گنجور

شمارهٔ ۱۰۶

مرا که یک نفس از وصل یار سیری نیست
زبوسه صبر نه واز کنار سیری نیست
ازآن گلی که ز رنگش خجل شود لاله
چو عندلیب مرا از بهار سیری نیست
اگر جهان همه پر گل کنند رنگ برنگ
مرا زدیدن آن لاله زار سیری نیست
درخت حسن گلی ماه رو ببار آورد
چو نحلم ازگل آن شاخسار سیری نیست
گرم چو عود بسوزند برسر آتش
مرا از آن شکر آبدار سیری نیست
بدست دشمنی ار بر سرم زند شمشیر
مرا زدوستی آن نگار سیری نیست
جماعتی که چومن منصفند می گویند
که یار را چه عجب گر زیار سیری نیست
گرم چو گوی نهد اسب یار برسر پای
مرا از آن شه چابک سوار سیری نیست
مرا زدوست اگر مرده باشم اندرخاک
بگویم ونشوم شرمسار، سیری نیست
بخورد دهر بسی همچو سیف فرغانی
هنوز در شکم روزگار سیری نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا که یک نفس از وصل یار سیری نیست
زبوسه صبر نه واز کنار سیری نیست
هوش مصنوعی: من هرگز از وصال یار سیر نمی‌شوم و طاقت دوری از او را ندارم، حتی یک لحظه نمی‌توانم بدون بوسه‌اش تحمل کنم.
ازآن گلی که ز رنگش خجل شود لاله
چو عندلیب مرا از بهار سیری نیست
هوش مصنوعی: از گلی که رنگش باعث شرمساری لاله می‌شود، چون بلبل، من هرگز از بهار سیر نمی‌شوم.
اگر جهان همه پر گل کنند رنگ برنگ
مرا زدیدن آن لاله زار سیری نیست
هوش مصنوعی: اگر تمام جهان را با گل‌های رنگارنگ پر کنند، باز هم از دیدن آن لاله‌زار سیر نمی‌شوم.
درخت حسن گلی ماه رو ببار آورد
چو نحلم ازگل آن شاخسار سیری نیست
هوش مصنوعی: درخت زیبایی میوه‌ای خوشبو و دلربا به ثمر آورده است، اما من مانند درختی که شکوفه‌اش گلی نیست، از این شاخسار چیزی جز ناامیدی و بی‌ثمری نمی‌بینم.
گرم چو عود بسوزند برسر آتش
مرا از آن شکر آبدار سیری نیست
هوش مصنوعی: اگر مثل عود در آتش بسوزم، از شیرینی آن لذتی نمی‌برم.
بدست دشمنی ار بر سرم زند شمشیر
مرا زدوستی آن نگار سیری نیست
هوش مصنوعی: اگر دشمنی با شمشیرش به من حمله کند، نمی‌توانم از دوستی آن معشوق زیبایم دل بَکَنم و از او دور شوم؛ زیرا عشق او در من آن‌قدر عمیق است که هیچ آسیب و خطری نمی‌تواند مرا از محبتش باز دارد.
جماعتی که چومن منصفند می گویند
که یار را چه عجب گر زیار سیری نیست
هوش مصنوعی: گروهی که به انصاف قائل هستند، می‌گویند که شگفتی ندارد اگر معشوق از دیدن محبوب خسته نباشد.
گرم چو گوی نهد اسب یار برسر پای
مرا از آن شه چابک سوار سیری نیست
هوش مصنوعی: وقتی که دوست جوان و شجاع مانند یک توپ بر سر پایم می‌نشیند، از آن سوار چابک هیچ‌گاه خستگی و سیر شدن احساس نمی‌کنم.
مرا زدوست اگر مرده باشم اندرخاک
بگویم ونشوم شرمسار، سیری نیست
هوش مصنوعی: اگر من از دوست جدا شده و در خاک آرامیده باشم، باز هم کلامی از او را می‌گویم و هیچ حسی از شرمساری نخواهم داشت، زیرا دل‌سری در اینجا وجود ندارد.
بخورد دهر بسی همچو سیف فرغانی
هنوز در شکم روزگار سیری نیست
هوش مصنوعی: زمانه هنوز به کسی به اندازه کافی روزی نداده و مثل سیف فرغانی، بسیاری در زندگی خود با مشکلات و کمبودها مواجه‌اند.