گنجور

شمارهٔ ۱۰۳

جانا بیا که مرا جان دریغ نیست
عید منی مرا زتو قربان دریغ نیست
هرگز بصدر دل نرسد دوستی جان
آنرا که از محبت تو جان دریغ نیست
هر چیز کآن من بود ای جان اگر منم
بستان زمن که از تو مرا آن دریغ نیست
عشاق سیم و زر بگدایان کو دهند
زین هر دو جان بهست و زجانان دریغ نیست
سلطان عشقت آمد و در دل نهاد تخت
کرسی مملکت زسلیمان دریغ نیست
در سفره گرچه نان نبود من گدای را
در خانه هرچه هست زمهمان دریغ نیست
دل جان خود دریغ نمی دارد از غمت
ما را سریر ملک زسلطان دریغ نیست
دل با غم تو گفت که گرچه شکسته ام
چون من سفال از چو تو ریحان دریغ نیست
ممنوع از سکندر دنیا طلب بود
از خضر آب چشمه حیوان دریغ نیست
درراه عشق تو که مرا دوست دشمنست
عرض من از ملامت خصمان دریغ نیست
بهر چو تو عزیز که یوسف غلام تست
این گوسپند بنده ز گرگان دریغ نیست
من مرغ دانه ام ز پی دام مرغ تو
مرغم ز دانه دانه ز مرغان دریغ نیست
من نان خود دریغ نمی دارم از سگت
ای دوست گر ترا سگ ازین نان دریغ نیست
گر پسته تر است ز طوطی شکر دریغ
این طوطی ازچو تو شکرستان دریغ نیست
گوهر بیار سیف و زجانان نظر بخواه
کان آفتاب را نظر از کان دریغ نیست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جانا بیا که مرا جان دریغ نیست
عید منی مرا زتو قربان دریغ نیست
هوش مصنوعی: عزیزم، بیا که من هیچ چیزی از جانم برایت دریغ نمی‌کنم. تو برایم مثل عید هستی و من برای تو جانم را فدای تو می‌کنم.
هرگز بصدر دل نرسد دوستی جان
آنرا که از محبت تو جان دریغ نیست
هوش مصنوعی: هرگز در دل کسی دوستی واقعی نخواهد شد اگر که او از محبت تو جانش را دریغ کند.
هر چیز کآن من بود ای جان اگر منم
بستان زمن که از تو مرا آن دریغ نیست
هوش مصنوعی: هر چیزی که از آن من بوده و برای من ارزش دارد، ای جان، اگر خودم هم از آن گذشتم، آن را از من بگیر؛ چرا که هیچ چیز از تو برای من کم نیست.
عشاق سیم و زر بگدایان کو دهند
زین هر دو جان بهست و زجانان دریغ نیست
هوش مصنوعی: عاشقان در مقابل فقر و تنگدستی، به طلا و نقره نمی‌اندیشند و از جان خود نیز برای عشق دریغ نمی‌کنند. آنها معتقدند که محبت و عشق از ثروت و دارایی باارزش‌تر است.
سلطان عشقت آمد و در دل نهاد تخت
کرسی مملکت زسلیمان دریغ نیست
هوش مصنوعی: عشق تو مانند سلطانی است که در دل من مقام و قدرتی را مانند مملکت سلیمان بر پا کرده است و از این موضوع هیچ افسوسی ندارم.
در سفره گرچه نان نبود من گدای را
در خانه هرچه هست زمهمان دریغ نیست
هوش مصنوعی: اگرچه در سفره غذایی وجود ندارد، اما در خانه‌ام از مهمان‌نوازی هیچ چیزی کم نیست و به نحوی می‌توانم از مهمان خود پذیرایی کنم.
دل جان خود دریغ نمی دارد از غمت
ما را سریر ملک زسلطان دریغ نیست
هوش مصنوعی: دل به خاطر غمت هیچ چیزی از دست نمی‌دهد و ما را از تخت پادشاهی هیچ کمبودی نیست.
دل با غم تو گفت که گرچه شکسته ام
چون من سفال از چو تو ریحان دریغ نیست
هوش مصنوعی: دل از غم تو گفت که اگرچه شکسته‌ام، اما چون سفالی هستم که از تو بوی خوش و لطافت دارد، پس دردی ندارد.
ممنوع از سکندر دنیا طلب بود
از خضر آب چشمه حیوان دریغ نیست
هوش مصنوعی: سکندر، که در پی رسیدن به دنیا و ثروت است، از خضر، که نماد دانش و آگاهی است، می‌خواهد تا آب چشمه‌ای را که زندگی جاودان به همراه دارد، به او بدهد. او در این راه هیچ دریغی ندارد و بی‌توجهی به دنیا را نشانه‌ای از سعادت می‌داند.
درراه عشق تو که مرا دوست دشمنست
عرض من از ملامت خصمان دریغ نیست
هوش مصنوعی: در مسیر عشق تو، کسی که مرا دوست می‌دارد به مثابه دشمنی است. از انتقادهای خصمانه و سرزنش‌ها هیچ کم و کسری احساس نمی‌کنم.
بهر چو تو عزیز که یوسف غلام تست
این گوسپند بنده ز گرگان دریغ نیست
هوش مصنوعی: به خاطر تو، که نزد من بسیار ارزشمندی و مانند یوسف عزیز هستی، این گوسفند که متعلق به گرگان است برای من ارزش چندانی ندارد و برای تو قربانی می‌شود.
من مرغ دانه ام ز پی دام مرغ تو
مرغم ز دانه دانه ز مرغان دریغ نیست
هوش مصنوعی: من پرنده‌ای هستم که به دنبال دانه‌هایم و تو نیز پرنده‌ای هستی که به دنبال دانه‌هایم. در این دنیای پر از پرندگان، از این دوستی و همزیستی ما هیچ چیزی کم نیست.
من نان خود دریغ نمی دارم از سگت
ای دوست گر ترا سگ ازین نان دریغ نیست
هوش مصنوعی: من از نان خود برای تو دریغ نمی‌زنم، ای دوست. اگر تو برای سگ خود از نان دریغ نمی‌کنی، من هم برای تو چیزی کم نمی‌گذارم.
گر پسته تر است ز طوطی شکر دریغ
این طوطی ازچو تو شکرستان دریغ نیست
هوش مصنوعی: اگر پسته شیرین‌تر از طوطی باشد، حیف است که این طوطی برای تو شکر را کم بگذارد.
گوهر بیار سیف و زجانان نظر بخواه
کان آفتاب را نظر از کان دریغ نیست
هوش مصنوعی: لطفاً گوهر را بیاور و از محبوبان بخواه، زیرا برای آفتاب از گنجینه‌اش چیزی کم نیست.

حاشیه ها

1395/07/04 09:10
مهدی مح

مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن