گنجور

شمارهٔ ۱۲۶

زهی جهان شده روشن بآفتاب جمالت
کسی بچشم سرو سر ندیده روی مثالت
بقول راست چو مطرب سحرگهان ببسیطی
بگوید از غزل من نشید وصف جمالت
چو دست مرتعش آن دم زمین بلرزه درآید
ز پای وجد که کوبند مردم از سر حالت
تو نقل مجلس مستان عشق خویشی ازیرا
چو پسته یی بدهان (و) چو شکری بمقالت
جریح تیغ غمت را حیات درد دل آمد
که عشق راحت جانش بمرگ کرد حوالت
چو عشق ملک بگیرد سپاه طبع بمیرد
که عادلان ننشانند دزد را بایالت
درت مقید دیوار هر دو کون نباشد
ز هفت پرده برونست آستان جلالت
بعقل کس نتوانست ره بسوی تو بردن
سها نکرد کسی را بآفتاب دلالت
تو شاه ملک جمالی و دل پیاده راهت
که جان بعشق رخ تو بداد و برد خجالت
مکن بآتش هجران دگر عذاب کسی را
که همچو آیت رحمت بسی گرفت بفالت
اگر چه انده عشقت بجان خریدم لیکن
زیان نکرد و مصونست بیع ما ز اقالت
حیات رخت اقامت بر اسب رحلت بستی
اگر عنان نگرفتی مرا امیذ وصالت
چو نیست ذکر تو عادت چو نیست کار تو پیشه
حدیث جمله فسونست و شغل جمله بطالت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی جهان شده روشن بآفتاب جمالت
کسی بچشم سرو سر ندیده روی مثالت
هوش مصنوعی: به به، جهان به نور و زیبایی تو روشن شده است، زیرا کسی در برابر جلوه‌ات به شکلی مانند سرو سرش را بلند نکرده است.
بقول راست چو مطرب سحرگهان ببسیطی
بگوید از غزل من نشید وصف جمالت
هوش مصنوعی: به گفته راست، مانند نوازنده‌ای که در صبح زود می‌نوازد، اگر با دل‌نشینی و سادگی از شعر من بخواهد توصیف زیبایی‌ات را بگوید، نمی‌تواند.
چو دست مرتعش آن دم زمین بلرزه درآید
ز پای وجد که کوبند مردم از سر حالت
هوش مصنوعی: وقتی دست لرزان او به زمین می‌خورد، زمین هم از زیر پایش به لرزه درمی‌آید، چون مردم به خاطر حالت وجد و شوق به شدت پاها را به زمین می‌کوبند.
تو نقل مجلس مستان عشق خویشی ازیرا
چو پسته یی بدهان (و) چو شکری بمقالت
هوش مصنوعی: تو در جمع عاشقان حضوری و مانند پسته‌ای که در دهان باشد، شیرینی و خوشنامی تو همچون شکر است که در سخنانت نمایان می‌شود.
جریح تیغ غمت را حیات درد دل آمد
که عشق راحت جانش بمرگ کرد حوالت
هوش مصنوعی: درد و رنج ناشی از عشق، به اندازه‌ای عمیق و طاقت‌فرساست که زندگی را تحت تاثیر قرار می‌دهد. این احساسات غم‌انگیز مثل تیغی است که قلب را مجروح می‌کند و در عین حال عشق به آن اندازه شیرین و آرامش‌بخش است که جان را به قربانی کردن خود خواهش می‌کند.
چو عشق ملک بگیرد سپاه طبع بمیرد
که عادلان ننشانند دزد را بایالت
هوش مصنوعی: وقتی عشق در دل انسان حاکم شود، احساسات و توانایی‌های او از بین می‌رود، زیرا انسان‌های عدالت‌خواه دیگر به دزدی اجازه نمی‌دهند تا در مسند قدرت قرار گیرد.
درت مقید دیوار هر دو کون نباشد
ز هفت پرده برونست آستان جلالت
هوش مصنوعی: در از دیوار دو جهان محدود نیست و تنها با گذر از هفت پرده می‌توان وارد آستان عظمت تو شد.
بعقل کس نتوانست ره بسوی تو بردن
سها نکرد کسی را بآفتاب دلالت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته با عقل خود راهی به سوی تو پیدا کند و هیچ‌کس نتوانسته به وسیله آفتاب، تو را نشان دهد.
تو شاه ملک جمالی و دل پیاده راهت
که جان بعشق رخ تو بداد و برد خجالت
هوش مصنوعی: تو زیبای بی‌نظیری و دل من که مانند پیاده‌رو است، جان خود را به عشق چهره‌ات تقدیم کرده و از این کار شرمنده است.
مکن بآتش هجران دگر عذاب کسی را
که همچو آیت رحمت بسی گرفت بفالت
هوش مصنوعی: دیگر کسی را با آتش جدایی عذاب نده، چون او مانند آیتی از رحمت است که بر تو نصیب شده است.
اگر چه انده عشقت بجان خریدم لیکن
زیان نکرد و مصونست بیع ما ز اقالت
هوش مصنوعی: اگرچه عشق تو برایم دردآور است و آن را با تمام وجودم پذیرفته‌ام، اما این عشق برای من ضرری نداشته و معامله‌ام با تو هیچگاه لغو نخواهد شد.
حیات رخت اقامت بر اسب رحلت بستی
اگر عنان نگرفتی مرا امیذ وصالت
هوش مصنوعی: زندگی‌ات در حال رهایی است و اگر کنترلش را به دست نگیری، من به وصال تو امیدی ندارم.
چو نیست ذکر تو عادت چو نیست کار تو پیشه
حدیث جمله فسونست و شغل جمله بطالت
هوش مصنوعی: وقتی یاد تو نیست، عادت‌ها و رفتارها نیز به سردی می‌گرایند. هر سخنی بدون یاد تو بی‌فایده و هر کار بدون تو بی‌هدف است.