گنجور

شمارهٔ ۴۵

چو حسن روی تو آوازه در جهان انداخت
هوای عشق تو در جان بی دلان انداخت
سمن بران همه چوگان خویش بشکستند
کنون که شاه رخت گوی در میان انداخت
از آن میانه گل و لاله را برآمد نام
چو بحر حسن تو خاشاک بر کران انداخت
کمان ابروی خود بین که ترک غمزه تو
خطا نکرد خدنگی کزآن کمان انداخت
ترا بدیدم و صبر و قرار رفت از من
مگس چو دید عسل خویشتن در آن انداخت
عقاب عشق توام صید کرد و در اول
چو گوشت خورد و بآخر چو استخوان انداخت
چو تو ز نور سپر پیش روی داشته ای
کجا بسوی تو تیر نظر توان انداخت
مرا یقین شده بود آنکه من بتو برسم
کرشمهای توام باز در گمان انداخت
بجهد بنده بوصلت رسد اگر بتوان
ببیل خاک زمین را بر آسمان انداخت
بشعر وصف جمال تو خواستم کردن
ولی جلال توام عقده بر زبان انداخت
چو خواستم که کنم نسبتش بلعل و عقیق
لب تو ناطقه را سنگ در دهان انداخت
کسی که در ره عشق آمد او دو عالم را
چو میخ کفش برفتن یکان یکان انداخت
بآب شعر رهی غسل دل کند درویش
که آتش طلبش در میان جان انداخت
ترا چو دید بسی گفت سیف فرغانی
«چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت »

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو حسن روی تو آوازه در جهان انداخت
هوای عشق تو در جان بی دلان انداخت
هوش مصنوعی: زیبایی چهره تو در تمام دنیا سر زبان‌ها افتاده و عشق تو در دل‌های بی‌دل به وجود آورده است.
سمن بران همه چوگان خویش بشکستند
کنون که شاه رخت گوی در میان انداخت
هوش مصنوعی: همه‌ی بازیکنان چوگان از زور و قدرت سمن (یک نوع گیاه خوش‌بو) شکسته و خسته شدند، اکنون که شاه گوی را در وسط بازی انداخته است.
از آن میانه گل و لاله را برآمد نام
چو بحر حسن تو خاشاک بر کران انداخت
هوش مصنوعی: در میان گل‌ها و لاله‌ها، زیبایی تو مانند دریایی است که بر کناره‌اش، تکه‌های بی‌ارزش پراکنده شده است.
کمان ابروی خود بین که ترک غمزه تو
خطا نکرد خدنگی کزآن کمان انداخت
هوش مصنوعی: به ابروهایت نگاه کن که چگونه با زیبایی خاصی بر دل‌ها تاثیر می‌گذارد؛ گویی تیرکی که از آن کمان رها شده، هیچ اشتباهی در نشانه‌گیری ندارد.
ترا بدیدم و صبر و قرار رفت از من
مگس چو دید عسل خویشتن در آن انداخت
هوش مصنوعی: وقتی تو را دیدم، دیگر نتوانستم صبر و قرار داشته باشم. مثل مگسی که وقتی عسل را می‌بیند، بی‌درنگ به آن می‌افتد.
عقاب عشق توام صید کرد و در اول
چو گوشت خورد و بآخر چو استخوان انداخت
هوش مصنوعی: عقاب عشق تو مرا شکار کرد. ابتدا از زیبایی‌ها و لذت‌های عشق استفاده کردم، اما در نهایت مانند استخوانی دور انداخته شدم.
چو تو ز نور سپر پیش روی داشته ای
کجا بسوی تو تیر نظر توان انداخت
هوش مصنوعی: چون تو مانند سپری از نور در جلو داری، هیچ‌کس نمی‌تواند با تیر نگاهش به تو اصابت کند.
مرا یقین شده بود آنکه من بتو برسم
کرشمهای توام باز در گمان انداخت
هوش مصنوعی: من به یقین مطمئن بودم که به تو خواهم رسید، اما جذابیت‌های تو هنوز من را در تردید قرار می‌دهد.
بجهد بنده بوصلت رسد اگر بتوان
ببیل خاک زمین را بر آسمان انداخت
هوش مصنوعی: اگر بنده بتواند با تلاش و کوشش خود، خود را به وصال محبوب برساند، می‌توانم حتی خاک زمین را به آسمان بیفزایم.
بشعر وصف جمال تو خواستم کردن
ولی جلال توام عقده بر زبان انداخت
هوش مصنوعی: در تلاش برای توصیف زیبایی تو، شعر و کلامی به کار بردم، اما بزرگی و جلال تو به قدری است که زبانم را بند آورده و ناتوان از بیان آن کرده است.
چو خواستم که کنم نسبتش بلعل و عقیق
لب تو ناطقه را سنگ در دهان انداخت
هوش مصنوعی: وقتی خواستم تا ویژگی‌های زیبای لب تو را با گوهرهایی چون لعل و عقیق مقایسه کنم، در کمال تعجب، زبانم به سکوت افتاد و نتوانستم چیزی بگویم.
کسی که در ره عشق آمد او دو عالم را
چو میخ کفش برفتن یکان یکان انداخت
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر عشق قدم گذاشته، همه‌ی دو جهان را مانند میخی که در زیر پا گذاشته می‌شود، یکی یکی رها کرده است.
بآب شعر رهی غسل دل کند درویش
که آتش طلبش در میان جان انداخت
هوش مصنوعی: در شعر، درویش به وسیله آب شعر، دل خود را پاک می‌کند، زیرا اشتیاق و طلب او مثل آتشی در جانش شعله‌ور است.
ترا چو دید بسی گفت سیف فرغانی
«چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت »
هوش مصنوعی: وقتی سیف فرغانی تو را دید، بسیار گفت: "چه شرارتی بود که زیبایی تو در دنیا ایجاد کرد؟"