گنجور

شمارهٔ ۲۹

نگار من که بلب جان دهد جهانی را
ببوسه یی بخرد از تو نیم جانی را
میان وصل و فراقش ز بهر ما سخنست
دو پادشا بخصومت خورند نانی را
میان دایره روی او ز خال سیاه
که نقطه زد ز دل لاله ارغوانی را
رخان آن شه خوبان نگر مگو دیگر
دو آفتاب کجا باشد آسمانی را
چو خوان لطف شود عام از میانه مرا
مران که از مگسی چاره نیست خوانی را
بتن ز خوردن اندوه او شدم لاغر
بغم ز گوشت جدا کردم استخوانی را
برید دولت از آن حضرتم پیام آورد
خلاصه این که بگویند مر فلانی را
اگر تو کم کنی از خود منت زیاده کنم
درین معامله سودیست هر زیانی را
خطاست همچو سگ کوی هر دری بودن
چو پرده باش و ملازم شو آستانی را
ز خاکدان در ماست سیف فرغانی
ز بلبلی نبود چاره گلستانی را

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نگار من که بلب جان دهد جهانی را
ببوسه یی بخرد از تو نیم جانی را
هوش مصنوعی: عشق من به تو آنقدر عمیق است که می‌توانم به خاطر یک بوسه از تو، تمام جهان را فدای کنم. نمی‌خواهم تنها نصفی از خودم را به تو بدهیم.
میان وصل و فراقش ز بهر ما سخنست
دو پادشا بخصومت خورند نانی را
هوش مصنوعی: بین وصال و جدایی او، برای ما سخنانی وجود دارد؛ دو پادشاه به خاطر یک خوراک به نزاع می‌پردازند.
میان دایره روی او ز خال سیاه
که نقطه زد ز دل لاله ارغوانی را
هوش مصنوعی: در وسط دایره، نقش او به مانند نقطه‌ای سیاه است که بر دل گل لاله‌ی قرمز افتاده است.
رخان آن شه خوبان نگر مگو دیگر
دو آفتاب کجا باشد آسمانی را
هوش مصنوعی: به چهره‌ی آن شاهزاده‌های زیبا نگاه کن و دیگر از کجا می‌توانی دو خورشید را در آسمان ببینی؟
چو خوان لطف شود عام از میانه مرا
مران که از مگسی چاره نیست خوانی را
هوش مصنوعی: وقتی لطف و مهربانی از هر طرف به من می‌رسد، مرا از میان خودت دور نکن، چرا که مانند مگس، راهی برای فرار از این محبت نیست.
بتن ز خوردن اندوه او شدم لاغر
بغم ز گوشت جدا کردم استخوانی را
هوش مصنوعی: به خاطر درد و اندوه او، بدنی لاغر و نحیف پیدا کرده‌ام، و مانند استخوانی که از گوشت جدا می‌شود، از غم جدا شده‌ام.
برید دولت از آن حضرتم پیام آورد
خلاصه این که بگویند مر فلانی را
هوش مصنوعی: دولت و خوشبختی از آن شخصی رفت و پیامی آوردند که خلاصه‌اش این بود که بگویند فلانی را.
اگر تو کم کنی از خود منت زیاده کنم
درین معامله سودیست هر زیانی را
هوش مصنوعی: اگر تو از خود کاسته و سعی کنی در این کار زیاده‌روی کنی، در این ماجرا به نفع خودست، زیرا هر زیانی را می‌توان جبران کرد.
خطاست همچو سگ کوی هر دری بودن
چو پرده باش و ملازم شو آستانی را
هوش مصنوعی: این اشعار به این معناست که حضور در هر مکانی و در هر جمعی، مانند سگ در کوچه‌ها، نادرست است. بهتر است مانند پرده‌ای با ادب و احترام در کنار درگاه کسی بایستید و با کسی دیگر ارتباط برقرار کنید. در واقع، از انتخاب و تعهد به یک مسیر یا شخص خاص صحبت می‌کند.
ز خاکدان در ماست سیف فرغانی
ز بلبلی نبود چاره گلستانی را
هوش مصنوعی: در وجود ما نشانه‌ای از خاک و رنج داریم و مانند بلبلی که به فکر گلستان است، نمی‌توانیم راهی برای بهبود وضعیت خود بیابیم.