گنجور

شمارهٔ ۱۰۴

کیست کاندر دو جهان عاشق دیدار تو نیست
کو کسی کو بدل و دیده خریدار تو نیست
دور کن پرده زرخسار و رقیب از پهلو
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
در تو حیرانم وآنکس که ندانست ترا
وندر آن کس که بدانست وطلب کارتو نیست
در طلب کاری گلزار وصالت امروز
نیست راهی که درو پای من وخار تو نیست
شربت وصل ترا وقت صلای عام است
زآنکه در شهر کسی نیست که بیمار تو نیست
من بشکرانه وصلت دل وجان پیش کشم
گر متاع دل وجان کاسد بازار تو نیست
در بهای نظری از تو بدادم جانی
بپذیر از من اگرچند سزاوار تو نیست
وصل تو خواستم از لطف تو روزی، گفتی
چون مرا رای بود حاجت گفتار تو نیست
سیف فرغانی ازتو بکه نالد چون هیچ
«کس ندانم که درین شهر گرفتار تو نیست »

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کیست کاندر دو جهان عاشق دیدار تو نیست
کو کسی کو بدل و دیده خریدار تو نیست
هوش مصنوعی: در دو دنیا کسی نیست که عاشق دیدار تو نباشد، و هیچ کس نیست که برای تو دل و چشمش را بفروشد.
دور کن پرده زرخسار و رقیب از پهلو
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
هوش مصنوعی: پرده را از روی صورتت کنار بزن و رقیب را از کنارم دور کن، چون من دیگر نمی‌توانم بدون دیدن تو تحمل کنم.
در تو حیرانم وآنکس که ندانست ترا
وندر آن کس که بدانست وطلب کارتو نیست
هوش مصنوعی: من در تو حیرانم و کسی که تو را نشناخت، در حقیقت، او درک درستی از تو ندارد؛ همچنین در مورد کسی که تو را شناخت، اما به دنبال کار تو نیست، او نیز به راستی به عظمت تو پی نبرده است.
در طلب کاری گلزار وصالت امروز
نیست راهی که درو پای من وخار تو نیست
هوش مصنوعی: امروز برای رسیدن به تو در باغ گل‌ها، راهی وجود ندارد که پای من در آن جا زخم نخورده باشد.
شربت وصل ترا وقت صلای عام است
زآنکه در شهر کسی نیست که بیمار تو نیست
هوش مصنوعی: در زمان اعلان عمومی، نوشیدن ش nectar و وصلی که به تو مربوط می‌شود، به این دلیل است که در این شهر هیچ‌کس نیست که از بیماری عشق تو رنج نبرد.
من بشکرانه وصلت دل وجان پیش کشم
گر متاع دل وجان کاسد بازار تو نیست
هوش مصنوعی: من به خاطر پیوستگی و وصال تو، همه دل و جانم را به تو تقدیم می‌کنم، حتی اگر عشق و دل‌باختگی‌ام برای تو ارزشی نداشته باشد.
در بهای نظری از تو بدادم جانی
بپذیر از من اگرچند سزاوار تو نیست
هوش مصنوعی: با فرستادن جانم به خاطر نظری از تو، خواهش می‌کنم قبول کن که هرچند لیاقت تو را ندارم.
وصل تو خواستم از لطف تو روزی، گفتی
چون مرا رای بود حاجت گفتار تو نیست
هوش مصنوعی: من خواستم که روزی به لطف تو به وصال برسم، اما تو گفتی که چون من خودم نظر دارم، نیازی به گفتن تو نیست.
سیف فرغانی ازتو بکه نالد چون هیچ
«کس ندانم که درین شهر گرفتار تو نیست »
هوش مصنوعی: سیف فرغانی می‌گوید: از تو هیچ کس نمی‌تواند شکایت کند و ناله کند، چون هیچ‌کس را در این شهر نمی‌شناسم که به دام تو نیفتاده باشد.