گنجور

بخش ۲۰ - فی الشکایه

چه‌کنم باکه‌گویم این سخنم
گله از بخت یا زچرخ کنم
جگرم خون‌گرفت و نیست‌کسی
که شود غمگسار من نفسی
روزعمرم‌به‌شب رسید ونبود
جز تعب حاصلم زچرخ کبود
ناله‌ام زان شدست سر ‌آهنگ
کز عنا قامتم خمیده چو چنگ
اشک چون لعل‌گشت در چشمم
روز چون شب شدست بر چشمم
دود دل جیب و آستینم سوخت
سقف چرخ آه آتشینم سوخت
من مسکین مستمند ضعیف
باغم و محنتم ندیم و حریف
گله دارم ز روزگار بسی
با که گویم‌که نیست همنفسی
دوستی نیست کو شود همدم
همدمی نیست کو شود محرم
قدم از فکر ساختم با ‌خود
بوکه بینم مگر به چشم خرد
جمله روی زمین بگردیدم
همدمی کافرم اگر دیدم
دلم از جور چرخ جفت عناست
که اندرین روزگار قحط وفاست
خود گرفتم که آن سخن دانم
کز عبارت نظیر حسانم
در چنین روزگار بانفرت‌
با چنین منعمان دون همّت‌،
چون کشم این همه پریشانی
در ثنا و مدیح حسانی
روزگاری بهانه می‌جستم
قصه‌ای را فسانه می‌جستم
تا سخن را بر آن اساس نهم
زان سخن بر جهان سپاس نهم
چند جستم ولیک دست نداد
قصه‌ای آنچنان نمی‌افتاد
که بر او زبور سخن بندم
دل در این بند بود یک چندم
آخرالامر یک شبی با دل
گفتم ای خفتهٔ زخود غافل
چند گرد دروغ گردی تو
آبرویم بری چه مردی تو؟‌!
بس‌از ان وصف زلف و طره‌وخال
بس از این هرز گفت وگوی محال‌!
چون زمدح آب روی نفزاید
گر نگویی مدیح هم شاید
زین سپس در ره طریقت پوی
گر سخن گویی از حقیقت گوی
خاطرم چون در دقایق زد
قرعه بر رقعهٔ حقایق زد
نکئه‌ای چند لایق آمد پیش
جمله سر حقایق آمد پیش
سخن نغز همچو در ثمین
درج در نکته‌های سحر مبین
داد ایزد شعار توفیقش
نام کردم «‌طریق تحقیقش‌»

