شمارهٔ ۱۲
که کرد در عسل عشق آن نگار انگشت
که خسته نیستش از نیش هجر یار انگشت
اگر چه زد مگس هجر نیش آخر کار
زدیم در عسل وصل آن نگار انگشت
چو گفتمش صنما قوت جان من ز کجاست
نهاد زود بر آن لعل آبدار انگشت
چو دست می ندهد لعل او، از آن حسرت
همی مکیم چو طفلان شیرخوار انگشت
بجستن گل وصلش شدست پای دلم
بناخن غم او خسته چون ز خار انگشت
شدست در خم گیسوش بی قرار دلم
چو وقت چنگ زدن در میان تار انگشت
هزار بار ترا گفتم ای ملامت گر
خطش نظر کن و بر حرف خویش دار انگشت
خطی که گویی مشاطه چمن گل را
بمشک حل شده مالید بر عذار انگشت
درین صحیفه به جز حرف عشق بی معنیست
چو دست یابی ازین حرف برمدار انگشت
ببین که دست دلم را چگونه در غم او
ز نیش عقرب اندوه شد فگار انگشت
چو خار غصه فرو برد سر بپای دلم
اگر خوهی که بدستت رسد بیار انگشت
بحسن و لطف چو او در زمانه بی مثل است
بدین گواهی در حق او برآر انگشت
بپای خود بسر گنج وصل او نرسی
وگر بحیله شوی جمله تن چو مار انگشت
ایا ز قهر تو در پنجهٔ غمت شمشیر
ایا ز جور تو بر دست روزگار انگشت
چه یوسفی تو که از دست تو عزیزان چون
زنان مصر بریدند زار زار انگشت
ز درد و حسرت عمری که بی تو رفت از دست
گزم بناب ندامت هزار بار انگشت
بوقت تنگی هجرت چو پای دلها را
همی در آید در سنگ اضطرار انگشت
کنند دست دعا سوی آفتاب رخت
چنانکه سوی مه عید روزه دار انگشت
سمندر آسا دستم نسوزد ار بنهم
ز سوز آتش عشق تو بر شرار انگشت
حدیث ما و غمت قصه شتربانست
شتر رمیده و پیچیده در مهار انگشت
ز بهر آنکه شوم کاسه لیس خوان وصال
شدست دست امید مرا هزار انگشت
همه حلاوت حلوای وصل خواهم یافت
وگر بلیسم روزی هزار بار انگشت
منم که داشته ام همچو دست محتاجان
ز بهر خاتم لطف تو بر قطار انگشت
بپای وهم بپیمودم این قدر باشد
از آستان تو تا آسمان چهار انگشت
گدای کوی تو کو نان دهد سلاطین را
نکرد در نمک شاه و شهریار انگشت
دلی که مهر تو همچون نگین نداشت، درو
غم تو راست نیاید چو در سوار انگشت
مرا مربی عشقت بدل اشارت کرد
که ای ز دست هنر کرده آشکار انگشت
جهان سفله اگر سر بسر عسل گردد
مزن درو و نگه دار زینهار انگشت
برو ز بهر زر این شعر را ز دست مده
که همچو ناخن افتاده نیست خوار انگشت
اگر چه کار برای زر است نفروشد
بصدهزار درم مرد پیشه کار انگشت
ردیف دست بزرگان بگفته اند اشعار
بود هر آینه مردست را بکار انگشت
چو وصف حسن تو دارد بدین قصیده سزد
که دست را نکند بیش اعتبار انگشت
اگر چه جملهٔ اعضا بدست محتاجند
ولکن از همه تن هست در شمار انگشت
مرا خود از گل ناخن همی شود معلوم
که دست همچو درختست و شاخسار انگشت
چو دست بردم از سروران شعر بنظم
روا بود که بمانم بیادگار انگشت
چو در جهان سخن خاتم الولایه شدم
از آن ز جملهٔ تن کردم اختیار انگشت
سخن چو در دل من ناخن تقاضا زد
از آن درون مرا کرد خار خار انگشت
چو دست مهر تو بر رَقّ دل نوشت خطی
سیاه کرد از آن چند نامه وار انگشت
سیه گریست که بر پشت زردهٔ قلمست
ز بهر روی سپید ورق سوار انگشت
بزور بازوی شعر از کسی نترسم ازآنک
مرا چو پنجه شیر است استوار انگشت
سزد که بر سر گردون نهد قدم سخنم
چو پای طبع مرا هست دستیار انگشت
چو این قصیده برآمد ز دست طبع مرا
گرفت رنگ بحنای افتخار انگشت
کنون چو سنگ محک نزد صیرفی خرد
زر سخن را پیدا کند عیار انگشت
ز دست طبعم چون خاتم سلیمانی
میان اهل جهان یافت اشتهار انگشت
قلم عصای کلیم ار بود سزد که مرا
درین سخن ید بیضاست ای نگار انگشت
قلم چو وصف تو تحریر کرد گوهر زاد
مرا چگونه نباشد گهرنگار انگشت
ز بهر آنکه کنم خاک پای تو بر سر
دلم بدست طلب داد بی شمار انگشت
یکان یکان همه چون خاتم اند گوهردار
که کرد در قدمت با گهر نثار انگشت
گرش بدست قبول آب تربیت دادی
چو شاخ برگ برآرد بهر بهار انگشت
اگر تو فهم کنی مر ترا اشارت کرد
بدست رمز ازین بحر و کان یسار انگشت (؟)
که بهر دفع غم این شعر را بخوان یعنی
چو غصه رد کنی از دل بکار دار انگشت
بدولت تو بیاراست سیف فرغانی
بسان خاتم ازین در شاهوار انگشت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
که کرد در عسل عشق آن نگار انگشت
که خسته نیستش از نیش هجر یار انگشت
هوش مصنوعی: عشقی که آن معشوق در عسل کرده، انگار همچون انگشتی است که از درد و زخم جدایی معشوقش خسته و رنجور نشده است.
اگر چه زد مگس هجر نیش آخر کار
زدیم در عسل وصل آن نگار انگشت
هوش مصنوعی: هرچند که درد و غم جدایی همچون نیش مگس به ما آسیب رسانده، اما در پایان به خوشبختی و شیرینی وصال آن محبوب دست یافتهایم.
چو گفتمش صنما قوت جان من ز کجاست
نهاد زود بر آن لعل آبدار انگشت
هوش مصنوعی: وقتی به او گفتم ای محبوب، منبع قوت زندگیام کجاست، به سرعت انگشتش را بر روی لعل درخشانی گذاشت.
چو دست می ندهد لعل او، از آن حسرت
همی مکیم چو طفلان شیرخوار انگشت
هوش مصنوعی: وقتی که لعل و جواهر او به دست نمیآید، ما هم از حسرت آن شدیداً در عذاب هستیم، مثل کودکان شیرخوار که از شیر مادرشان محروم شدهاند و انگشت میمکید.
بجستن گل وصلش شدست پای دلم
بناخن غم او خسته چون ز خار انگشت
هوش مصنوعی: جستجوی وصل عشقش به دل من آسیب زده و غم او باعث شده است که مانند خارهایی که در انگشت فرومیروند، دلم را خسته کند.
شدست در خم گیسوش بی قرار دلم
چو وقت چنگ زدن در میان تار انگشت
هوش مصنوعی: دستم در میان گیسوان او است و دل من بیقرار است، مانند زمانی که میخواهم در میان تارهای ساز انگشت بزنم.
هزار بار ترا گفتم ای ملامت گر
خطش نظر کن و بر حرف خویش دار انگشت
هوش مصنوعی: من هزار بار به تو گفتم، ای ملامتکننده، که اگر به خطای او نگاه کنی، انگشتت را بر روی کلماتش بگذار و بر سخن خود تأمل کن.
خطی که گویی مشاطه چمن گل را
بمشک حل شده مالید بر عذار انگشت
هوش مصنوعی: خطی که مانند آرایشگری چمن، گلها را با عطر مشک بر صورت انگشتانش مالیده، به زیبایی مینماید.
درین صحیفه به جز حرف عشق بی معنیست
چو دست یابی ازین حرف برمدار انگشت
هوش مصنوعی: در این نوشتار، جز عشق هیچ چیز دیگری معنا ندارد. پس اگر به این عشق دست یافتی، انگشتت را از آن بردار.
ببین که دست دلم را چگونه در غم او
ز نیش عقرب اندوه شد فگار انگشت
هوش مصنوعی: نگاه کن که چطور دل من به خاطر غم او، از درد و ناراحتی مانند دست زخمی شده است.
چو خار غصه فرو برد سر بپای دلم
اگر خوهی که بدستت رسد بیار انگشت
هوش مصنوعی: اگر غم و اندوه مانند خاری بر دل من نشسته باشد، و تو میخواهی که این درد را از من بگیری، بیزحمت و با دقت، دستت را به سوی من دراز کن.
