شمارهٔ ۵۰۵
چو نیست غیر تو کس آفتاب با سایه
تو سایه بر سر من افگن ای هما سایه
دلم به وصل طمع کرد گفتم اینت محال
که جمع مینشود آفتاب با سایه
میان روی تو و آفتاب تابان هست
همان تفاوت کز آفتاب تا سایه
مرا به سایهٔ تو حاجت است و این دولت
خوهم ولی نبود آفتاب را سایه
به تو پناه برم از همه که بر سر خاک
درختوار نمیافگند گیا سایه
توانگری و جمال ترا چه نقصان است
به لطف اگر فگنی بر چو من گدا سایه
از آسمان برکت جذب کرد روی زمین
چو بر وی افتاد از عدل پادشا سایه
تو پادشاهی و همچون گدا نیندازد
سگ فقیر تو بر نان اغنیا سایه
فقیر تو نکند اعتماد بر جز تو
چو آدمی نزند تکیه بر عصا سایه
شراب عشق تو در ما چنان اثر کردست
که مستی آرد زیر درخت ما سایه
به سوی خرگه جانان گریزم ای گردون
که نیست بهر امان خیمهٔ ترا سایه
قتیل تیغ فنا جامهٔ بقا پوشد
چو بر وی افتد از آن سرو در قبا سایه
چو عشق در دلم آمد ز من نماند اثر
چو دید طلعت خورشید شد ز جا سایه
نرنجد ار بزنی تیغ بر سر عاشق
ننالد ار چه چو خاک است زیر پا سایه
ثنای او نتوان گفت سیف فرغانی
چگونه گوید خورشید را ثنا سایه
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو نیست غیر تو کس آفتاب با سایه
تو سایه بر سر من افگن ای هما سایه
هوش مصنوعی: وقتی که غیر از تو کسی نیست، ای هما، مانند آفتاب که با سایهاش بر من سایه میافکند، تو هم بر سر من سایه بگستران.
دلم به وصل طمع کرد گفتم اینت محال
که جمع مینشود آفتاب با سایه
هوش مصنوعی: دل من به امید دستیابی به خواستههایم شوق و طمع کرده است، اما به او گفتم که این آرزو غیرممکن است؛ چون نمیتوان آفتاب را با سایه در یکجا جمع کرد.
میان روی تو و آفتاب تابان هست
همان تفاوت کز آفتاب تا سایه
هوش مصنوعی: میان زیبایی تو و نور خورشید، تفاوتی وجود دارد که درست مثل فاصلهی میان خورشید و سایه است.
مرا به سایهٔ تو حاجت است و این دولت
خوهم ولی نبود آفتاب را سایه
هوش مصنوعی: من به سایهی تو نیاز دارم و آرزوی این نعمت را دارم، اما نمیتوانم سایهای را برای آفتاب تصور کنم.
به تو پناه برم از همه که بر سر خاک
درختوار نمیافگند گیا سایه
هوش مصنوعی: به تو پناه میآورم از همه چیز، چرا که هیچکس بر سر خاک درخت نمیگذارد که سایه گیاهی بر آن بیفتد.
توانگری و جمال ترا چه نقصان است
به لطف اگر فگنی بر چو من گدا سایه
هوش مصنوعی: اگر تو زیبایی و ثروت داری، چه کمبودی برای تو وجود دارد؟ اگر با لطف و محبت خود بر من، که مانند یک گدا هستم، سایه بیفکنی.
از آسمان برکت جذب کرد روی زمین
چو بر وی افتاد از عدل پادشا سایه
هوش مصنوعی: باران رحمت از آسمان بر زمین نازل میشود، و این باران مانع میشود که زمین از برکات خود خالی بماند، زیرا سایه عدل پادشاهی بر آن افکنده شده است.
تو پادشاهی و همچون گدا نیندازد
سگ فقیر تو بر نان اغنیا سایه
هوش مصنوعی: تو در position و مقام بلندی قرار داری، پس نباید به خاطر فقیر بودن یک فرد، خود را پایین بیاوری و مثل گدا رفتار کنی. گدایی که به نان ثروتمندان حسادت میکند، نمیتواند برای تو که در مقام پادشاهی هستی، بیاحترامی کند.
فقیر تو نکند اعتماد بر جز تو
چو آدمی نزند تکیه بر عصا سایه
هوش مصنوعی: فقرای تو، به غیر از خودت هیچکس را قابل اعتماد نمیدانند، مثل این که انسان روی عصا تکیه نکند و سایهاش را تنها ببیند.
شراب عشق تو در ما چنان اثر کردست
که مستی آرد زیر درخت ما سایه
هوش مصنوعی: عشق تو مانند شرابی بر من تأثیر گذاشته که این حال خوش مرا زیر سایه درخت ما به شگفتی و خوشحالی میآورد.
به سوی خرگه جانان گریزم ای گردون
که نیست بهر امان خیمهٔ ترا سایه
هوش مصنوعی: به سمت سرای محبوب میدوم، ای آسمان؛ که در سایهات هیچ پناهی برایم نیست.
قتیل تیغ فنا جامهٔ بقا پوشد
چو بر وی افتد از آن سرو در قبا سایه
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر مرگ به سر و سامان نرسیده، وقتی سایه درخت سرو بر او بیفتد، مانند کسی است که لباس جاودانگی به تن کرده است.
چو عشق در دلم آمد ز من نماند اثر
چو دید طلعت خورشید شد ز جا سایه
هوش مصنوعی: وقتی عشق در دل من جا گرفت، دیگر از من نشانی باقی نماند. وقتی که چهره زیبای محبوب را دیدم، سایه من هم از آنجا رفت.
نرنجد ار بزنی تیغ بر سر عاشق
ننالد ار چه چو خاک است زیر پا سایه
هوش مصنوعی: اگر به عاشق ضربهای بزنی، او ناراحت نخواهد شد. حتی اگر مانند خاکستر زیر پا له شود، شکایت نخواهد کرد.
ثنای او نتوان گفت سیف فرغانی
چگونه گوید خورشید را ثنا سایه
هوش مصنوعی: ستایش او را نمیتوان به زبان آورد، زیرا سیف فرغانی چگونه میتواند خورشید را ستایش کند در حالی که خودش سایهای بیش نیست.
حاشیه ها
1404/03/29 18:05
ناروووون
خیلی خیلی زیبا