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: طریق التحقیق دکتر مؤذنی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه‌کنم باکه‌گویم این سخنم
گله از بخت یا زچرخ کنم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه بگویم، آیا باید از جفت و بخت خود گله کنم یا از چرخ روزگار؟
جگرم خون‌گرفت و نیست‌کسی
که شود غمگسار من نفسی
هوش مصنوعی: دل‌تنگ و ناراحت هستم و هیچ‌کس در کنارم نیست که مرا تسلی دهد و غم‌هایم را کم کند.
روزعمرم‌به‌شب رسید ونبود
جز تعب حاصلم زچرخ کبود
هوش مصنوعی: روزها از عمرم سپری شد و تنها چیزی که به دست آوردم، رنج و ناامیدی بود که به خاطر نودل زندگی به وجود آمده بود.
ناله‌ام زان شدست سر ‌آهنگ
کز عنا قامتم خمیده چو چنگ
هوش مصنوعی: ناله‌ام از آن است که به خاطر عنا و ویژگی‌هایم، قامت من مانند چنگ خمیده شده است.
اشک چون لعل‌گشت در چشمم
روز چون شب شدست بر چشمم
هوش مصنوعی: اشک‌هایم مانند لعل در چشمانم ظاهر شده و روز مثل شب بر چشمم سایه افکنده است.
دود دل جیب و آستینم سوخت
سقف چرخ آه آتشینم سوخت
هوش مصنوعی: دود اندوه من جیب و آستینم را سوزاند و سقف آسمان هم به خاطر ناراحتی‌ام به آتش درآمد.
من مسکین مستمند ضعیف
باغم و محنتم ندیم و حریف
هوش مصنوعی: من بیچاره و نیازمند و ضعیف هستم، در باغ اندوه و سختی‌های زندگی غرق شده‌ام و کسی برای دوستی و هم‌نشینی ندارم.
گله دارم ز روزگار بسی
با که گویم‌که نیست همنفسی
هوش مصنوعی: من از روزگار خیلی ناراحتم و نمی‌دانم با کی این معایب را در میان بگذارم، چون هیچ همدل و همفکری ندارم.
دوستی نیست کو شود همدم
همدمی نیست کو شود محرم
هوش مصنوعی: دوست و همدمی وجود ندارد که با هم راز و دل‌گوشی کنیم و هم‌صحبت شویم.
قدم از فکر ساختم با ‌خود
بوکه بینم مگر به چشم خرد
هوش مصنوعی: من از فکر خودم قدمی برداشتم، شاید بتوانم چیزی را ببینم که با چشمان خردم قابل مشاهده است.
جمله روی زمین بگردیدم
همدمی کافرم اگر دیدم
هوش مصنوعی: تمامی جاهای زمین را گشتم، اگر همدمی پیدا کنم که کافر باشد.
دلم از جور چرخ جفت عناست
که اندرین روزگار قحط وفاست
هوش مصنوعی: دل من از ظلم و ستم زمانه به شدت ناراحت است، زیرا در این روزگار که وفا و صداقت کمیاب شده‌اند، دچار سختی و قحطی احساسات شده‌ام.
خود گرفتم که آن سخن دانم
کز عبارت نظیر حسانم
هوش مصنوعی: من خود را آماده کرده‌ام که بدانم آن کلامی که می‌گویم، مشابه کلام حسان است.
در چنین روزگار بانفرت‌
با چنین منعمان دون همّت‌،
هوش مصنوعی: در چنین زمانه‌ای که با نفرت پر شده و مانند افرادی بی‌همت و ناتوان، رفتار می‌شود،
چون کشم این همه پریشانی
در ثنا و مدیح حسانی
هوش مصنوعی: وقتی این همه دلواپسی و آشفتگی را برای ستایش و توصیف زیبایی‌ها به دوش می‌کشم، ماجرا چه می‌شود؟
روزگاری بهانه می‌جستم
قصه‌ای را فسانه می‌جستم
هوش مصنوعی: زمانی به دنبال دلیلی بودم، داستانی را در جستجو داشتم.
تا سخن را بر آن اساس نهم
زان سخن بر جهان سپاس نهم
هوش مصنوعی: من سخن خود را بر آن بنیاد قرار می‌دهم و به خاطر آن سخن در جهان سپاسگزاری می‌کنم.
چند جستم ولیک دست نداد
قصه‌ای آنچنان نمی‌افتاد
هوش مصنوعی: مدت‌ها تلاش کردم اما نتیجه‌ای نگرفتم. میدانم که چنین اتفاقی نمی‌افتد.
که بر او زبور سخن بندم
دل در این بند بود یک چندم
هوش مصنوعی: من برای او کلماتی می‌گویم که دل من مدتی در این زنجیر بوده است.
آخرالامر یک شبی با دل
گفتم ای خفتهٔ زخود غافل
هوش مصنوعی: در نهایت، شبی با دل خود صحبت کردم و به او گفتم: ای کسی که خوابیده‌ای و از خود بی‌خبر هستی.
چند گرد دروغ گردی تو
آبرویم بری چه مردی تو؟‌!
هوش مصنوعی: چند بار می‌خواهی با دروغ گفتن به من آسیب برسانی؟ تو که خود را مرد می‌نامی، چرا باید این‌طور رفتار کنی؟
بس‌از ان وصف زلف و طره‌وخال
بس از این هرز گفت وگوی محال‌!
هوش مصنوعی: پس از این توصیف از زیبایی‌ها و ویژگی‌های زلف و موی و خال، دیگر هیچ گفت‌وگوی بی‌فایده‌ای نمی‌ماند!
چون زمدح آب روی نفزاید
گر نگویی مدیح هم شاید
هوش مصنوعی: اگر از زیبایی آب روی کسی ستایش نکنیم، ممکن است زیبایی او همچنین کمتر نشود.
زین سپس در ره طریقت پوی
گر سخن گویی از حقیقت گوی
هوش مصنوعی: از این پس در مسیر عرفان و حقیقت حرکت کن، و اگر صحبت می‌کنی، از حقیقت سخن بگو.
خاطرم چون در دقایق زد
قرعه بر رقعهٔ حقایق زد
هوش مصنوعی: وقتی که ذهنم در لحظات خاصی پر از یادها شد، به حقیقت‌ها و واقعیات پی بردم.
نکئه‌ای چند لایق آمد پیش
جمله سر حقایق آمد پیش
هوش مصنوعی: چند نفر با ویژگی‌های نیکو و شایسته به جمع آمده‌اند و در حقیقت، این افراد به درستی به پیشگاه حقیقت و واقعیت نزدیک شده‌اند.
سخن نغز همچو در ثمین
درج در نکته‌های سحر مبین
هوش مصنوعی: سخنان زیبا و خوشایند مانند درختی ارزشمند هستند که در آن نکات پرمعنا و شگفت‌آوری نهفته است.
داد ایزد شعار توفیقش
نام کردم «‌طریق تحقیقش‌»
هوش مصنوعی: خداوند نشانه‌ای از توفیق خود را به من داده است و من این راه را «راه تحقیق» نامیده‌ام.

حاشیه ها

1395/12/12 16:03
و .ا

زین سپس ره طریقت پوی
گر سخن گویی از حقیقت گوی

1395/12/12 16:03
و .ا

اشک چون لعل‌گشت در چشمم
روز چون شب شدست بر چشمم