گنجور

شمارهٔ ۵۲۲

بکرشمه اگر از عاشق خود جان ببری
تو براهل دل ای دوست زجان دوستری
بود معشوقه پرویز چو شکر شیرین
ای تو شیرین تر ازو خسرو بی داد گری
پای آن مسکین چون دست سلاطین بوسید
که تو باری ز سر زلف بدو درنگری
چون نبخشید بآتش اثری زآب حیات
خاک راهی که تو چون باد برو می گذری
در هوای مه روی تو بشب هرکه بخفت
روز وصل تو بیابد بدعای سحری
دیده عقل چو اعمی رخ خوب تو ندید
ور برافروخت چراغی ز علوم نظری
آدمی وار اگر انس نگیری چکنم
تابدست آرمت ای دوست بافسون چو پری
بنده از عشق تو گه عاقل وگه دیوانه
خاک از باد گهی ساکن وگاهی سفری
روح مرده است اگر دل نبود زنده بعشق
مرد کورست چو در چشم بود بی بصری
بلبل مهر تو در باغ دلم دستان زد
چه کند بنده که چون گل نکند جامه دری
چون توانم رخ تو دید چومن بی دولت
(بخت آیینه ندارم که در او می نگری)
سیف فرغانی چندانکه خبر گویی ازو
تا ترا از تو خبر هست ازو بی خبری
تا ننوشی (چو) عسل تلخی اندوهش را
دهنی از سخنت خوش نشود گر شکری

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بکرشمه اگر از عاشق خود جان ببری
تو براهل دل ای دوست زجان دوستری
هوش مصنوعی: اگر زیبایی‌ات، ای دوست، جان عاشق خود را بگیرد، برای اهل دل، تو از جان دوست‌تری.
بود معشوقه پرویز چو شکر شیرین
ای تو شیرین تر ازو خسرو بی داد گری
هوش مصنوعی: معشوقه پرویز مانند شکر شیرین است، اما تو شیرین‌تر از او هستی؛ ای خسرو، که در فراقش بی‌داد و ناله‌کننده‌ای.
پای آن مسکین چون دست سلاطین بوسید
که تو باری ز سر زلف بدو درنگری
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به افرادی اشاره می‌کند که خدمتگزاران و تابعان قدرت‌های بزرگ هستند و برای جلب توجه آن‌ها به هر کاری دست می‌زنند. او همچنین از زیبایی و جذابیت معشوقه‌اش سخن می‌گوید و از او می‌خواهد که اندکی به این مسکین توجه کند و نگاهی به او بیندازد، چرا که عشق و شیفتگی او به اندازه‌ای است که حتی در برابر سلاطین نیز خود را بی‌نهایت خاضع و تسلیم کرده است.
چون نبخشید بآتش اثری زآب حیات
خاک راهی که تو چون باد برو می گذری
هوش مصنوعی: وقتی که آب حیات تأثیری از آتش ندارد، تو همچون بادی هستی که به راحتی از جاده‌ای عبور می‌کنی.
در هوای مه روی تو بشب هرکه بخفت
روز وصل تو بیابد بدعای سحری
هوش مصنوعی: در هوایی که چهره زیبای تو را در بر گرفته، هر کسی که در آن شب بخوابد، روزی وصل تو را با دعای سحرگاهی به دست خواهد آورد.
دیده عقل چو اعمی رخ خوب تو ندید
ور برافروخت چراغی ز علوم نظری
هوش مصنوعی: چشمان عقل، مانند یک نابینا، نتوانست زیبایی تو را ببیند، اما با این حال، چراغی از دانش‌های نظری را روشن کرد.
آدمی وار اگر انس نگیری چکنم
تابدست آرمت ای دوست بافسون چو پری
هوش مصنوعی: اگر تو با من رفاقت نکنی، باید چه کنم تا بتوانم مثل یک پری تو را به خود جذب کنم، ای دوست؟
بنده از عشق تو گه عاقل وگه دیوانه
خاک از باد گهی ساکن وگاهی سفری
هوش مصنوعی: گاهی در عشق تو آدمی عاقل و زیرک می‌شوم و گاهی مانند یک دیوانه رفتار می‌کنم. مانند خاکی که گاهی در آرامش است و گاهی به خاطر باد به حرکت در می‌آید.
روح مرده است اگر دل نبود زنده بعشق
مرد کورست چو در چشم بود بی بصری
هوش مصنوعی: اگر دل عاشق وجود نداشته باشد، روح مرده است. مانند فردی که در چشمش بینایی نیست، هرچند چشمانش باز باشد.
بلبل مهر تو در باغ دلم دستان زد
چه کند بنده که چون گل نکند جامه دری
هوش مصنوعی: بلبل عاشق تو در باطن قلبم آواز می‌خواند، اما من چه می‌توانم بکنم که مانند گل، شاداب و زیبا نیستم.
چون توانم رخ تو دید چومن بی دولت
(بخت آیینه ندارم که در او می نگری)
هوش مصنوعی: وقتی که به چهره تو نگاه می‌کنم، درک می‌کنم که هیچ بخت و شانس خوبی ندارم، چون آیینه‌ای برای تماشای خودم ندارم.
سیف فرغانی چندانکه خبر گویی ازو
تا ترا از تو خبر هست ازو بی خبری
هوش مصنوعی: هرچه از او بگویی و خبرش را برای دیگری بازگو کنی، به اندازه‌ای که از او اطلاعات داری، باید بدانی که خودت نیز از خودت غافلی.
تا ننوشی (چو) عسل تلخی اندوهش را
دهنی از سخنت خوش نشود گر شکری
هوش مصنوعی: اگر عسل نخورده باشی، تلخی اندوه را نمی‌شناسی و حتی اگر سخن شیرینی هم بگویی، خوشایند نخواهد بود.