گنجور

شمارهٔ ۱۶ - و کتب الیه ایضا

دلم از کار این جهان بگرفت
راست خواهی دلم ز جان بگرفت
مدح سعدی نگفته بیتی چند
طوطی نطق را زبان بگرفت
آفتابیست آسمان بارش
که زمین بستد و زمان بگرفت
پادشاه سخن بتیغ زبان
تا بجایی که می توان بگرفت
سخن او که هست آب حیات
چون سکندر همه جهان بگرفت
دیگری جای او نگیرد و او
بسخن جای دیگران بگرفت
بلبل طبع او صفیری زد
همه آفاق گلستان بگرفت
دم سرد چمن ز خجلت آن
آمد و غنچه را دهان بگرفت
دست صیتش که در جهان علمست
دامن آخرالزمان بگرفت
بحر معنیست او وزین سبب است
که چو بحر از جهان کران بگرفت
عرضه کردند بر دلش دو جهان
همتش این بداد و آن بگرفت
سخن او بسمع من چو رسید
مر مرا شوق او چنان بگرفت
که دل من ز خاتم مهرش
همچو شمع از نگین نشان بگرفت
طوطی طبعش از سخن شکری
بدهان شکرفشان بگرفت
زهره از بهر نقل خویش آنرا
در طبقهای آسمان بگرفت
ای بزرگی که طبع وقادت
خرده بر عقل خرده دان بگرفت
وقت تقریر مدحت تو مرا
این معانی ره بیان بگرفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم از کار این جهان بگرفت
راست خواهی دلم ز جان بگرفت
هوش مصنوعی: دلم از کارهای این دنیا خسته شده است. اگر راست می‌خواهی، دلم از زندگی هم دلگیر است.
مدح سعدی نگفته بیتی چند
طوطی نطق را زبان بگرفت
هوش مصنوعی: سعدی را ستایش نکردن، مثل این است که طوطی برای گفتگو زبانش را به کار نمی‌گیرد.
آفتابیست آسمان بارش
که زمین بستد و زمان بگرفت
هوش مصنوعی: خورشید در آسمان تابیده و بارانی که بر زمین می‌بارد، باعث شده زمین دوباره زندگی بگیرد و زمان به جلو برود.
پادشاه سخن بتیغ زبان
تا بجایی که می توان بگرفت
هوش مصنوعی: سخن گفتن مانند یک شمشیر است که می‌تواند به طور مؤثر و در جایی که لازم است، تاثیرگذار باشد.
سخن او که هست آب حیات
چون سکندر همه جهان بگرفت
هوش مصنوعی: سخن او مانند آب حیات است که زندگی‌بخش و نجات‌دهنده است، همان‌طور که اسکندر تمام دنیا را تحت سلطه خود درآورد.
دیگری جای او نگیرد و او
بسخن جای دیگران بگرفت
هوش مصنوعی: دیگری نمی‌تواند جای او را بگیرد و او نیز در سخن، مقام دیگران را به دست نیاورد.
بلبل طبع او صفیری زد
همه آفاق گلستان بگرفت
هوش مصنوعی: بلبل با استعداد او نغمه‌ای سر داد و تمام دنیا را پر از بوی گل و صفا کرد.
دم سرد چمن ز خجلت آن
آمد و غنچه را دهان بگرفت
هوش مصنوعی: نسیم خنک چمن به خاطر سرافگندگی‌اش، به آرامی برآمد و غنچه را در آغوش گرفت.
دست صیتش که در جهان علمست
دامن آخرالزمان بگرفت
هوش مصنوعی: دست شهرت او در علم به قدری وسیع است که به آخرین دوران زمان نیز رسیده است.
بحر معنیست او وزین سبب است
که چو بحر از جهان کران بگرفت
هوش مصنوعی: او همچون دریایی از معانی است و به همین دلیل، مانند دریا که از کرانه‌های جهان پر شده، از جهان آکنده است.
عرضه کردند بر دلش دو جهان
همتش این بداد و آن بگرفت
هوش مصنوعی: به دلش دو جهان را نشان دادند، او یکی را پذیرفت و دیگری را رها کرد.
سخن او بسمع من چو رسید
مر مرا شوق او چنان بگرفت
هوش مصنوعی: زمانی که صحبت‌های او به گوش من رسید، عشق و شوق او به شدت وجودم را فراگرفت.
که دل من ز خاتم مهرش
همچو شمع از نگین نشان بگرفت
هوش مصنوعی: دل من از مهر او به گونه‌ای چون شمعی است که درخشش نگین را به خود گرفته است.
طوطی طبعش از سخن شکری
بدهان شکرفشان بگرفت
هوش مصنوعی: طوطی که طبیعتش از حرف‌های شیرین است، از کسی که سخن شیرین می‌گوید، به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرد.
زهره از بهر نقل خویش آنرا
در طبقهای آسمان بگرفت
هوش مصنوعی: زهره برای انتقال خود، آن را در ظرف‌هایی از جنس آسمان قرار داد.
ای بزرگی که طبع وقادت
خرده بر عقل خرده دان بگرفت
هوش مصنوعی: ای بزرگمردی که روح و خُلق شما بر عقل و درک دیگران می‌تازد، بدانید که این نقیصه به عقل شما مربوط است.
وقت تقریر مدحت تو مرا
این معانی ره بیان بگرفت
هوش مصنوعی: زمانی که درباره تو تعریف و تمجید می‌کنم، این مفاهیم به راحتی به ذهنم می‌رسد و بیان می‌شود.