گنجور

شمارهٔ ۵۱۰

ای توانگر درِ خود بر من مسکین بگشای
بیخودم کن نفسی وبه خودم ره بنمای
روی بنمای که چون جسم به جان محتاجست
دل به دیدار تو ای صورت تو روح‌افزای
سوی میدان تفاخر شو و در پای فگن
زلف چوگان سر و گوی از همه خوبان برُبای
بر سر کوی تو تا چند به آب دیده
خاک را رنگ دهیم از مژه خون پالای
در ره عشق تو گر دست کسی برتابد
من به سر سیر کنم گر دگری کرد به پای
پیش سلطان تو یک بنده بود جمع ملوک
زیر ایوان تو یک حجره بود هر دو سرای
ما به همت ز سلاطین بگذشتیم ارچه
اندرین شهر غریبیم و درین کوی گدای
بر سر خاک در دوست اگر زر یابیم
بر نگیریم و چو خاکش بگذاریم به جای
سیف فرغانی از بخت مدد خواه که هست
سر بی مغز تو پیمانه سودا پیمای

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای توانگر درِ خود بر من مسکین بگشای
بیخودم کن نفسی وبه خودم ره بنمای
هوش مصنوعی: ای ثروتمند، به من بیچاره کمک کن. مرا از خود بی‌خود کن و راهی به خودم نشان بده.
روی بنمای که چون جسم به جان محتاجست
دل به دیدار تو ای صورت تو روح‌افزای
هوش مصنوعی: به من نظر کن، زیرا همان‌طور که جسم به جان نیاز دارد، دل من نیز به دیدار تو محتاج است. ای صورت تو که باعث زنده شدن روح منی.
سوی میدان تفاخر شو و در پای فگن
زلف چوگان سر و گوی از همه خوبان برُبای
هوش مصنوعی: به سوی میدان برو و زندگی‌ات را به نمایش بگذار. زلف‌های زیبا و پرچم‌وار را رها کن و در میدان رقابت، از میان همه خوبان برتری خود را نشان بده.
بر سر کوی تو تا چند به آب دیده
خاک را رنگ دهیم از مژه خون پالای
هوش مصنوعی: در خیابان تو تا چه زمانی باید با اشک‌هایم خاک را رنگین کنیم و از پلک‌های خونی‌ام بگذریم؟
در ره عشق تو گر دست کسی برتابد
من به سر سیر کنم گر دگری کرد به پای
هوش مصنوعی: در مسیر عشق تو هیچ کس نمی‌تواند تاب بیاورد. من به سفر در عشق تو ادامه می‌دهم، حتی اگر کسی دیگر تحت فشار باشد.
پیش سلطان تو یک بنده بود جمع ملوک
زیر ایوان تو یک حجره بود هر دو سرای
هوش مصنوعی: در برابر سلطان تو، یک خدمتگزار وجود داشت و زیر سایه تو، همه پادشاهان در یک اتاق کوچک جمع شده بودند. هر دو مکان مانند یک خانه بودند.
ما به همت ز سلاطین بگذشتیم ارچه
اندرین شهر غریبیم و درین کوی گدای
هوش مصنوعی: ما با قدرت و عظمت تو از حکمرانان عبور کردیم، هرچند که در این شهر غریب و در این محله به گدایی مشغولیم.
بر سر خاک در دوست اگر زر یابیم
بر نگیریم و چو خاکش بگذاریم به جای
هوش مصنوعی: اگر بر سر خاک دوست به طلا هم برسیم، آن را برنمی‌داریم و به جای آن، مثل خاک او خواهیم گذشت.
سیف فرغانی از بخت مدد خواه که هست
سر بی مغز تو پیمانه سودا پیمای
هوش مصنوعی: از سرنوشت خود یاری بخواه، زیرا تو که بی‌فکر هستی، در واقع ظرفی از شراب هستی که باید پر شود.