گنجور

شمارهٔ ۱۱۹

شکری به جان خریدم ز لب شکرفروشت
که درون پرده با دل شب وصل بود دوشت
به سخن جدا نمی‌شد لب لعل تو ز گوشم
چو علم فرو نیامد سر دست من ز دوشت
به لبت حلاوتی ده دهن مرا که دایم
ترش است روی زردم ز نبات سبزپوشت
به وصال جبر می‌کن دلک شکسته‌ای را
که گرفت صبر سستی ز فراق سخت‌کوشت
سحری مرا خیالت به کرشمه گفت مسکین
تویی آنکه داغ عشقش نگذاشت بی‌خروشت
به رخ چو آفتابش نگری به چشم شادی
چو به مجلس وی آرد غم او گرفته گوشت
ز دهن چو جام سازد چه شراب‌ها که هر دم
ز لبان باده رنگش بخوری و باد نوشت
تو ز دست رفتی آن دم که برید صیت حسنش
خبری به گوشت آورد و ز دل ببرد هوشت
تو که خار دیده بودی نبدی خمش چو بلبل
چو به گلستان رسیدی که کند دگر خموشت
همه شب ز بی‌قراری ز بسی فغان و زاری
چو ندیده بودی او را به فلک شدی خروشت
رخ وی آرمیدی، عجب است سیف از تو
که به آتشی رسیدی و فرو نشست جوشت!

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شکری به جان خریدم ز لب شکرفروشت
که درون پرده با دل شب وصل بود دوشت
هوش مصنوعی: به خاطر لب‌های شیرینی که از آن‌ها طعم شکر را چشیدم، جانم را قیمت گذاشتم. زیرا در آن حال دلم به وصل شب مشغول بود و می‌خواست کنار تو باشد.
به سخن جدا نمی‌شد لب لعل تو ز گوشم
چو علم فرو نیامد سر دست من ز دوشت
هوش مصنوعی: ناگفته ماند لبی که شیرینی گفتار تو را نمی‌توانستم از یاد ببرم، چرا که وقتی علم و آگاهی دلم به سراغم نیامد، بار سنگین آن بر دوش من باقی ماند.
به لبت حلاوتی ده دهن مرا که دایم
ترش است روی زردم ز نبات سبزپوشت
هوش مصنوعی: به تو می‌گویم که لبانت چقدر شیرین است و من همیشه تلخی را حس می‌کنم. چهره‌ام رنگ پریده است و حسرت شیرینی تو را می‌خورم که همانند گیاه سبز، زنده و شاداب است.
به وصال جبر می‌کن دلک شکسته‌ای را
که گرفت صبر سستی ز فراق سخت‌کوشت
هوش مصنوعی: به این دل شکسته که تحمل فراق سخت را از دست داده است، جبر و اجبار کمک کن تا به وصال عشق برسد.
سحری مرا خیالت به کرشمه گفت مسکین
تویی آنکه داغ عشقش نگذاشت بی‌خروشت
هوش مصنوعی: در سحرگاه، خیال تو با ناز و کرشمه‌ای به من گفت که تو مسکینی هستی که داغ عشق او، آرامش را از تو گرفته است.
به رخ چو آفتابش نگری به چشم شادی
چو به مجلس وی آرد غم او گرفته گوشت
هوش مصنوعی: اگر به چهره‌اش نظر کنی، مثل آفتاب درخشان است و در چشمانش شادی می‌درخشد. ولی اگر غم به مجلس او بیاید، آن غم بر چشمش سایه می‌افکند.
ز دهن چو جام سازد چه شراب‌ها که هر دم
ز لبان باده رنگش بخوری و باد نوشت
هوش مصنوعی: وقتی دهان مانند جام می‌شود، چه نوشیدنی‌های دلپذیری که با هر بار نوشیدن از لبان، رنگ و بوی خاصی به خود می‌گیرد و احساس تازه‌ای را به همراه دارد.
تو ز دست رفتی آن دم که برید صیت حسنش
خبری به گوشت آورد و ز دل ببرد هوشت
هوش مصنوعی: از دست رفتی زمانی که خبر خوبی از زیبایی‌اش به تو رسید و این خبر از دل تو شعف و هوش را گرفت.
تو که خار دیده بودی نبدی خمش چو بلبل
چو به گلستان رسیدی که کند دگر خموشت
هوش مصنوعی: تو که در سختی‌ها و مشکلاتی چون خار تجربه داشته‌ای، اکنون مانند بلبل در گلستان، دیگر ناله نمی‌کنی و خاموشی تو دگرگون می‌شود.
همه شب ز بی‌قراری ز بسی فغان و زاری
چو ندیده بودی او را به فلک شدی خروشت
هوش مصنوعی: هر شب از بی‌قراری و ناله و زاری، به قدری فریاد و ناله می‌زنم که اگر او را ندیده بودی، صدای من به آسمان می‌رسد.
رخ وی آرمیدی، عجب است سیف از تو
که به آتشی رسیدی و فرو نشست جوشت!
هوش مصنوعی: چهره زیبایش درخشان است، شگفت است که چگونه سیف (شمشیر) تو به آتش رسید و در آن خاموش شد.

حاشیه ها

1395/07/07 13:10
مهدی مح

فعلاتُ فاعلاتن فعلاتُ فاعلاتن