گنجور

بخش ۴۱ - **‌*

تا جهان است؛ کار او این است
نوش او نیش و مهر او کین است
اندر این خاکدان افسرده
هیچ کس نیست از غم آسوده
آنچنان زی در او که وقت رحیل
بیش باشد به رفتنت تعجیل
رخت بیرون فکن ز دار غرور
چه نشینی میان دیو شرور؟‌
حسد و حرص را به گور مبر
دشمنان را به راه دور مبر
دو رفیقند هر دو ناخوش و زشت
باز دارندت این و آن ز بهشت
پیشتر زآنکه مرگ پیش آید
از چنین مرگ زندگی زاید
به چنین مرگ هرکه بشتابد
از چنین مرگ زندگی یابد
تا از این زندگی نمیری تو
در کف دیو خود اسیری تو
نفس تو تا بدیش عادت و خوست
به حقیقت بدان‌که دیو تو اوست
مرده‌دل گشتی و پراکنده
کوش تا جمع باشی و زنده

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: طریق التحقیق دکتر مؤذنی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.