شمارهٔ ۵۷۵
تو قبله دل و جانی چو روی بنمایی
بطوع سجده کنندت بتان یغمایی
تو آفتابی واین هست حجتی روشن
که در تو خیره شود دیده تماشایی
بوصف حسن تو لایق نباشد ار گویم
بنفشه زلفی و گل روی و سرو بالایی
ز روی پرده برانداز تا جهانی را
بهار وار بگل سربسر بیارایی
چگونه با تو دگر عشق من کمی گیرد
که لحظه لحظه تو در حسن می بیفزایی
بدست عشق درافگند همچو مرغ بدام
کمند عشق تو هر جا دلیست سودایی
برآستان تو هستند عاشقان چندان
که پای بر سر خود می نهم ز بی جایی
بلطف بر سر وقت من آ که در طلبت
ز پا درآمدم و تو بدست می نایی
بهجر دور نیم از تو زآنکه هر نفسم
چو فکر در دل و در دیده ای چو بینایی
اگر چه ملک نخواهد شریک، نتوانم
که روز و شب غم تو من خورم بتنهایی
در آمدن ز در دوست سیف فرغانی
میسرت نشود تا ز خود برون نایی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تو قبله دل و جانی چو روی بنمایی
بطوع سجده کنندت بتان یغمایی
هوش مصنوعی: وقتی تو با جمال زیبایت خود را ظاهر میکنی، دل و جان من به سوی تو میگراید و حتی بتهای زیبا هم در برابر تو تسلیم میشوند.
تو آفتابی واین هست حجتی روشن
که در تو خیره شود دیده تماشایی
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی و این حقیقتی واضح است که هرچشمی به تماشای تو خیره میماند.
بوصف حسن تو لایق نباشد ار گویم
بنفشه زلفی و گل روی و سرو بالایی
هوش مصنوعی: اگر بخواهم در وصف زیبایی تو صحبت کنم، وصفی از بنفشههایی با زلفهایی زیبا، گلهایی با چهرهای دلربا و سروهایی با قامت بلند هم لایق تو نخواهد بود.
ز روی پرده برانداز تا جهانی را
بهار وار بگل سربسر بیارایی
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و به گونهای دنیا را زینت کن که همه جا مثل بهار پر از گل شود.
چگونه با تو دگر عشق من کمی گیرد
که لحظه لحظه تو در حسن می بیفزایی
هوش مصنوعی: چطور میتوانم عشقام به تو را کم کنم وقتی که هر لحظه زیباییهایت بیشتر و بیشتر میشود؟
بدست عشق درافگند همچو مرغ بدام
کمند عشق تو هر جا دلیست سودایی
هوش مصنوعی: عشق مانند دامی است که انسان را به خود میکشد؛ مانند پرندهای که به دام افتاده است. در هر جایی که دلی وجود داشته باشد، حتماً تحت تأثیر عشق قرار دارد و به او گرفتار میشود.
برآستان تو هستند عاشقان چندان
که پای بر سر خود می نهم ز بی جایی
هوش مصنوعی: عاشقان به درگاه تو آنقدر هستند که حتی اگر خودم را به زمین بیفکنم، احساس بیکسی نمیکنم.
بلطف بر سر وقت من آ که در طلبت
ز پا درآمدم و تو بدست می نایی
هوش مصنوعی: با لطف تو به سراغ من بیا، زیرا در تلاش برای به دست آوردنت به زانو درآمدهام و تو هنوز به دست نمیآیی.
بهجر دور نیم از تو زآنکه هر نفسم
چو فکر در دل و در دیده ای چو بینایی
هوش مصنوعی: من از دوری تو رنج میبرم و هر نفس که به یاد تو میافتم، برایم مثل فکری در دل و نگریستن به تو در چشمهایم است.
اگر چه ملک نخواهد شریک، نتوانم
که روز و شب غم تو من خورم بتنهایی
هوش مصنوعی: هرچند که ملک (آسمان و زمین) حاضر به شریک شدن در غم تو نیست، اما من نمیتوانم تنها با تنهایی خود، روز و شب را بدون اندیشه به غم تو بگذرانم.
در آمدن ز در دوست سیف فرغانی
میسرت نشود تا ز خود برون نایی
هوش مصنوعی: برای ورود به دنیای عشق و دوستی، باید از خود و تعلقات خود فاصله بگیری و از آنچه که تو را محدود میکند، رها شوی. در غیر این صورت، نمیتوانی به آسانی به معشوق دسترسی پیدا کنی.