شمارهٔ ۵۱
تبارک الله از آن روی دلستان که تراست
ز حسن و لطف کسی را نباشد آن که تراست
گمان مبر که شود منقطع بدادن جان
تعلق دل از آن روی دلستان که تراست
بخنده ای بت بادام چشم شیرین لب
شکر بریزد از آن پسته دهان که تراست
ز جوهری که ترا آفریده اند ای دوست
چگونه جسم بود آن تن چو جان که تراست
ز راه چشم بدل می رسد خدنگ مژه
مرا مدام ز ابروی چون کمان که تراست
چه خوش بود که چو من طوطیی شکر چیند
ببوسه زآن لب لعل شکرفشان که تراست
بغیر ساغر می کش بر تو آبی هست
ببوسه یی نرسد کس از آن لبان که تراست
اگر کمر بگشایی و زلف باز کنی
میان موی تو گم گردد آن میان که تراست
چو عندلیب مرا صد هزار دستانست
بوصف آن دو رخ همچو گلستان که تراست
صبا بیامد و آورد بوی تو، گفتم
هزار جان بدهم من بدین نشان که تراست
بیا که هیچ کس امروز سیف فرغانی
ندارد آب سخن اینچنین روان که تراست
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تبارک الله از آن روی دلستان که تراست
ز حسن و لطف کسی را نباشد آن که تراست
هوش مصنوعی: خدای را شکر که دلیل زیبایی و محبت تو هستی، زیرا هیچ کس نمیتواند به زیبایی و نیکی تو باشد.
گمان مبر که شود منقطع بدادن جان
تعلق دل از آن روی دلستان که تراست
هوش مصنوعی: نگذار که فکر کنی جانم با جان دادن از تو جدا میشود؛ زیرا دل من همیشه به خاطر تو به تو وابسته است.
بخنده ای بت بادام چشم شیرین لب
شکر بریزد از آن پسته دهان که تراست
هوش مصنوعی: با یک لبخند از چشمان بادامیات، شیرینی لبهایت مانند شکر میریزد و از دهان پستهات که متعلق به توست، یک خوشمزگی خاص به وجود میآورد.
ز جوهری که ترا آفریده اند ای دوست
چگونه جسم بود آن تن چو جان که تراست
هوش مصنوعی: ای دوست، تو از آن جوهری ساخته شدهای که جان تو را میسازد؛ پس چگونه میتوان گفت که بدن تو تنها یک جسم است؟
ز راه چشم بدل می رسد خدنگ مژه
مرا مدام ز ابروی چون کمان که تراست
هوش مصنوعی: از دیدگانم تیر نگاه به قلبم میرسد، و همیشه مژهام مانند خدنگی است که از ابروی تو میآید؛ ابرویی که مانند کمان است.
چه خوش بود که چو من طوطیی شکر چیند
ببوسه زآن لب لعل شکرفشان که تراست
هوش مصنوعی: چقدر زیباست اگر مانند طوطی، شکر بچینم و از آن لب لعل و شیرین تو ببوسم.
بغیر ساغر می کش بر تو آبی هست
ببوسه یی نرسد کس از آن لبان که تراست
هوش مصنوعی: جز می و ساغر چیز دیگری نمیتواند تو را سیراب کند و هیچکس به اندازهٔ تو لذت بوسیدن لبانت را نمیچشد.
اگر کمر بگشایی و زلف باز کنی
میان موی تو گم گردد آن میان که تراست
هوش مصنوعی: اگر تو کمر را باز کنی و موهایت را شل کنی، میان موهایت آن چیز گم میشود که نشاندهنده وجود توست.
چو عندلیب مرا صد هزار دستانست
بوصف آن دو رخ همچو گلستان که تراست
هوش مصنوعی: چون بلبل من به اندازهی هزار داستان دربارهی زیباییهای چهرهات صحبت دارم، زیبایی که مانند گلستان است.
صبا بیامد و آورد بوی تو، گفتم
هزار جان بدهم من بدین نشان که تراست
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی آمد و بوی تو را با خود آورد. من گفتم که هزار جانم را برای این نشانه که تو هستی، فدای تو میکنم.
بیا که هیچ کس امروز سیف فرغانی
ندارد آب سخن اینچنین روان که تراست
هوش مصنوعی: بیایید که امروز هیچ کسی مانند سیف فرغانی، چنین سخنانی را ندارد و گفتارش اینقدر زلال و روان نیست که مثل گفتار تو باشد.

سیف فرغانی