شمارهٔ ۳۰
عاشق روی توام از من مپوش آن روی را
پرده بردار از رخ و بر رو میفگن موی را
تا بروز وصل تو چشمش نبیند روی خواب
هر که یک شب همچو من در خواب دید آن روی را
گرد میدان زمین سرگشته گردم همچو گوی
من چو در میدان عشق تو فگندم گوی را
همتی دارم که گر دستم رسد هر ساعتی
طوق زر در گردن اندازم سگ آن کوی را
عشق سری بود پنهان رنگ رو پیداش کرد
مشک اگر پنهان بود پنهان ندارد بوی را
من ز مشتاقان آن رویم ازیرا خوش بود
با رخ نیکوی گل مر بلبل خوش گوی را
تیر باران غمش را پیشوا رفتم به صبر
جز سپر نکند تحمل تیغ رویاروی را
دل همی جوید نگارم تا ستاند جان ز من
دل به ترک جان بجوی آن دلبر دلجوی را
سبزه مژگان بماند بر کنار جوی چشم
کآب هر دم جو شود آن چشم همچون جوی را
سیف فرغانی برو تصدیق سعدی کن که گفت
«من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را»
بنده گر نیکست و گر بد در سخن نیکت ستود
نزد نیکویان جزا بد نیست نیکوگوی را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عاشق روی توام از من مپوش آن روی را
پرده بردار از رخ و بر رو میفگن موی را
هوش مصنوعی: من عاشق چشمانت هستم، لطفاً آن چهرهات را از من نپوشان و پرده را کنار بزن. موهایت را هم از روی صورتت کنار بزن تا زیباییات را ببینم.
تا بروز وصل تو چشمش نبیند روی خواب
هر که یک شب همچو من در خواب دید آن روی را
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر کسی که یک شب مانند من، چهره زیبای تو را در خواب ببیند، دیگر نمیتواند به خوابهای خود نگاه کند و رویایی غیر از تو را ببیند. روشن است که آن شب و آن خواب برایش به شدت تاثیرگذار و خاص خواهد بود.
گرد میدان زمین سرگشته گردم همچو گوی
من چو در میدان عشق تو فگندم گوی را
هوش مصنوعی: در میدان زندگی مانند گوی به دور خود میچرخم، و زمانی که در عشق تو قرار میگیرم، گوی را رها میکنم.
همتی دارم که گر دستم رسد هر ساعتی
طوق زر در گردن اندازم سگ آن کوی را
هوش مصنوعی: عزمی دارم که اگر فرصتی پیش بیاید، هر زمانی که بتوانم، گردنبندی طلا را بر گردن آن سگ که در آن کوی است، خواهم انداخت.
عشق سری بود پنهان رنگ رو پیداش کرد
مشک اگر پنهان بود پنهان ندارد بوی را
هوش مصنوعی: عشق موضوعی است که در ابتدا نمیتوان آن را مشاهده کرد، اما در نهایت ویژگیهای آن آشکار میشود. مانند مشک که اگرچه در ابتدا ممکن است پنهان باشد، اما در نهایت بوی خوشش خود را نشان میدهد.
من ز مشتاقان آن رویم ازیرا خوش بود
با رخ نیکوی گل مر بلبل خوش گوی را
هوش مصنوعی: من عاشق آن چهره زیبا هستم، زیرا با دیدن آن، دل خوشی به من میبخشد. مانند بلبل که از زیبایی گل لذت میبرد و ترانهای خوش میخواند.
تیر باران غمش را پیشوا رفتم به صبر
جز سپر نکند تحمل تیغ رویاروی را
هوش مصنوعی: به خاطر غمهایش به دنبال آرامش و صبر رفتم، اما جز وجودم که به مثابه سپر است، چیزی نمیتواند در برابر سختیها و چالشهای زندگی مرا محافظت کند.
دل همی جوید نگارم تا ستاند جان ز من
دل به ترک جان بجوی آن دلبر دلجوی را
هوش مصنوعی: دل همیشه در جستجوی معشوق است تا جانم را از من بگیرد. دل را رها کن و به دنبال آن دلبر دلجوی باش.
سبزه مژگان بماند بر کنار جوی چشم
کآب هر دم جو شود آن چشم همچون جوی را
هوش مصنوعی: سبزههای مژگان تو در کنار جاری چشمانت باقی مانده، زیرا هر لحظه آب چشم تو مانند جوی جاری میشود.
سیف فرغانی برو تصدیق سعدی کن که گفت
«من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را»
هوش مصنوعی: سیف فرغانی، تو باید سخن سعدی را تأیید کنی که گفت: «من هرگز چهرهای به این زیبایی و نیکی ندیدهام».
بنده گر نیکست و گر بد در سخن نیکت ستود
نزد نیکویان جزا بد نیست نیکوگوی را
هوش مصنوعی: اگر من بنده خوب یا بدی هستم، اما در سخن نیکو گفتهام، نزد نیکوکاران برای من پاداشی جز خوبی نیست.