بحسن و لطف چو او در زمانه بی مثل است
بدین گواهی در حق او برآر انگشت
هوش مصنوعی: با زیبایی و نیکی که او دارد، در زمانه کسی به اندازهاش نیست. برای گواهی بر این موضوع، کافی است انگشت خود را به سوی او نشان دهیم.
بپای خود بسر گنج وصل او نرسی
وگر بحیله شوی جمله تن چو مار انگشت
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به وصل او برسی، باید خودت را آماده کنی و به تلاش و کوشش بپردازی. در غیر این صورت، حتی اگر بخواهی با ترفند و حقه به هدف برسی، به نتیجهای نخواهی رسید و وضعیتت مانند ماری میشود که به دور خود میپیچد، بیفایده و بیثمر.
ایا ز قهر تو در پنجهٔ غمت شمشیر
ایا ز جور تو بر دست روزگار انگشت
هوش مصنوعی: آیا به خاطر خشمت، من در چنگال اندوه تو مانند یک شمشیرم؟ یا به خاطر بیرحمیات، انگشتنما بر دست روزگار شدهام؟
چه یوسفی تو که از دست تو عزیزان چون
زنان مصر بریدند زار زار انگشت
هوش مصنوعی: تو چه فردی هستی که عزیزان مانند زنان مصر به خاطر تو زار زار گریه میکنند و از تو فاصله میگیرند؟
ز درد و حسرت عمری که بی تو رفت از دست
گزم بناب ندامت هزار بار انگشت
هوش مصنوعی: من از درد و حسرت عمرم که بیتو سپری شد، هزار بار انگشت ندامت را به دندان میزنم.
بوقت تنگی هجرت چو پای دلها را
همی در آید در سنگ اضطرار انگشت
هوش مصنوعی: در زمان سختی و در شرایط دشوار، وقتی که دلها به سفر و دوری میروند، به گونهای ناخودآگاه در چنگال اضطراب و فشار قرار میگیرند.
کنند دست دعا سوی آفتاب رخت
چنانکه سوی مه عید روزه دار انگشت
هوش مصنوعی: دعا میکنند و دستها را بهسوی آفتاب چهرهات بلند میکنند، مانند روزهداران که در عید بهسوی ماه انگشت میگیرند.
سمندر آسا دستم نسوزد ار بنهم
ز سوز آتش عشق تو بر شرار انگشت
هوش مصنوعی: دست من مانند سمندر است که در آتش نمیسوزد، حتی اگر شعلههای عشق تو به انگشتانم برسد.
حدیث ما و غمت قصه شتربانست
شتر رمیده و پیچیده در مهار انگشت
هوش مصنوعی: داستان ما و ناراحتیات شبیه به قصهای است که درباره شتری سرگردان و درهمپیچیده در مهار دستانش گفته میشود.
ز بهر آنکه شوم کاسه لیس خوان وصال
شدست دست امید مرا هزار انگشت
هوش مصنوعی: برای این که بتوانم به وصالت برسم، امیدم مانند هزار انگشت دراز شده است.
همه حلاوت حلوای وصل خواهم یافت
وگر بلیسم روزی هزار بار انگشت
هوش مصنوعی: من هر چقدر هم که با سختی و زحمت به وصال محبوب نزدیک شوم، همه شیرینی آن را خواهم چشید، حتی اگر مجبور شوم روزی هزار بار دندان بر انگشت بگذارم و از حسرت بگریم.
منم که داشته ام همچو دست محتاجان
ز بهر خاتم لطف تو بر قطار انگشت
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که مانند دستهایم که به زیبایی و لطف تو نیاز دارند، بر سر انگشتانم نشستهام و منتظر نعمت تو هستم.
بپای وهم بپیمودم این قدر باشد
از آستان تو تا آسمان چهار انگشت
هوش مصنوعی: دست کم فاصلهای که از سر درگاه تو تا آسمان وجود دارد، به اندازه چهار انگشت است و من با خیالات و تصوراتی که دارم، این راه را طی میکنم.
گدای کوی تو کو نان دهد سلاطین را
نکرد در نمک شاه و شهریار انگشت
هوش مصنوعی: کسی که در کوی تو گدای نان است و باید به سلاطین خدمت کند، نه تنها در حق تو بلکه در حق شاه و شهریار هم تبعیض قائل نشده است.
