شمارهٔ ۴۵۱
کجایی ای سر کوی تو از جهان بیرون
زمین راه تو از زیر آسمان بیرون
گدای کوی ترا پایه از فلک بر تر
همای عشق ترا سایه از جهان بیرون
کسی که پای نهد در ره تو از سر صدق
چو لا مکان قدمش باشد از مکان بیرون
مراست عشق تو روشن نگردد آنکس را
که او ز دل نکند دوستی جان بیرون
غمت برون رود از دل اگر توان کردن
تری زآب جدا ونمک زنان بیرون
زبحر عشق تو دل صد هزار موج بخورد
هنوز می کند از تشنگی زبان بیرون
بشر زآدم وعشاق زاده از عشقند
از آسمان بدر آیند اختران بیرون
یقین شناس که عشقست راه تا برود
دل فراخ تو از تنگی گمان بیرون
زجان نشانه خوهد این سخن که از دل راست
چو تیر می رود از خانه کمان بیرون
ایا رونده صاحب درون گر از دل خود
کنی غم دو جهان را یکان یکان بیرون
چو رسم هستی تو محو گشت آن جان را
اگر بجویند از خود مده نشان بیرون
بیمن عشق چو از خویشتن برون رفتی
دگر ز خویشتن آن دوست را مدان بیرون
اگر چه مردم با تو برادران باشند
تو کنج خانه گزین جمله را بمان بیرون
ازین مقام خطرناک سیف فرغانی
زهمت اسب کن وبرنشین بران بیرون
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کجایی ای سر کوی تو از جهان بیرون
زمین راه تو از زیر آسمان بیرون
هوش مصنوعی: کجایی ای محبوب من؟ تو از این دنیا و خاک جدا هستی، مسیر تو از زیر آسمان میگذرد و به جایی دیگر تعلق دارد.
گدای کوی ترا پایه از فلک بر تر
همای عشق ترا سایه از جهان بیرون
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به معنای والای عشق اشاره میکند و میگوید که حتی اگر کسی به مقام و مرتبهای نرسیده باشد، عشق میتواند او را از همه چیز فراتر ببرد. عشق به قدری ارزشمند است که میتواند مراوده انسان را با آسمان و زمین دگرگون کند و او را از محدودیتهای جهان آزاد سازد.
کسی که پای نهد در ره تو از سر صدق
چو لا مکان قدمش باشد از مکان بیرون
هوش مصنوعی: کسی که با صداقت و اراده در مسیر تو قدم میگذارد، آنقدر در ژرفای معنوی خود پیش میرود که از محدودیتهای دنیایی و مکانهای مادی فراتر میرود.
مراست عشق تو روشن نگردد آنکس را
که او ز دل نکند دوستی جان بیرون
هوش مصنوعی: عشق تو برای من روشنایی میآورد و فقط کسی قادر به درک آن نیست که از دل و جانش محبت نداشته باشد و دوست نکند.
غمت برون رود از دل اگر توان کردن
تری زآب جدا ونمک زنان بیرون
هوش مصنوعی: اگر بتوانی غمت را از دل بیرون کنی، مانند اینکه یک چیز تر را از آب جدا کنی و آن را با نمک بخارانی.
زبحر عشق تو دل صد هزار موج بخورد
هنوز می کند از تشنگی زبان بیرون
هوش مصنوعی: دل به خاطر عشق تو، مانند دریا موج میزند و هنوز از شدت تشنگی، زبانش به صحبت در میآید.
بشر زآدم وعشاق زاده از عشقند
از آسمان بدر آیند اختران بیرون
هوش مصنوعی: انسانها از نطفهی آدم به دنیا آمدهاند و عاشقان نیز نتیجهی عشق هستند. به مانند ستارگان که از آسمان فرود میآیند، این افراد نیز از عالم عشق ظهور میکنند.
یقین شناس که عشقست راه تا برود
دل فراخ تو از تنگی گمان بیرون
هوش مصنوعی: به طور قطع میتوان گفت که عشق راهی است برای گشایش دل شما. با عشق، میتوانید از تنگنای شک و گمان رهایی پیدا کنید.
زجان نشانه خوهد این سخن که از دل راست
چو تیر می رود از خانه کمان بیرون
هوش مصنوعی: این سخن نشاندهنده این است که آنچه از دل به زبان میآید، مانند تیری است که از کمان رها میشود و به سرعت به هدف میرسد.
ایا رونده صاحب درون گر از دل خود
کنی غم دو جهان را یکان یکان بیرون
هوش مصنوعی: اگر کسی در راه زندگی قدم برمیدارد و میتواند از دل خود غمهای این دنیا و دنیای دیگر را به تدریج و یکی یکی خارج کند، به درون خود نگاه کند و از غمها رها شود.
چو رسم هستی تو محو گشت آن جان را
اگر بجویند از خود مده نشان بیرون
هوش مصنوعی: وقتی که هویت و وجود تو در حال فراموشی است، اگر کسی بخواهد نشانهای از آن جان جوینده تو را پیدا کند، نگذار که آن را به سادگی بیابد.
بیمن عشق چو از خویشتن برون رفتی
دگر ز خویشتن آن دوست را مدان بیرون
هوش مصنوعی: زمانی که از عشق فاصله میگیری و از خودت جدا میشوی، دیگر نمیتوانی آن دوست را فراتر از خودت تصور کنی.
اگر چه مردم با تو برادران باشند
تو کنج خانه گزین جمله را بمان بیرون
هوش مصنوعی: اگرچه مردم اطراف تو مثل برادر هستند، اما تو بهتر است در کنج خانهات بمانی و از آنان دوری کنی.
ازین مقام خطرناک سیف فرغانی
زهمت اسب کن وبرنشین بران بیرون
هوش مصنوعی: از این جایگاه پرخطر، سیف فرغانی، از تلاش اسب را رها کن و بر شو، به دور از آنجا برو.