شمارهٔ ۳۱
آن یار کز مشاهدهٔ یار باز ماند
دارد دلی غمی که ز دلدار باز ماند
اندرمقام وحشت هجر این دل حزین
گویی کبوتریست که از یار باز ماند
هر دم نظر کند بصطرلاب بخت خویش
کز مدت فراق چه مقدار باز ماند
این ذره شد ز قربت آن آفتاب دور
وآن تازه گل ز صحبت این خار باز ماند
هم عندلیب نطق ز گفتار سیر گشت
هم بارگیر صبر ز رفتار باز ماند
هم طوطی از تناول شکر دهان ببست
هم بلبل از ستایش گلزار باز ماند
هم مرهم از رعایت مجروح شد ملول
هم صحت از تعهد بیمار باز ماند
جانرا عزای تن چو ز دلدار دور شد
دلرا صلای غم چو زغمخوار باز ماند
مسکین دل ز دست شده پای ره نداشت
چندی بسر دوید و بناچار باز ماند
با زور بازوی غم او پنجه چون کند
اکنون که دست طاقتش از کار باز ماند
بر ملک مصر و خوبی یوسف چه دل نهد
آن کز عزیز خویش چنین خوار باز ماند
چون آدم ار ز خلد بیفتد چه غم خورد
شوریده طالعی که ز دیدار باز ماند
بی تو سخن بعون که گوید که عندلیب
از گل چو دور گشت ز گفتار باز ماند
اکنون که یارم از سفر هجر بازگشت
دل رو بیار کرد و ز اغیار باز ماند
خاص از شراب خود قدحی بر کفم نهاد
زو پاره یی بخوردم و بسیار باز ماند
یاران من بمدرسه و خانقه شدند
وین بی نوا بخانه خمار باز ماند
این یک فقیر گشت {و} بپوشید خرقه یی
وآن یک فقیه گشت و بتکرار باز ماند
بر ره نشست ره زن دنیا و آخرت
تا هرکه او نبود طلب کار باز ماند
خر تن پرست بد به علفزار میل کرد
سگ همتی نداشت بمردار باز ماند
دل مرده یی شمر چو درین راه جان نداد
تن جیفه یی بود چو ازین دار باز ماند
تن از گلیم فقر بدراعه در گریخت
سر از کلاه عشق بدستار باز ماند
درکش سمند عشق که از همرهی دل
این عقل کهنه لنگ بیکبار باز ماند
اعیان شهر کون و مکان عاشقان او
رفتند جمله وز همه آثار باز ماند
مخصوص بود هریک ازیشان بخدمتی
من شاعری بدم ز من اشعار باز ماند
من بنده نیز در پی ایشان همی رود
روزی دو بهر گفتن اسرار باز ماند
در بزم عشق او دل من چنگ شوق زد
این زیر و بم از آن همه اوتار باز ماند
اوتار چنگ عشق ز اطوار شوق بود
هر بیت ناله یی که ز هر تار باز ماند
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن یار کز مشاهدهٔ یار باز ماند
دارد دلی غمی که ز دلدار باز ماند
هوش مصنوعی: دوستی که نتوانسته است معشوقش را ببیند، دلش غم دارد؛ دلش پر از اندوهی است که از دوری محبوب به وجود آمده است.
اندرمقام وحشت هجر این دل حزین
گویی کبوتریست که از یار باز ماند
هوش مصنوعی: دل غمگین من در تنهایی و دوری از معشوق، همچون کبوتر بیقراری است که از پرواز به سمت یار خود بازمانده و در حسرت پرواز به سر میبرد.
هر دم نظر کند بصطرلاب بخت خویش
کز مدت فراق چه مقدار باز ماند
هوش مصنوعی: هر لحظه با دقت به سرنوشت خود نگاه میکند و میسنجد که از زمان جدایی چه قدر زمان گذشته است.
این ذره شد ز قربت آن آفتاب دور
وآن تازه گل ز صحبت این خار باز ماند
هوش مصنوعی: این ذره به خاطر دوری از آفتاب بزرگ و روشن، و آن گل تازه به دلیل صحبت با خار و زخم خوردن، پژمرده و ناآرام شده است.
هم عندلیب نطق ز گفتار سیر گشت
هم بارگیر صبر ز رفتار باز ماند
هوش مصنوعی: پرنده خوشخوان به سخن گفتن ادامه داد و از این کار سیر نشد، همچنین شخصی که بار صبر را به دوش میکشد، از رفتار و اتفاقات بازمانده است.
هم طوطی از تناول شکر دهان ببست
هم بلبل از ستایش گلزار باز ماند
هوش مصنوعی: طوطی به خاطر خوردن شیرینی دهانش بسته شد و بلبل به دلیل ستایش نکردن گلزار نتوانست پرواز کند.
هم مرهم از رعایت مجروح شد ملول
هم صحت از تعهد بیمار باز ماند
هوش مصنوعی: هم مراقبت از زخمی خسته و کمجان شده و هم سلامت از مسئولیت یک بیمار دور مانده است.
جانرا عزای تن چو ز دلدار دور شد
دلرا صلای غم چو زغمخوار باز ماند
هوش مصنوعی: وقتی که جان از بدن دور شود، زندگی غمانگیز میشود و دل هم که از منبع شادی خالی مانده، تنها صدای اندوه را میشنود.
مسکین دل ز دست شده پای ره نداشت
چندی بسر دوید و بناچار باز ماند
هوش مصنوعی: دل ناتوان و بیچاره دیگر توان حرکت نداشت و پس از مدتها دویدن، نهایتاً ناچار به توقف رسید.