دلی که مهر تو همچون نگین نداشت، درو
غم تو راست نیاید چو در سوار انگشت
هوش مصنوعی: دلی که محبت تو را مثل نگینی در خود نداشت، نمیتواند در خود غم تو را همچون انگشتری بر دست سوار کند.
مرا مربی عشقت بدل اشارت کرد
که ای ز دست هنر کرده آشکار انگشت
هوش مصنوعی: عشق تو به من آموزگار و راهنما شد و به من فهماند که کسی که به هنر و هنروری مشغول است، در واقع خود را به شکل خاصی نشان میدهد.
جهان سفله اگر سر بسر عسل گردد
مزن درو و نگه دار زینهار انگشت
هوش مصنوعی: اگر دنیا حتی به ظاهری شیرین و جذاب تبدیل شود، نباید در آن غرق شد و باید از ورود به آن با احتیاط و دوراندیشی خودداری کرد.
برو ز بهر زر این شعر را ز دست مده
که همچو ناخن افتاده نیست خوار انگشت
هوش مصنوعی: این شعر به اهمیت و ارزش شعر اشاره دارد. در واقع، شاعر میگوید که برای دستیابی به ثروت و طلا نباید ارزش و زیبایی شعر را از دست داد، زیرا شعر مانند ناخن است که اگرچه کوچک و پیش پا افتاده به نظر میرسد، اما جزء ضروری و ارزندهای از وجود ماست و نباید آن را نادیده گرفت. ارزش شعر در زندگی انسانها کمتر از ارزش مادی نیست و باید به آن احترام گذاشت.
اگر چه کار برای زر است نفروشد
بصدهزار درم مرد پیشه کار انگشت
هوش مصنوعی: هر چند که برای بدست آوردن طلا (زر) تلاش میشود، اما مرد کاردان و هنرمند هرگز هنر و حرفهاش را به قیمت گزاف نمیفروشد.
ردیف دست بزرگان بگفته اند اشعار
بود هر آینه مردست را بکار انگشت
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که اشعار و هنر شعر سرایی، به مانند ابزاری در دست افراد بزرگ و توانمند است. به عبارتی دیگر، شعر و هنر به کسانی تعلق دارد که توانایی خاصی دارند و میتوانند احساسات و افکار خود را به خوبی بیان کنند.
چو وصف حسن تو دارد بدین قصیده سزد
که دست را نکند بیش اعتبار انگشت
هوش مصنوعی: چون توصیف زیباییات در این شعر به این خوبی است، پس شایسته است که دست خود را بیشتر از انگشتانش ارزشمند نسازد.
اگر چه جملهٔ اعضا بدست محتاجند
ولکن از همه تن هست در شمار انگشت
هوش مصنوعی: هرچند که تمام اعضای بدن به کمک و نیاز یکدیگر وابستهاند، اما در نهایت، هر کدام از آنها به عنوان جزء جداگانه و مهمی از کل بدن محسوب میشوند.
مرا خود از گل ناخن همی شود معلوم
که دست همچو درختست و شاخسار انگشت
هوش مصنوعی: اگر به خودم نگاه کنم، از ناخنهایم میفهمم که دستم مانند درختی است با شاخهها و انگشتان.
چو دست بردم از سروران شعر بنظم
روا بود که بمانم بیادگار انگشت
هوش مصنوعی: وقتی که از بزرگانی که در شعر سرآمدند فاصله گرفتم، جایز بود که خاطرهای از خود به جا بگذارم.
چو در جهان سخن خاتم الولایه شدم
از آن ز جملهٔ تن کردم اختیار انگشت
هوش مصنوعی: وقتی در دنیا به مقام والای خلافت رسیدم، از بین همه خواستهها و ظواهر دنیایی، فقط اختیار انگشت را برای خود انتخاب کردم.
سخن چو در دل من ناخن تقاضا زد
از آن درون مرا کرد خار خار انگشت
هوش مصنوعی: وقتی که صحبت از دل من برخاست و خواستهای در آن شکل گرفت، احساساتم را به گونهای تحت تأثیر قرار داد که مانند خارهایی در انگشتانم احساس درد و ناراحتی کردم.
چو دست مهر تو بر رَقّ دل نوشت خطی
سیاه کرد از آن چند نامه وار انگشت
هوش مصنوعی: وقتی دست محبت تو بر دل من اثر گذاشت، خطی که نوشت، آنقدر عمیق و تاریک بود که مانند چند نامه نامفهوم به نظر میرسید.
