شمارهٔ ۵۶۳
به حال خود چو نظر کردم از تو میپرسم
که هیچ باشد ازین صعبتر بلایی؟ نی
گریز از تو و جز تو گریزگاهی نیست
شکایت از تو و غیر از تو پادشایی نی
غم تراست مسلم ز حاکمان امروز
که خون بریزد و اندر میان بهایی نی
از آستان جلالت بپرس تا هرگز
ز دست حلقه برین در چو من گدایی؟ نی
به جان رسید کنون کار سیف فرغانی
سقیم در خطر و درد را دوایی نی
مرا به نزد تو بهر نشست جایی نی
مرا ز دست تو بهر گریز پایی نی
ز بهر جستن تو تا دلم ز جا برخاست
ببین که با سر کویت نشست جایی نی
منم ز خویشان بیگانه بهر تو (و) مرا
بجز سگ تو درین کوی آشنایی نی
چو گل بخوبی صد برگ گشتهای و مرا
چو عندلیب به هنگام دی نوایی نی
جهان پر از گل و لاله شده ولی بیتو
مرا چو آب به ایام گل صفایی نی
چو ذره بیتو وجودم تنست و جانی نی
چو آفتاب همه رویی و قفایی نی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به حال خود چو نظر کردم از تو میپرسم
که هیچ باشد ازین صعبتر بلایی؟ نی
هوش مصنوعی: وقتی به حال خود نگاه کردم، از تو میپرسم که آیا بلایی سختتر از این وجود دارد؟ نه.
گریز از تو و جز تو گریزگاهی نیست
شکایت از تو و غیر از تو پادشایی نی
هوش مصنوعی: گاهی نمیشود از تو و دنیای تو فرار کرد. شکایت کردن از تو و دیگران بیفایده است، چون هیچ کس جز تو مقام و قدرتی ندارد.
غم تراست مسلم ز حاکمان امروز
که خون بریزد و اندر میان بهایی نی
هوش مصنوعی: غم تو قطعا از حاکمان امروزی است که خون میریزند، در حالی که هیچ ارزشی برای جان انسانها قائل نیستند.
از آستان جلالت بپرس تا هرگز
ز دست حلقه برین در چو من گدایی؟ نی
هوش مصنوعی: از بزرگی و مقام تو بپرس، که آیا مانند من که گدا و نیازمند هستم، کسی جرأت نزدیک شدن به این در بزرگ را دارد؟
به جان رسید کنون کار سیف فرغانی
سقیم در خطر و درد را دوایی نی
هوش مصنوعی: اکنون حال سیف فرغانی خیلی خراب است و با مشکلاتی جدی روبرو شده و هیچ راه چارهای برای درمان دردهایش وجود ندارد.
مرا به نزد تو بهر نشست جایی نی
مرا ز دست تو بهر گریز پایی نی
هوش مصنوعی: من در نزد تو جایی برای نشستن ندارم و برای فرار از تو هم راهی ندارم.
ز بهر جستن تو تا دلم ز جا برخاست
ببین که با سر کویت نشست جایی نی
هوش مصنوعی: به خاطر جستجوی تو، دلم از جا حرکت کرده است. ببین که چقدر در مقابل درخانهات نشستهام و هیچ جایی برای خودم نمییابم.
منم ز خویشان بیگانه بهر تو (و) مرا
بجز سگ تو درین کوی آشنایی نی
هوش مصنوعی: من از آنها که تو با آنها آشنا هستی، غریبهام و هیچ آشنایی جز سگ تو در این مکان ندارم.
چو گل بخوبی صد برگ گشتهای و مرا
چو عندلیب به هنگام دی نوایی نی
هوش مصنوعی: تو به زیبایی مانند گلی که صد برگش را فدای تو کردهاند، هستی و من هم چون بلبل در شبهای تار، صدایی ندارم.
جهان پر از گل و لاله شده ولی بیتو
مرا چو آب به ایام گل صفایی نی
هوش مصنوعی: جهان پر از زیبایی و گل و لاله است، اما بدون تو من مانند آبی هستم که در زمان گلها و زیبایی هیچ صفایی ندارد.
چو ذره بیتو وجودم تنست و جانی نی
چو آفتاب همه رویی و قفایی نی
هوش مصنوعی: وجود من بدون تو مانند ذرهای بیارزش است و بیروح. تو مانند خورشید هستی که هم پیشانی و هم پشت من را روشن میکنی، و من بدون تو هیچ هویتی ندارم.