خیزد، به وجود آید، ای غلام، من چاکر آفتاب هستم.
از خاک بر کنارهٔ میدان آسمان
گردد چو جرم گوی زمین اغبر آفتاب
هوش مصنوعی: از خاکی که در کنار میدان است، آسمان به وجود می‌آید، همان‌طور که اگر زمین گردِ غبار شود، آفتاب نمایان می‌شود.
گردون که بار حکم تو بر پشت میکشد
از مهر طلعتت زده آتش در آفتاب
هوش مصنوعی: آسمان، که به خاطر فرمان تو به حرکت درآمده، از زیبایی چهره‌ات در آفتاب شعله می‌زند.
از بهر آنکه سرمه ز خاک درت کند
یک چشم او مه است و یکی دیگر آفتاب
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه خاک درگه تو سرمه‌ای می‌شود، یک چشم او شبیه ماه است و دیگری مانند خورشید.
وز بهر دیدن رخ تو چشم وام خواست
از آسمان دیده ور این اعور آفتاب
هوش مصنوعی: چشمم برای دیدار چهره‌ات از آسمان درخواست نوری کرده است، اگرچه این نور مانند خورشید نابینا کننده است.
در چشم اعتقاد فلک با وجود تو
مستصغر آمده مه و مستحقر آفتاب
هوش مصنوعی: وجود تو آن‌قدر پرشکوه و بزرگ است که در چشم آسمان، ماه و خورشید به چشم کوچک و بی‌اهمیت می‌آیند.
پیش رخت که مطلع خورشید نیکویست
هم ماه عاجز آمده هم مضطر آفتاب
هوش مصنوعی: در حضور تو که زیباییتی مانند خورشید داری، حتی ماه در برابر تو ناتوان است و آفتاب نیز حیران و دل‌نگران شده است.
از شرم روی تست که هر شام می شود
در روضهٔ فلک چو گل احمر آفتاب
هوش مصنوعی: از خجالت زیبایی تو، هر غروب در آسمان مانند گل سرخی درخشش دارد.
بهر نثار تست که سر بر زند همی
از بوته افق چو درست زر آفتاب
هوش مصنوعی: به خاطر تو جان خود را فدای تو می‌کنم، چرا که زیبایی تو مانند طلای درخشان است که از دور در افق طلوع می‌کند.
آب حیا نداشت که می رفت هر شبی
در حوض عین حامیه بی میزر آفتاب
هوش مصنوعی: آب از شادابی و زندگی برخوردار نبود، که هر شب در حوضی همچون حوض عین حامیه، زیر تابش بی‌نقص خورشید می‌رفت.
چون نو عروس سر ز افق برنیاورد
زین پس ز شرم روی تو بی چادر آفتاب
هوش مصنوعی: پس از آنکه نو عروسی از افق نمایان نشد، از این پس، آفتاب به خاطر شرم چهره‌ات بدون پوشش نخواهد بود.
تا کهتران خیل ترا چاکری نکرد
بر روشنان چرخ نشد مهتر آفتاب
هوش مصنوعی: تا زمانی که افراد کم‌Rank و جایگاه پایین‌تر به خدمت و چاکری شما مشغول نباشند، بر گردونه آسمان، بزرگ و سرآمد نخواهید شد.
فردا که چشمهای کواکب شود سپید
وز هول همچو ماه شود اصغر آفتاب
هوش مصنوعی: روز آینده، چشم‌های ستاره‌ها روشن و سفید خواهد شد و با ترس، مانند ماه، کوچک‌ترین نور را خواهد داشت.
تقدیر منع شیر کند از لبان نور
اطفال ذره را که بود مادر آفتاب
هوش مصنوعی: قسمت «تقدیر منع شیر کند» به این معناست که سرنوشت یا قضا و قدر، شیر را از دهان کودکان دور می‌کند. این موضوع به تصویر کشیدن عواطف و عشق مادر به فرزندانش اشاره دارد. در ادامه، «ذره را که بود مادر آفتاب» به معنی این است که نور و انرژی خورشید، مانند مادری برای ذرات است. در مجموع، این شعر نشان‌دهنده‌ی ارتباط عمیق میان سرنوشت، عشق مادر و نور خورشید به عنوان منبع حیات است.
با تاب همچو آتش اگر چند زرگر است
سیماب گردد از فزع اکبر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر آتش همچون تابندگی داشته باشد، هر چند که زرگری کسب کند، باز هم از ترس نور خورشید به سیمابی تبدیل می‌شود.
از موج قهر کشتی گردون کند شکاف
وز سیر باز ماند چون لنگر آفتاب
هوش مصنوعی: با خشم و نارضایتی، دنیا مثل کشتی در دریا شکاف‌هایی ایجاد می‌کند و مانند لنگر که خورشید را نمی‌گذارد تا به حرکت ادامه دهد، به عقب برمی‌گردد.
تیغ قضا و تیر قدر بگسلد ز ره
