گنجور

شمارهٔ ۱۰۰

دل زمن برد آنکه جان را نزد او مقدارنیست
یک جهان عشاق را دل برده ودلدار نیست
هرکه ترک جان کند آسان بدست آرد دلش
گر بدست آید دل او ترک جان دشوار نیست
در بلای عشق او بی اختیار افتاده ام
گرچه این مذهب ندارم کآدمی مختار نیست
گفتم اندر کنج عزلت رو بدیوار آورم
چون کنم در شهر ما یک خانه را دیوار نیست
دوست ازما بی نیاز و وصل مارا ناگزیر
عشق با جان همنشین وصبر با دل یارنیست
گرچو سگ ازکوی او نانی خوری اندک مدان
ور سگان کوی اورا جان دهی بسیار نیست
حضرت او منزل اصحاب کهفست ای عجب
کاندر آن حضرت سگان را بارومارا بار نیست
ای زتو روزم سیه، شبها که مردم خفته اند
جز سگ ومن هیچ کس در کوی تو بیدار نیست
بار عشقت می کشم خوش زآنکه مر فرهاد را
کوه کندن بر امید وصل شیرین بار نیست
گر سرت در پا نهم ور تیغ بر فرقم زنی
از منت خوشنودی ای جان وزتوام آزار نیست
ور نگارستان شود پشت زمین از روی گل
بلبل جان مرا جز روی تو گلزار نیست
راست گفتی آزمودم با تو گشتم متفق
(ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست)
سیف فرغانی چومن گر حاجتی داری بدوست
دوست خود ناگفته داند، حاجت گفتار نیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل زمن برد آنکه جان را نزد او مقدارنیست
یک جهان عشاق را دل برده ودلدار نیست
هوش مصنوعی: کسی که جانش برای او هیچ ارزشی ندارد، دل من را برده است. او جهانی از عاشقان را به خود مجذوب کرده، اما خود او دل ندارد.
هرکه ترک جان کند آسان بدست آرد دلش
گر بدست آید دل او ترک جان دشوار نیست
هوش مصنوعی: هرکس که از جانش بگذرد، به راحتی می‌تواند دل محبوبش را به دست آورد. اما اگر دل او به دست آید، ترک جان برایش کار سختی نخواهد بود.
در بلای عشق او بی اختیار افتاده ام
گرچه این مذهب ندارم کآدمی مختار نیست
هوش مصنوعی: در مشکلات و سختی‌های عشق او، به شکل ناخواسته و بی‌اختیار گرفتار شده‌ام؛ هر چند که به این عقیده معتقد نیستم که انسان همیشه مختار و آزاد است.
گفتم اندر کنج عزلت رو بدیوار آورم
چون کنم در شهر ما یک خانه را دیوار نیست
هوش مصنوعی: گفتم در گوشه تنهایی‌ام، چطور می‌توانم دیواری به دیوار بزنم وقتی در شهر ما حتی یک خانه هم دیوار ندارد؟
دوست ازما بی نیاز و وصل مارا ناگزیر
عشق با جان همنشین وصبر با دل یارنیست
هوش مصنوعی: دوست به ما نیازی ندارد و ارتباط ما اجتناب‌ناپذیر است. عشق با روح ما همراه است و صبر در دل یار وجود ندارد.
گرچو سگ ازکوی او نانی خوری اندک مدان
ور سگان کوی اورا جان دهی بسیار نیست
هوش مصنوعی: اگرچه تو از درگاه او لقمه‌ای بخوری، هرچند کم، اما نپندار که سگانی که در آنجا هستند، می‌توانند جان تو را در قبال آنچه می‌دهند به‌راحتی بگیرند.
حضرت او منزل اصحاب کهفست ای عجب
کاندر آن حضرت سگان را بارومارا بار نیست
هوش مصنوعی: در این ابیات به مقام والای حضرت اشاره شده است که او مانند مکانی برای اصحاب کهف محسوب می‌شود. شاعر به شگفتی خود از حضور سگان در آن جا اشاره می‌کند و بیان می‌کند که در این مقام بلند، حتی سگان نیز با عظمت و بی‌نیازی همراه هستند. یعنی حضور در این مکان به قدری ارزشمند و پرمعناست که همه چیز در آن به طور شایسته‌ای قرار دارد و چیزی نمی‌تواند از آن جدا باشد.
ای زتو روزم سیه، شبها که مردم خفته اند
جز سگ ومن هیچ کس در کوی تو بیدار نیست
هوش مصنوعی: ای تو که روزهایم را تیره کرده‌ای، شب‌هایی که مردم در خوابند، جز من و سگی در کوچه‌ات کسی بیدار نیست.
بار عشقت می کشم خوش زآنکه مر فرهاد را
کوه کندن بر امید وصل شیرین بار نیست
هوش مصنوعی: من بار عشق تو را با خوشحالی به دوش می‌کشم، چون فرهاد که برای رسیدن به وصال شیرین، کوه را کنده است، برای من هیچ بار سنگینی نیست.
گر سرت در پا نهم ور تیغ بر فرقم زنی
از منت خوشنودی ای جان وزتوام آزار نیست
هوش مصنوعی: اگر سرم را به پا بگذاری و یا اگر با تیغ بر سرم بزنی، برای من جای نگرانی نیست. من از خوشنودی‌ات راضی‌ام و از تو هیچ آزاری حس نمی‌کنم.
ور نگارستان شود پشت زمین از روی گل
بلبل جان مرا جز روی تو گلزار نیست
هوش مصنوعی: اگر زمین پشتش مانند باغ گل باشد، تنها چیزی که برای من ارزش دارد و بهار جانم را شاداب می‌کند، زیبایی توست.
راست گفتی آزمودم با تو گشتم متفق
(ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست)
هوش مصنوعی: به درستی گفتی، من تو را آزمایش کردم و با تو همراه شدم (ای کسی که گفتی جدایی از یار هیچ مشکلی ندارد).
سیف فرغانی چومن گر حاجتی داری بدوست
دوست خود ناگفته داند، حاجت گفتار نیست
هوش مصنوعی: اگر کاری داری و به کمک نیازمند هستی، به دوست خود مراجعه کن. او بدون اینکه تو چیزی بگویی، از نیاز تو آگاه است و نیازی به بیان زبانی نیست.