گنجور

شمارهٔ ۵۶۹

مرا باز اتفاق افتاد عشق سرو بالایی
که حسنش مجلس افروزست و رویش عالم آرایی
مرا سلطان حسنش گفت اگر از بهر ما داری
دلی پرخون ز اندوهی سری مجنون ز سودایی
بهر باذی مکن پرچین چو روی آب پیشانی
کزین سان موج انده را دلی باید چو دریایی
ایا بی عشق تو چون می روانم فتنه انگیزی
ایا بی ذکر تو چون نی زبانم باد پیمایی
بشیرینی سخن ما را زبانت صید کرد آری
تو صیاد مگس گیری و دام تست حلوایی
سماع نامت ای دلبر مرا کردست سرگردان
بیادستی بزن تا من ز خود بیرون نهم پایی
اگر ملک دو عالم را بمن بخشی یقین می دان
که نپسندم اقامت را برون از کوی تو جایی
ببخت خویش و رای تو توان اندر تو پیوستن
کجا باشد چنان بخت و کیت افتد چنین رایی
چو وصلت آرزو دارم نخواهم زیستن بی تو
روا داری که من مسکین بمیرم در تمنایی
نمی دانم بدین طالع بروز وصل چون آرد
شب هجران لیلی را چو مجنون ناشیکبایی
بجز عاشق نبیند کس جمال روی جانان را
نمودن کار خورشیدست و دیدن کار بینایی
عزیز مصر نشناسد که او را کیست در خانه
کمال حسن یوسف را نداند جز زلیخایی
چو سعدی سیف فرغانی جهان را عذر می گوید
نه من تنها گرفتارم بدام زلف زیبایی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا باز اتفاق افتاد عشق سرو بالایی
که حسنش مجلس افروزست و رویش عالم آرایی
هوش مصنوعی: دوباره برایم پیش آمد که به عشقی دچار شوم، عشقی که مانند سروی بلند و زیباست و زیبایی‌اش مجالس را روشن می‌کند و چهره‌اش دنیایی از زیبایی به همراه دارد.
مرا سلطان حسنش گفت اگر از بهر ما داری
دلی پرخون ز اندوهی سری مجنون ز سودایی
هوش مصنوعی: سلطان حسن به من گفت که اگر به خاطر ما دلی پر از غم داری و به خاطر اندوهی مانند مجنون سر به دیوانگی می‌زنی، نشان‌دهنده عشق و علاقه‌ات به ماست.
بهر باذی مکن پرچین چو روی آب پیشانی
کزین سان موج انده را دلی باید چو دریایی
هوش مصنوعی: برای اینکه در زندگی به آرامش و توازن دست یابی، نباید مانند موج‌های سطح آب در برابر مشکلات و ناراحتی‌ها بی‌ثبات باشی. بلکه باید دلی بزرگ و عمیق مانند دریا داشته باشی تا بتوانی با دشواری‌ها به خوبی مقابله کنی.
ایا بی عشق تو چون می روانم فتنه انگیزی
ایا بی ذکر تو چون نی زبانم باد پیمایی
هوش مصنوعی: آیا بدون عشق تو مثل شراب روان هستم و تو مایه فتنه منی؟ آیا بدون یاد تو حرفی برای گفتن دارم، ای باد پیمایی؟
بشیرینی سخن ما را زبانت صید کرد آری
تو صیاد مگس گیری و دام تست حلوایی
هوش مصنوعی: زبان تو مانند تور، سخن شیرین ما را捕 می‌کند. آری، تو مانند یک صیاد هستی که مگس‌ها را می‌گیرد و دام‌هایت حلوایی‌ست.
سماع نامت ای دلبر مرا کردست سرگردان
بیادستی بزن تا من ز خود بیرون نهم پایی
هوش مصنوعی: ای دلبر، صدای تو باعث شده که من گیج و بی‌هدف شوم. دست من را بگیر و بزن تا من از خودم بیرون بیایم و احساساتم را رها کنم.
اگر ملک دو عالم را بمن بخشی یقین می دان
که نپسندم اقامت را برون از کوی تو جایی
هوش مصنوعی: اگر تمامی دنیا را به من بدهی، مطمئن باشد که هیچ جایی را به غیر از کوی تو نمی‌پسندم.
ببخت خویش و رای تو توان اندر تو پیوستن
کجا باشد چنان بخت و کیت افتد چنین رایی
هوش مصنوعی: بدبختی خود و رأی تو چگونه می‌تواند در من جمع شود؟ برای چه بخت و تقدیری این‌چنین عقیده‌ای به وجود می‌آید؟
چو وصلت آرزو دارم نخواهم زیستن بی تو
روا داری که من مسکین بمیرم در تمنایی
هوش مصنوعی: من آرزوی وصال تو را دارم و نمی‌خواهم بی تو زندگی کنم. آیا رواست که من، این بیچاره، در آرزوی تو بمیرم؟
نمی دانم بدین طالع بروز وصل چون آرد
شب هجران لیلی را چو مجنون ناشیکبایی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم سرنوشت چگونه این دیدار را ترتیب خواهد داد، در حالی که شب جدایی از لیلی مانند مجنون طاقت فرساست.
بجز عاشق نبیند کس جمال روی جانان را
نمودن کار خورشیدست و دیدن کار بینایی
هوش مصنوعی: تنها عاشق است که می‌تواند زیبایی چهره معشوق را ببیند، زیرا دیدن این زیبایی مانند کار خورشید است که تنها با چشم دل می‌توان آن را درک کرد.
عزیز مصر نشناسد که او را کیست در خانه
کمال حسن یوسف را نداند جز زلیخایی
هوش مصنوعی: هر کسی در خانه کمال و زیبایی یوسف قرار بگیرد، فقط زلیخا می‌تواند او را بشناسد و بفهمد که او چه کسی است. در حقیقت، تنها کسی که می‌تواند زیبایی واقعی او را درک کند، کسی است که به او عشق ورزد.
چو سعدی سیف فرغانی جهان را عذر می گوید
نه من تنها گرفتارم بدام زلف زیبایی
هوش مصنوعی: سعدی فرغانی می‌گوید که در این جهان، اگرچه بهانه‌هایی برای توجیه وجود دارد، اما من به تنهایی در دام زلف زیبایی گرفتار شده‌ام.