گنجور

شمارهٔ ۵۲۱

عشق اسلامست و دیگر کافری
وقت آن آمد که اسلام آوری
مملکت شوریده شد بر جن و انس
ای سلیمان بازیاب انگشتری
ما به سلطانی نداریم افتخار
تو چه می‌نازی بدین ده مهتری؟
گردوکونت دست در گردن کند
با یکی باید که سر درناوری
آفتاب عشق طالع بهر توست
جز تو کس را نیست این نیک اختری
با مه دولت قران کرد اخترت
چون تو را شد آفتابی مشتری
برگ زرین کن چو شاخ اندر خزان
گر گدای کوی این سیمین بری
یار سلطانیست از ما بی‌نیاز
هست او را مال و ما را نی زری
بی زری عشاق او را عیب نیست
عزل سلطان نبود از بی‌افسری
نزد او از تاج بر فرق سران
بِه بود نعلین در پای سری
شعر من آبیست از جالی روان
زو بخور ز آن پیش کز وی بگذری
مشرب خضرست چون عین الحیات
جهد کن تا آب از این مشرب خوری
سیف فرغانی سخن‌ها گفت و رفت
شعر از وی ماند و سحر از سامری

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق اسلامست و دیگر کافری
وقت آن آمد که اسلام آوری
هوش مصنوعی: عشق، همان دین اسلام است و زمانی خواهد رسید که تو به اسلام روی آورده و آن را بپذیری.
مملکت شوریده شد بر جن و انس
ای سلیمان بازیاب انگشتری
هوش مصنوعی: کشور به هم ریخته و دچار آشفتگی شده است، ای سلیمان، دوباره انگشترت را پیدا کن.
ما به سلطانی نداریم افتخار
تو چه می‌نازی بدین ده مهتری؟
هوش مصنوعی: ما به هیچ حاکمی افتخار نمی‌کنیم، تو چه نیازی به فخر کردن به این ده و بزرگواری‌ات داری؟
گردوکونت دست در گردن کند
با یکی باید که سر درناوری
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی با کسی که به او اعتماد داری و به کمک او نیاز داری، در ارتباط باشی، باید با صداقت و قلبی باز به او نزدیک شوی.
آفتاب عشق طالع بهر توست
جز تو کس را نیست این نیک اختری
هوش مصنوعی: خورشید عشق برای تو طلوع کرده و هیچ کس دیگر به اندازه تو خوشبخت و خوش‌شانس نیست.
با مه دولت قران کرد اخترت
چون تو را شد آفتابی مشتری
هوش مصنوعی: زمانی که خوشبختی و سعادت به تو رو می‌آورد، مانند ستاره‌ای درخشان و روشن می‌شوی که در آسمان می‌درخشد.
برگ زرین کن چو شاخ اندر خزان
گر گدای کوی این سیمین بری
هوش مصنوعی: برگ زرد و خشک را مانند یک برگ زرین زیبا کن، حتی اگر مانند گدایی که به کوی زیبای تو می‌آید، در فصل خزان باشی.
یار سلطانیست از ما بی‌نیاز
هست او را مال و ما را نی زری
هوش مصنوعی: یار ما همانند سلطانی است که به هیچ چیز احتیاج ندارد؛ او دارای ثروت و دارایی است ولی ما حتی از نی هم بی‌بهره‌ایم.
بی زری عشاق او را عیب نیست
عزل سلطان نبود از بی‌افسری
هوش مصنوعی: عاشقان او هرگز عیب و ایرادی ندارند، زیرا عدم قدرت و سلطنت او به خاطر بی‌توانی و بی‌موفقیتی است.
نزد او از تاج بر فرق سران
بِه بود نعلین در پای سری
هوش مصنوعی: در نزد او، داشتن نعلین در پای کسی از قرار دادن تاج بر سر دیگران بهتر است.
شعر من آبیست از جالی روان
زو بخور ز آن پیش کز وی بگذری
هوش مصنوعی: شعر من همچون آبی جاری است، پس از آن بنوش و لذت ببر پیش از آنکه از کنارش رد شوی.
مشرب خضرست چون عین الحیات
جهد کن تا آب از این مشرب خوری
هوش مصنوعی: چشمه‌ای که زنده‌کننده و منبع حیات است، مانند چشمه خضر می‌باشد. تلاش کن تا از این چشمه بنوشی.
سیف فرغانی سخن‌ها گفت و رفت
شعر از وی ماند و سحر از سامری
هوش مصنوعی: سیف فرغانی سخنان زیادی را بیان کرد و سپس از این دنیا رفت. اما شعرهای او و جذابیت کلامش همچنان به یادگار مانده است، مانند سحر و جادو که باعث تأثیرگذاری می‌شود.