گنجور

شمارهٔ ۵۶۴

دی بامداد آن صنم آفتاب‌روی
بر من گذشت همچو مه اندر میان کوی
خورشید در کشیده رخ از شرم طلعتش
زآن سان که سایه درکشد از آفتاب روی
گفتم مگر که نیّت حمام کرده‌ای؟
گفتا برو تو نیز بیا، با کسی مگوی
چون ساعتی برآمد رفتم درآمدم
من در درون و خلق ز بیرون به گفتگوی
دیدم به ناز تکیه زده بر کنار حوض
همچون گلی که نوشکفد بر کران جوی
می‌کرد آب را تن و اندام او خجل
می‌زد شراب را لب او سنگ بر سبوی
حمّام را که هیچ نه رنگ و نه بوی بود
از روی و موی او شده گل‌رنگ و مشک‌بوی
گیسوی مشکبار گشاده ز هم چنانک
موی میانش گم شده اندر میان موی
میدان عیش خالی و من برده بهر لعب
چوگان دست سوی زنخدان همچو گوی
من لابه کردم آن دم و او ناز چون نبود
بیم رقیب و دهشت لالای تنگخوی
او دید کآب دیده من گرم می‌رود
مشتی گلم بداد که دست از دلت بشوی
پس گفت سیف واله و حیران چه مانده‌ای
فرصت چو یافتی سخن خویشتن بگوی
در بند وصل باش چو ناجسته یافتی
این دولتی که یافت نگردد به جستجوی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دی بامداد آن صنم آفتاب‌روی
بر من گذشت همچو مه اندر میان کوی
هوش مصنوعی: دیروز صبح، آن معشوق با چهره‌ای مثل آفتاب از کنار من عبور کرد، همان‌طور که ماه در میانه کوچه‌ها می‌گذرد.
خورشید در کشیده رخ از شرم طلعتش
زآن سان که سایه درکشد از آفتاب روی
هوش مصنوعی: خورشید به دلیل زیبایی و درخشندگی چهره‌اش، شرمگین است و به همین خاطر مانند سایه‌ای که از تابش آفتاب دور می‌شود، از جلوه‌گری خود کم می‌کند.
گفتم مگر که نیّت حمام کرده‌ای؟
گفتا برو تو نیز بیا، با کسی مگوی
هوش مصنوعی: گفتم آیا قصد رفتن به حمام را داری؟ او گفت: برو، تو هم بیا، اما با هیچ‌کس درباره‌اش صحبت نکن.
چون ساعتی برآمد رفتم درآمدم
من در درون و خلق ز بیرون به گفتگوی
هوش مصنوعی: وقتی ساعتی گذشت، من به درون رفتم و مردم از بیرون صحبت می‌کردند و گفتگو می‌کردند.
دیدم به ناز تکیه زده بر کنار حوض
همچون گلی که نوشکفد بر کران جوی
هوش مصنوعی: دیدم که زنی زیبا و با وقار در کنار حوض نشسته است، همانطور که گلی تازه شکفته در کنار جوی آب خودنمایی می‌کند.
می‌کرد آب را تن و اندام او خجل
می‌زد شراب را لب او سنگ بر سبوی
هوش مصنوعی: آب می‌کرد تا تن و بدنش را بپوشاند و شراب به لب‌های او می‌زد که مانند سنگی بر کوزه بود.
حمّام را که هیچ نه رنگ و نه بوی بود
از روی و موی او شده گل‌رنگ و مشک‌بوی
هوش مصنوعی: حمام که نه رنگ و بویی داشت، به خاطر زیبایی و عطر چهره و موهای او، مانند گل و مشک شده است.
گیسوی مشکبار گشاده ز هم چنانک
موی میانش گم شده اندر میان موی
هوش مصنوعی: موهای سیاه و خوش‌بوی او به گونه‌ای باز شده که گویی در میان آن‌ها، موی دیگری گم شده است.
میدان عیش خالی و من برده بهر لعب
چوگان دست سوی زنخدان همچو گوی
هوش مصنوعی: در میدان خوشی خبری نیست و من به خاطر بازی به تعبیر بندگی درآمدم. دستم به سمت لبهای آن معشوق رفته، همانند گوی که در بازی چوگان به این سو و آن سو پرتاب می‌شود.
من لابه کردم آن دم و او ناز چون نبود
بیم رقیب و دهشت لالای تنگخوی
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که من به شدت تقاضا می‌کردم، او با ناز و ادعا پاسخ می‌داد، چون هیچ ترس و نگرانی از رقیب و رنجش در دلش وجود نداشت.
او دید کآب دیده من گرم می‌رود
مشتی گلم بداد که دست از دلت بشوی
هوش مصنوعی: او دید که اشک‌های من به شدت جاری است و مشتی گل به من داد تا دلم را از این اندوه پاک کند.
پس گفت سیف واله و حیران چه مانده‌ای
فرصت چو یافتی سخن خویشتن بگوی
هوش مصنوعی: پس گفت سیف که ای هاله‌ی حیران، چه چیزی باقی مانده است؟ وقتی فرصتی یافته‌ای، باید حرف خود را بگویی.
در بند وصل باش چو ناجسته یافتی
این دولتی که یافت نگردد به جستجوی
هوش مصنوعی: اگر به وصال محبوبی دست یافته‌ای، باید در آن رابطه باقی بمانی؛ زیرا این خوشبختی که به دست آورده‌ای، ارزشی ندارد که به دنبالش بگردی.