شمارهٔ ۱۱
اگر دلست بجان می خرد هوای ترا
وگر تن است بدل می کشد جفای ترا
بیاد روی تو تازنده ام همی گریم
که آب دیده کشد آتش هوای ترا
کلید هشت بهشت ار بمن دهد رضوان
نه مردم اربگذارم درسرای ترا
اگر بجان وجهانم دهد رضای تو دست
بترک هر دو بدست آورم رضای ترا
بگیر دست من افتاده را که در ره عشق
بپای صدق بسر می برم وفای ترا
چه خواهی ازمن درویش چون ادا نکند
خراج هردو جهان نیمه بهای ترا
برون سلطنت عشق هرچه پیش آید
درون بدان نشود ملتفت گدای ترا
سزد اگر ندهد مهر دیگری دردل
که کس بغیر تو شایسته نیست جای ترا
مرا بلای تو ازمحنت جهان برهاند
چگونه شکر کنم نعمت بلای ترا
اگرچه رای تو درعشق کشتن من بود
برای خویش نکردم خلاف رای ترا
بدست مردم دیده چو سیف فرغانی
بآب چشم بشستیم خاک پای ترا
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر دلست بجان می خرد هوای ترا
وگر تن است بدل می کشد جفای ترا
هوش مصنوعی: اگر دل باشد، جان برای تو آرزو میکند و اگر بدن باشد، به خاطر جفایی که به تو شده، دلی پر از غم میکشد.
بیاد روی تو تازنده ام همی گریم
که آب دیده کشد آتش هوای ترا
هوش مصنوعی: من به یاد روی تو زندهام و مدام اشک میریزم، چرا که اشکهایم آتش اشتیاق به تو را خاموش میکنند.
کلید هشت بهشت ار بمن دهد رضوان
نه مردم اربگذارم درسرای ترا
هوش مصنوعی: اگر رضوان کلید هشت بهشت را به من بدهد، نه مردم را در سرای تو نمیگذارم.
اگر بجان وجهانم دهد رضای تو دست
بترک هر دو بدست آورم رضای ترا
هوش مصنوعی: اگر تمام زندگی و جهانم را به پای رضایت تو بگذارم، با کمال میل حاضر هستم که برای جلب رضایت تو، هر دو را رها کنم.
بگیر دست من افتاده را که در ره عشق
بپای صدق بسر می برم وفای ترا
هوش مصنوعی: دست من را بگیر که بیپناه افتادهام، چون در مسیر عشق با صداقت و وفاداری به تو زندگی میکنم.
چه خواهی ازمن درویش چون ادا نکند
خراج هردو جهان نیمه بهای ترا
هوش مصنوعی: تو از من درویش چه توقعی داری، وقتی که حتی نمیتوانم خراج هر دو جهان را بپردازم، نیمی از ارزش تو هم نیستم.
برون سلطنت عشق هرچه پیش آید
درون بدان نشود ملتفت گدای ترا
هوش مصنوعی: عشق سلطنتی دارد که در آن هر چیزی ممکن است رخ دهد و درون آن، هیچ چیز نمیتواند توجه گدای تو را جلب کند.
سزد اگر ندهد مهر دیگری دردل
که کس بغیر تو شایسته نیست جای ترا
هوش مصنوعی: اگر کسی در دلش محبت دیگری را نداشته باشد، سزاوار است، زیرا هیچکس جز تو شایستهی جایگاه تو نیست.
مرا بلای تو ازمحنت جهان برهاند
چگونه شکر کنم نعمت بلای ترا
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم برای نعمت وجود تو و مشکلاتی که به خاطر عشق تو دارم، شکرگزاری کنم در حالی که این مشکلات مرا از رنجهای دنیا نجات میدهد؟
اگرچه رای تو درعشق کشتن من بود
برای خویش نکردم خلاف رای ترا
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو تصمیم داشتی که مرا در عشق بکشی، اما برای خودم برخلاف خواستهات عمل نکردم.
بدست مردم دیده چو سیف فرغانی
بآب چشم بشستیم خاک پای ترا
هوش مصنوعی: ما مانند سیف فرغانی، با اشک چشمانمان خاک پای تو را شستیم.
حاشیه ها
1392/05/30 15:07
امین کیخا
فرغانه امروز در ازبکستان است ،
نغز اینکه روزی در بازار مکه می رفتم مردی نورانی با ریشی انبوه و زرد و جامه ای سپید در فروشگاه ساعت می فروخت ، چون همگان پارسی در می یافتند پارسی می گفتم و بیشتر مردم دست و پا شکسته پاسخ می کردند . هنگامی که بهای ساعتی را پرسیدم به پارسی روانی که با فروغ إیمانش که از او می تافت در هم سرشته بود پاسخ داد ، من خشک شدم ! گفتم تو پارسی نیاموختی خود دانسته ای ! گفت تو کجایی هستی گفتم اهواز گفت من ازبکم و بر من به بهتر پارسی دانستن نازید! و من سیف فرغانه را نمی شناختم و جوانی بودم نا ازموده و خوارزم سمرقند و شکرستان تاجیکان را ندانستم . دیدار ان رو را باز می خواهم ، شنیده ام به بهشت اندر هم پارسی می گویند .