سیه گریست که بر پشت زردهٔ قلمست
ز بهر روی سپید ورق سوار انگشت
هوش مصنوعی: زنی سیاهپوش به خاطر رنگ زرد مرکب، بر روی صفحهٔ سفید کاغذ، انگشتش را به حرکت درآورده است.
بزور بازوی شعر از کسی نترسم ازآنک
مرا چو پنجه شیر است استوار انگشت
هوش مصنوعی: من از هیچ کس نمیترسم چون که قدرت شعر من به اندازهی قدرت پنجهی شیر محکم و استوار است.
سزد که بر سر گردون نهد قدم سخنم
چو پای طبع مرا هست دستیار انگشت
هوش مصنوعی: شایسته است که سخنانم را در جایگاه بلند و بزرگ قرار دهم، چون خلاقیت و طبع من، مانند دستی کارآمد، مرا یاری میکند.
چو این قصیده برآمد ز دست طبع مرا
گرفت رنگ بحنای افتخار انگشت
هوش مصنوعی: زمانی که این شعر از قلم من جاری شد، به گونهای درآمد که مانند رنگ حنا، نشانی از افتخار بر انگشتانم نقش بست.
کنون چو سنگ محک نزد صیرفی خرد
زر سخن را پیدا کند عیار انگشت
هوش مصنوعی: اکنون مانند سنگ محک که به کار صرافی میآید، سخنان درست و ارزشمند را مشخص میکند و عیار آن را همانند انگشتان دست نشان میدهد.
ز دست طبعم چون خاتم سلیمانی
میان اهل جهان یافت اشتهار انگشت
هوش مصنوعی: از تأثیر طبیعی خود مانند انگشتر سلیمان در میان مردم مشهور شدهام.
قلم عصای کلیم ار بود سزد که مرا
درین سخن ید بیضاست ای نگار انگشت
هوش مصنوعی: اگر قلم مانند عصای موسی باشد، شایسته است که در این سخن، مانند معجزه روشنایی داشته باشم، ای نگار انگشت.
قلم چو وصف تو تحریر کرد گوهر زاد
مرا چگونه نباشد گهرنگار انگشت
هوش مصنوعی: وقتی که قلم زیباییهای تو را نوشت، چگونه ممکن است که انگشتان من که نگارندهٔ آن زیباییها هستند، عاری از ارزش و زیبایی باشند؟
ز بهر آنکه کنم خاک پای تو بر سر
دلم بدست طلب داد بی شمار انگشت
هوش مصنوعی: به خاطر آنکه خاک پای تو را بر سر دل خود بگذارم، با دست خویش به اندازهی زیاد انگشتانم از تو درخواست کردم.
یکان یکان همه چون خاتم اند گوهردار
که کرد در قدمت با گهر نثار انگشت
هوش مصنوعی: هر یک از افراد مانند انگشتری هستند که نگین زینتبخش آنها، در شهرت و مقامشان به او تعلق دارد. درست مانند انگشتری که نگینش در احترام و ارزشش به آن افزوده میشود.
گرش بدست قبول آب تربیت دادی
چو شاخ برگ برآرد بهر بهار انگشت
هوش مصنوعی: اگر دستش را به خوبی پرورش دهی، مانند شاخهای خواهد بود که در بهار جوانه میزند و برگ میآورد.
اگر تو فهم کنی مر ترا اشارت کرد
بدست رمز ازین بحر و کان یسار انگشت (؟)
هوش مصنوعی: اگر تو به دقت به نشانهها و اشارهها توجه کنی، رازهای زیادی از این دریا و عمق آن را خواهی فهمید.
که بهر دفع غم این شعر را بخوان یعنی
چو غصه رد کنی از دل بکار دار انگشت
هوش مصنوعی: برای دور کردن غم و ناراحتی، این شعر را بخوان. یعنی وقتی که غصه را از دل خود دور میکنی، انگشتت را به کار ببر.
بدولت تو بیاراست سیف فرغانی
بسان خاتم ازین در شاهوار انگشت
هوش مصنوعی: به لطف تو، سیف فرغانی مانند انگشتری سلطنتی بر دست شاه، زیبا و آراسته شده است.
حاشیه ها
1398/09/03 18:12
اگر خواهی که بدستت....----چو دست مهر تو بر ورق دل نوشت خطی-----درست است
1400/08/28 01:10
محمد طاها کوشان mkushantaha@yahoo.com
مصرع دوم بیت ۴۲: (گرفت رنگ بحنای افتخار انگشت) = مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
(گرفته رنگ حنارا به افتخار انگشت)= مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
اگر خواستید تصحیح نمایید