با زور بازوی غم او پنجه چون کند
اکنون که دست طاقتش از کار باز ماند
هوش مصنوعی: در حال حاضر که او دیگر نمیتواند به خاطر غم و دردش به طور کامل کار کند، چطور میتواند با قدرت و نیروی بازویش به مقابله با مشکلات بپردازد؟
بر ملک مصر و خوبی یوسف چه دل نهد
آن کز عزیز خویش چنین خوار باز ماند
هوش مصنوعی: در سرزمین مصر و زیباییهای یوسف، دل چه کسی میتواند آرام گیرد که از عزیز خود به این شکل ویران و خوار شده است؟
چون آدم ار ز خلد بیفتد چه غم خورد
شوریده طالعی که ز دیدار باز ماند
هوش مصنوعی: اگر آدمی از بهشت بیرون بیفتد، چه دردی خواهد داشت برای کسی که به سرنوشت شوم دچار شده و از دیدار زیباییها محروم مانده است.
بی تو سخن بعون که گوید که عندلیب
از گل چو دور گشت ز گفتار باز ماند
هوش مصنوعی: بدون تو کسی چه بگوید که بلبل وقتی از گل دور میشود، از صحبت کردن باز میماند.
اکنون که یارم از سفر هجر بازگشت
دل رو بیار کرد و ز اغیار باز ماند
هوش مصنوعی: اکنون که محبوبم از دوری برگشته، دل به سوی او باز میگردد و دیگر به کسی توجه ندارد.
خاص از شراب خود قدحی بر کفم نهاد
زو پاره یی بخوردم و بسیار باز ماند
هوش مصنوعی: شخصی از شراب خاص خود کمی در کاسهای به دستم داد. من از آن کمی نوشیدم و احساس کردم که اثر آن هنوز به شدت در من باقی مانده است.
یاران من بمدرسه و خانقه شدند
وین بی نوا بخانه خمار باز ماند
هوش مصنوعی: دوستان من به مدرسه و خانقاه رفتند، اما من بینوا همچنان در خانه و در حال خماری ماندهام.
این یک فقیر گشت {و} بپوشید خرقه یی
وآن یک فقیه گشت و بتکرار باز ماند
هوش مصنوعی: یک فقیر تصمیم میگیرد که زندگی سادهای را انتخاب کند و لباس عادی به تن میکند، در حالی که دیگری که دانشمند است، بیشتر در تکرار و روزمرگی خود گیر میافتد و به دنبال مسائل تکراری میرود.
بر ره نشست ره زن دنیا و آخرت
تا هرکه او نبود طلب کار باز ماند
هوش مصنوعی: در این دنیا و آخرت، بر سر راه قرار بگیر و از کسی که در پی حقیقت نیست، دوری کن تا او که طلبکار نیست، از دستیابی به مقصود باز بماند.
خر تن پرست بد به علفزار میل کرد
سگ همتی نداشت بمردار باز ماند
هوش مصنوعی: خر تن پرست به علفزار تمایل پیدا کرد، اما سگ با تمام توانش نخواست در آنجا بماند و به نوعی جا ماند.
دل مرده یی شمر چو درین راه جان نداد
تن جیفه یی بود چو ازین دار باز ماند
هوش مصنوعی: اگر کسی در این مسیر جان خود را ندهد، دل او مرده است و زندگیاش بیفایده خواهد بود، درست مانند تنی که از دنیای مادی جدا شده و به بیارزشی رسیده است.
تن از گلیم فقر بدراعه در گریخت
سر از کلاه عشق بدستار باز ماند
هوش مصنوعی: تن از پستی و فقر راهی جسته و به عشق روی آورده، اما همچنان درگیر نداشتن چیزهایی است که آرزو دارد.
درکش سمند عشق که از همرهی دل
این عقل کهنه لنگ بیکبار باز ماند
هوش مصنوعی: درک عشق مانند اسب تندرویی است که اگر دل با آن همسفر نشود، عقل قدیمی و ناتوان لحظهای از حرکت باز میماند.
اعیان شهر کون و مکان عاشقان او
رفتند جمله وز همه آثار باز ماند
هوش مصنوعی: عاشقان او از شهر و مکان رخت بر بستند و همه چیز از آنها به جا ماند.
مخصوص بود هریک ازیشان بخدمتی
من شاعری بدم ز من اشعار باز ماند
هوش مصنوعی: هر یک از آن افراد برای کار خاصی به من وابسته بودند و من به خاطر شاعری، شعرهایم را برای آنها نگه داشتم.
من بنده نیز در پی ایشان همی رود
روزی دو بهر گفتن اسرار باز ماند
هوش مصنوعی: من هم به دنبال آنها هستم و روزی ممکن است در میانه راه برای بیان رازها متوقف شوم.
در بزم عشق او دل من چنگ شوق زد
این زیر و بم از آن همه اوتار باز ماند
هوش مصنوعی: در میخانه عشق او، دل من با اشتیاق به نوا درآمد. این نغمه و همخوانی از تمامی نواها و سازها بینصیب ماند.
اوتار چنگ عشق ز اطوار شوق بود
هر بیت ناله یی که ز هر تار باز ماند
هوش مصنوعی: آواز دلانگیز عشق از حالتهای شوق نشأت میگیرد و هر نالهای که از تارهای ساز برمیخیزد، نشانهای از این عشق و شوق است که همچنان در دل باقی مانده.