بخش ۷۰ - یسئلونک عن الروح قل الروح منامرربی
در کلام مجید ایزد فرد
«امر» گفت آن چنانکه یادش کرد
تو به حرص و حسد میالایش
به خصال حمیده آرایش
با سگ وخوک همنشین مکنش
با رفیقان بد قرین مکنش
چون کند مرگ از همه دورت
وافکند پشت در کو گورت
بود او محرم حصور ابد
در نیاید به تنگنای لحد
هست اینجا برای قوت و قوت
بازگشتش به عالم ملکوت
چار عنصر چو در شمار آید
تن مرکب از این چهار آید
جان چو از تن مفارقت جوید
هر یکی سوی اصل خود پوید
آنچه از هستی اش نشان ماند
جان بود جان، که جاودان ماند
قفس پنج حس را بشکن
مرغ جان را ازو برون افکن
باز را در قفس چه کار بود؟
جای او دست شهریار بود
زین نشیمنگهش برون انداز
تاکند در هوای او پرواز
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: طریق التحقیق دکتر مؤذنی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
1397/10/16 20:01
غلامحسین آتشی
جان چو از تن مفارقت جوید
هر یکی سوی اصل خود پوید
شیخ محمود شبستری نیز در این باب (35 گلشن راز )میفرماید:
رسد آنگه اجل از حضرت پاک
رود پاکی به پاکی خاک با خاک