گر آسمان سپر کنی و مغفر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر تقدیر و سرنوشت به سمت شما بیفتد و به شما آسیب برساند، حتی اگر تلاش کنید با سختی‌ها و دفاع‌های خود از خودتان محافظت کنید، باز هم نمی‌توانید از آن جلوگیری کنید.
دیگ سر ار چه ز آتش او جوشها زند
آخر کنند سرد چو خاکستر آفتاب
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که هرچند در ابتدا هیجان و فعالیتی وجود دارد، اما در نهایت هر چیزی به حالت سکون و آرامش می‌رسد. مانند دیگی که از حرارت آتش می‌جوشد، اما در نهایت پس از مدتی خنک می‌شود و به حالت اولیه خود برمی‌گردد. به همین ترتیب، هر پدیده‌ای پس از مدت زمانی، آرام و بی‌تحرک خواهد شد.
چون سایه درخت بلرزد ز فرط مهر
بر عاشقان روی تو در محشر آفتاب
هوش مصنوعی: زمانی که سایه درخت به خاطر عشق و محبت بلرزد، عاشقان تو در روز قیامت همچون آفتاب درخشان خواهند بود.
گفتم بمدح تو غزلی کاندر آسمان
اندر میان مجلس هفت اختر آفتاب
هوش مصنوعی: گفتم شعری درباره تو بگویم که در آسمان مانند یک ستاره در وسط مجلسی از هفت اختر و خورشید درخشان باشد.
چون ذره رقص کرد و بصد پرده باز گفت
آنرا بسان زهره خنیاگر آفتاب
هوش مصنوعی: زمانی که ذره‌ای در رقص درآمد و با شکوه خاصی خود را نمایان کرد، آوازش به مانند زهره (ستاره زهره) بود که نوای زیبای خورشید را به گوش می‌رساند.
خورشید مهر تو چو بزد شعله بر دلم
کردم ردیف این سخن ابتر آفتاب
هوش مصنوعی: زمانی که محبت تو مانند خورشید بر دلم تابید، باعث شدم که این سخن ناقص بماند و نتوانم آن را به خوبی بیان کنم.
باور نمی کنند کزین سان طلوع کرد
از آسمان خاطر من بیور آفتاب
هوش مصنوعی: نمی‌پذیرند که چنین با نشاط و درخشان، آفتاب از دل آسمان دل من برانگیخته شده است.
نشگفت اگر ز مشرق اندیشه عرض داد
طبعم بوصف روی تو چون خاور آفتاب
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که از دل افکارم، صفاتی از چهره تو مانند طلوع خورشید در شرق بیرون بیاید.
چون شد ز تاب مهر تو هر ذره یی ز من
در سایهٔ هوای تو ای دلبر آفتاب
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای از وجودم تحت تأثیر تابش عشق تو قرار گرفته است، ای محبوب من که همچون آفتاب می‌درخشی.
شاخی که هست آبخور او ز نهر نور
اختر دهد شکوفه و آرد بر آفتاب
هوش مصنوعی: شاخی که آبش از نهر نور می‌رسد، می‌تواند شکوفه بدهد و تحت تابش آفتاب رشد کند.
می دان یقین که در رگ کان خون گهر شود
مر کوه را چو تیغ زند بر سر آفتاب
هوش مصنوعی: بدان که اگر سنگ و کوه به شدت با آفتاب برخورد کند، خون و زندگی در آن جاری می‌شود. این نشان می‌دهد که حتی در سخت‌ترین و سردترین چیزها نیز می‌توان نشانه‌هایی از حیات و زیبایی پیدا کرد.
تا از شعاع خویش عقابان ابر را
رنگین کند چو قوس قزح شهپر آفتاب
هوش مصنوعی: پرندگان در آسمان با رنگین کردن ابرها، زیبایی خاصی به وجود می‌آورند، به‌مانندی رنگین‌کمان که به وسیله‌ی نور خورشید ایجاد می‌شود.
من بنده خاک کوی تو شویم بآب چشم
تا یخ فروش سایه خُوهَد گازر آفتاب
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و وابستگی به تو، خود را به ذلت و خاکساری می‌سپارم و برای رسیدن به تو، حتی با اشک‌هایم می‌آیم. می‌خواهم به قدری در سایه‌ات باشم که حتی گرمای آفتاب نتواند مرا بیفکند و از عشق تو دور کند.

حاشیه ها

1398/07/13 18:10

درود بر شما---تا یخ فروش سایه خواهد، گازر آفتاب--موفق باشید

1398/07/13 18:10

نشکفت اگر زمشرق اندیشه عرض داد

1398/09/17 20:12

ره زد به حسن بر پسر آذر آفتاب-----درست است