گنجور

شمارهٔ ۱۵

ای سیم بر زکات تن وجان خویش را
بردار از دلم غم هجران خویش را
تا درنیوفتددل مردم بمشک خط
رو سر بگیر چاه زنخدان خویش را
قومی بزور بازوی مرگ استدند باز
از دست محنت تو گریبان خویش را
گفتم بعقل دوش که ترک ادب بود
کز وصل او بجویم درمان خویش را
او طیره گشت و گفت ترا با ادب چه کار
تو عاشقی فرو مگذار آن خویش را
عیبم مکن اگر زتو بوسی طلب کنم
جمعیت درون پریشان خویش را
صد بوسه آرزو کنی از خویشتن اگر
بینی در آینه لب و دندان خویش را
عاشق شوی تو بر خود اگر هیچ بنگری
در خنده پسته شکر افشان خویش را
گر ماه در کنار تو آید روا مدار
قیمت چرا بری تن چون جان خویش را
در موسم بهار که یاد آورند باز
هر بلبلی هوای گلستان خویش را
در موسم بهار که یاد آوردند باز
هر بلبلی هوای گلستان خویش را
در بوستان نشیندو در حسرت تو سیف
بر گل فشاند اشک چو باران خویش را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای سیم بر زکات تن وجان خویش را
بردار از دلم غم هجران خویش را
هوش مصنوعی: ای زیور وجودم، از من زکات و فدای جان و تن خود را بگیر و غم دوری و جدایی خود را از دل من بردار.
تا درنیوفتددل مردم بمشک خط
رو سر بگیر چاه زنخدان خویش را
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل مردم به من گرایش پیدا نکند، خود را در معرض فریب و وسوسه‌های بیهوده قرار نده. به زیبایی و جذابیت خود مغرور نشو و مواظب باش که در ورطه‌ی احساسی عمیق و سخت نغلتیدی.
قومی بزور بازوی مرگ استدند باز
از دست محنت تو گریبان خویش را
هوش مصنوعی: مردم به شدت در تلاش‌اند و با زحمت بسیار بر مشکلات خود غلبه می‌کنند، اما باز هم نمی‌توانند از سختی‌هایی که تو برایشان ایجاد کرده‌ای، رهایی یابند.
گفتم بعقل دوش که ترک ادب بود
کز وصل او بجویم درمان خویش را
هوش مصنوعی: به عقل گفتم که بی‌احترامی است اگر بخواهم برای درمان مشکلاتم به وصل او مراجعه کنم.
او طیره گشت و گفت ترا با ادب چه کار
تو عاشقی فرو مگذار آن خویش را
هوش مصنوعی: او به شدت عصبانی شد و گفت: تو که آدم باادبی هستی، چه نیازی به عشق و علاقه داری؟ خودت را از این عشق رها کن.
عیبم مکن اگر زتو بوسی طلب کنم
جمعیت درون پریشان خویش را
هوش مصنوعی: اگر از تو درخواست بوسه‌ای کنم، مرا سرزنش نکن. چون در دل خود آشفته‌احوال هستم و به آرامش نیاز دارم.
صد بوسه آرزو کنی از خویشتن اگر
بینی در آینه لب و دندان خویش را
هوش مصنوعی: اگر در آینه لب‌ها و دندان‌های خود را ببینی، به شکلی زیبا و دلربا آرزوی صد بوسه از خود می‌کنی.
عاشق شوی تو بر خود اگر هیچ بنگری
در خنده پسته شکر افشان خویش را
هوش مصنوعی: اگر به خودت نگاه کنی و عاشق شوی، متوجه می‌شوی که در لبخند و شادی خودت چقدر شیرینی و زیبایی وجود دارد.
گر ماه در کنار تو آید روا مدار
قیمت چرا بری تن چون جان خویش را
هوش مصنوعی: اگر ماه در کنار تو بیاید، اجازه نده ارزش تو کمتر شود، زیرا تن تو همانند جانت ارزشمند است.
در موسم بهار که یاد آورند باز
هر بلبلی هوای گلستان خویش را
هوش مصنوعی: در فصل بهار، هر بلبل یاد گلستان خود را زنده می‌کند و به یاد آنجا می‌افتد.
در موسم بهار که یاد آوردند باز
هر بلبلی هوای گلستان خویش را
هوش مصنوعی: در فصل بهار، زمانی که یاد و خاطره‌ها زنده می‌شود، هر بلبلی دوباره به یاد باغ و گلستان خودش می‌افتد.
در بوستان نشیندو در حسرت تو سیف
بر گل فشاند اشک چو باران خویش را
هوش مصنوعی: در باغ، سیف در حسرت تو اشک می‌ریزد، مانند بارانی که بر گل‌ها می‌بارد.

حاشیه ها

1396/11/12 17:02
سیاوش

بیت ماقبل آخر دو بار تکرار شده است که با توجه به موقوف المعانی بودن دو بیت آخر ، اشتباه تایپی به نظر میرسد